پاسخ فریبرز عرب‌ نیا به شایعه رفتنش از ایران


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 2292
نویسنده : جاذبه وب
 
خبرگزاری ایسنا: این روزها زمزمه‌ی مهاجرت فریبرز عرب‌نیا و خداحافظی‌اش از سینما شنیده می‌شود، موضوعی که توجه مخاطبان و علاقه‌مندان سینما را جلب کرده است.

 او که به تازگی در نمایش «عاشقانه‌های ناآرام» حضور داشت، گویا قراردادش با این گروه به پایان رسیده و این روزها مشغول جابه‌جایی و فراهم کردن مقدمات سفر به خارج از کشور است.

عرب‌نیا درلا‌به‌لای دغدغه‌های این روزهای خود به این شایعه بسیار شفاف پاسخ داده است.

عکس: فریبرز عرب‌نیا در قامت مختار ثقفی
عکس دیده نشده از فریبرز عرب نیا


شما از یادگاری صحبت می‌کنید و خاطره‌ای که مردم بخواهند با شما آن را در ذهنشان ثبت کنند و شنیدن این جملات از زبان شما این مفهوم را به ذهن متبادر می‌کند که شما قصد مهاجرت از ایران دارید. البته مدتی هم هست که این شایعه شنیده می‌شود که شما قرار است از سینما خداحافظی کنید و برای همیشه از ایران بروید. این موضوع چقدر صحت دارد؟

به هیچ عنوان صحت ندارد. سینما و از آن مهم‌تر فرهنگ کشورم از زندگی من نه تنها حذف‌شدنی نیست، که حتی تضعیف هم نمی‌شود. خوشایندتر برایم این است که روز به روز این حس میهن‌دوستی و علاقه به فرهنگ کشورم در من تقویت می‌شود. هرچه سنم بیشتر می شود به مکاشفه در فرهنگ و غوطه‌ور شدن در آن فکر می‌کنم و طالب فراگیری هستم.

هم‌وطنانم را با تمام ضعف‌ها، قوت‌ها و کشورم را با تمام اوج‌ها و فرودها و حتی پلشتی‌هایی که در دوره هایی به آن تحمیل می‌شود دوست دارم. موج‌ها و حماسه‌ها، بالا و پایین رفتن‌های وطنم در تمام سال‌هایی که زندگی کردم حالا دیگر بیشتر شناخته شده و هیچ‌وقت نمی‌توانم آن را فراموش کنم یا بگذارمش اینجا و بروم کشوری دیگر.

قاطعانه می‌گویم، هرگز قصد مهاجرت دائمی از ایران را ندارم و دلیل من از سفر طولانی‌مدت، شرایط زندگی شخصی‌ام است و اینکه می‌خواهم در کنار پسرم باشم که قرار است تحصیلش را در کشور دیگری ادامه بدهد.

چندسالی را مجبور می‌شوم زمان کار کردن و استراحتم را تغییر بدهم. پیش از این تابستان‌ها استراحت می‌کردم و در طول سال کار، اما حالا باید همزمان با تحصیل جانیار کنار او باشم، آشپزی کنم و در کشوری که فقط من را دارد، مثل یک رفیق برای پسرم باشم و در طول تابستان کار کنم.

پس فعالیت‌های سینمایی‌تان در طول این مدت چه می‌شود؟

این به معنای این نیست که فعالیت‌های سنیمایی، ادبیاتی و تصویری‌ام در طول سال متوقف می‌شود. نه در آن زمان‌ها بیشتر ذهنم را درگیر نوشتن می‌کنم و برای رسیدن به آن پروژه‌هایی که در ذهنم هست تصویربرداری‌های تجربی و مستند خواهم داشت. می خواهم برنامه‌هایی را که عقب ماندند، به سرانجام برسانم و هم آنهایی که قرار است به نتیجه برسند را با یک چارچوب و طرح مشخصی آماده‌اش کنم. اینها یعنی در طول سال خیلی شاغل خواهم بود، اما تصویری از من دیده نخواهد شد مگر در تابستان‌ها.

اهالی سینما و همکاران شما در طول این مدت برای ارائه پیشنهادات همکاری چطور می‌توانند با شما ارتباط برقرار کنند؟

چندسالی است که با بعضی از دوستان یک‌سری قرارهایی داریم که به خاطر لطفی که به من دارند و قواره سینمایی‌ام طرح‌های مشترکی وجود دارد که در حد قول و همکاری است و در بعضی از موارد حتی تا سیناپس هم پیش رفته‌ایم. این کارها را باید موکول به تابستان آینده کنم، اما به طور کل ارتباط من با همکارانم از طریق آدرس ایمیلم خواهد بود که دوستان می‌توانند در صورت نیاز از انجمن بازیگران خانه سینمای ایران بگیرند.

آیا بنا ندارید که در خارج از ایران فعالیتتان را ادامه بدهید؟ آیا برای همکاری با آنها پیشنهاد یا طرحی دارید؟


هم پیشنهاد دارم و هم به آن فکر کرده و می‌کنم. بحث گسترده‌ای است، اما ترجیحم این است که در پاسخ به سوالتان بگویم فعلاً در عرصه بازیگری و کارگردانی حرفه‌ای خارج از ایران به جهت اینکه در طول سال امکانش را ندارم، متوقف خواهد بود، اما در طول تابستان به پیشنهاداتم چه در آمریکا و چه در اروپا فکر می‌کنم.

از اروپا هم پیشنهاد دارید؟

بله من از یکی دو کشور اروپایی چند پیشنهاد ساخت فیلم در زمینه مهاجرت دارم که باید به آن بیشتر فکر کنم و احتمال دارد این همکاری اتفاق بیفتد. اما همه چیز الان برای من در سایه پسرم هست و تمام ذهنم را معطوف به او کرده‌ام و نمی‌توانم درباره برنامه‌های آینده کاملاً شفاف صحبت کنم.

پاسخ فریبرز عرب‌ نیا به شایعه رفتنش از ایران

 ------------------------------------------------------------------------------

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت! 




هفته نامه زندگی - نژلا پیکانیان: ناصرخان نیازی به معرفی ندارد. نسل قدیم از او و نقش آفرینی های ماندگارش آنقدر خاطره دارند که سالیان سال نام این بازیگر محبوب در ذهنشان به نیکی نقش بسته و نسل جدید هم از خاطرات او بسیار شنیده اند. هنوز هم صدای «کجایی قیصر که داداشت رو کشتند» فرمون در حافظه سینمایی نسل قدیم و جدید طنین انداز است! کسی که همواره نماد جوانمردی و مردانگی بود و تندیس غیرت ایرانی. صلابت نگاه و صدایش به او قدرت و کاریزمایی می بخشید که انگار حضور او در صحنه، تکیه گاه هر سکانسی می شد.

هنوز هیچ بازیگری مانند او نتوانسته نقش امیرکبیر را چنان باصلابت بازی کند که شک کنی آنکه پشت این گریم است کسی نیست جز ناصر ملک مطیعی. ناصر ملک مطیعی، بازیگر و کارگردان پیشکسوت سینمای ایران سال ها از سینما که عشقش بوده دور بود. «ولگرد» اولین فیلمی بود که سال 1330 بازی کرد و خیلی هم از آن استقبال شد. ملک مطیعی به گفته خودش با آن فیلم معروف شد و این شهرت در سال های بعد جایش را به محبوبیت او در دل طرفدارانش داد.

او به شانس و قسمت در زندگی اعتقاد دارد، حتی بازگشتش به سینما و بازی در فیلم «نقش نگار» را هم قسمت و تقدیر می داند. او این روزها کمی کسالت دارد اما همچنان با انرژی است و خوشرو. گفت و گوی ما را با ملک مطیعی درباره سال های زندگی پرفراز و نشیبش بخوانید که می گوید برایش شیرینی های زیادی داشته.
ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

آقای ملک مطیعی! همه کسانی که شما را از نزدیک می شناسند از عشق و علاقه بی اندازه شما به سینما و بازیگری مطلع اند. با این وجود چرا این همه سال از سینما دور ماندید؟


شاید قسمت این بوده که این طور شود. شاید هم خسته شده بودم ولی من در همه این سال ها به سینما علاقه مند بودم. هیچ وقت فکر نمی کردم این همه سال از بازیگری دور باشم.

آن سال ها فکر می کردم اگر امسال بازی نکنم سال دیگر حتما در فیلمی که دوست دارم بازی می کنم. اما این طور پیش آمد. در این سال هایی که بازی نمی کردم خیلی ها علت و دلیل دوری ام از سینما را می پرسیدند و می گفتند خیلی ها دوست دارند تو را بر پرده سینما ببینند. برای خودم هم این دغدغه و هیجان در تمام این سال ها وجود داشته ولی در من حبس شده بود.

با حس علاقه خودتان چطور کنار آمدید، با وجود اینکه در این سال ها پیشنهاد بازی داشتید؟

من خودم خواستم از بازگیری فاصله بگیرم چون سال های سال فعالیت کرده بودم و نیاز داشتم کمی استراحت کنم. به همین دلیل پا روی دل خودم گذاشتم و با شرایط کنار آمدم. در این سال ها هم کارگردان های زیادی بودند که از من خواستند در فیلمشان بازی کنم؛ از مسعود کیمیایی که برای «سربازهای جمعه» از من دعوت کرد تا علی اکبر ثقفی و دیگران. اما من شرایط را مناسب ندیدم و به همین دلیل ترجیح دادم به خواست خودم کنار بمانم تا اوضاع آن چیزی شود که خودم دلم می خواهد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

وقتی بعد از این همه سال قرار شد در فیلم «نقش نگار» علی عطشانی بازی کنید چه حسی داشتید؟


طبیعی است که وقتی قرار بود بعد از این همه سال جلوی دوربین بروم احساس کنم ممکن است خط کنم و شاید کمی استرس داشتم ولی از چیزی نمی ترسیدم چون در این عالم بزرگ شده بودم ولی فضای کار و آدم ها مثل گذشته نبود و همه چیز خیلی فرق کرده. البته من بعد از این همه سال فقط یک تجربه داشتم و به قول معروف هنوز وارد گود نشده ام و کنار گودم.

الان افراد زیادی وارد سینما شده اند و حرف و حدیث هم درباره سینما زیاد است. درست است که در این سال های زیاد بازی نمی کردم ولی این دغدغه همیشه در من بود. در این سال هایی که بازی نمی کردم چیزی را از دست داده بودم که در تمام زندگی و جوانی ام برایش زحمت کشیده بودم.

خاطرات زیادی از سینما در ذهنم وجود دارد، اما این را از ته دل می توانم بگویم که سینما از شروع کار تاحالا برای من تلخی نداشته و پر از خاطرات شیرین بوده، خاطرات شیرینی که همیشه دوستشان داشتم. البته این را هم باید بگویم که در این سال ها زمینه هم فراهم نمی شد، چون پیشنهاد بود ولی پیش نیامد که بازی کنم تا زمان این کار که بالاخره طلسم شکسته شد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

از این فیلم و نقش خودتان برایمان بیشتر بگویید. فکر می کنید وقتی مخاطب بازی شما را در این فیلم ببیند چقدر خاطره نقش آفرینی های قدیم شما در ذهنش تداعی شود؟


راستش در این فیلم هم اتفاقی بازی کردم و بهتر است بگویم قسمت این بود که بازی کنم چون هیچ قرار قبلی ای برای بازی من گذاشته نشده بود. آقای عطشانی از من برای حضور در پشت صحنه دعوت کردند و ما همان جا با هم صحبت کردیم و قرار شد در یک صحنه بازی کنم. همین طور هم شد.

نقش را برایم گفتند و قسمت این شد که بازی کنم. همان موقع هم از نویسنده و کارگردان خواستم نقش من طوری باشد که خاطره نقش های سال جوانی ام برای تماشاگران حفظ شود، آنها هم خدا را شکر رعایت کردند. نقش من هم نقش پدر مسن یک خانواده است که تصمیم گیری او در داستان تاثیر دارد. با اینکه نقشم کوتاه است اما به نظرم در داستان سهم خوبی دارد و تاثیرگذار است.

این موضوع برای من خیلی مهم بود تا بلندبودن آن. به هر حال نقش طوری بود هبه من هم فشار نیاید و خسته نشوم.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

با همبازی هایتان راحت بودید؟


بله، همه آنها خیلی خوب بودند، بچه های پشت صحنه هم همین طور. آنها را که می دیدم با عشق برای کارشان تلاش می کنند یاد آن زمان قدیم افتادم و خودمان که چطور با عشق کار می کردیم، البته این را هم بگویم که الان هیچ چیزش با زمان ما قابل مقایسه نبود ولی اشتیاق جوان ها به من هم شور و شوق می داد. من سال ها از این حرفه دور بودم و شاید فضا برایم یک مقدار جدید بود اما همه تلاشم را کردم تا خودم را با شرایط حال حاضر تطابق دهم. همه با احترام کار می کردند و از اینکه من در فیلم بودم خوشحال بودند و همگی لطف زیادی به من داشتند.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

شما فیزیک خوبی داشتید و می دانم که اهل ورزش هم بودید، چرا ورزش را ادامه ندادید؟


من قبل از سینما ورزش می کردم و اتفاقا در چند رشته مثل سوارکاری، کوهنوردی و فوتبال فعال هم بودم اما بعد وارد سینما شدم چون بیشتر به آن علاقه داشتم. البته بعد از آن زمان هم ورزش را رها نکردم و اگر تا الان هم کمی سرحال مانده ام به خاطر ورزش است. علاقه من به سینما و روزش از همان دوران نوجوانی و زمان مدرسه بود که آن موقع در انجمن ورزش و نمایش فعالیت و آنجا را اداره می کردم. چند سال هم رئیس اداره تربیت بدنی ناحیه بودم ولی ورزش سن و سال دارد و وقتی سنت بالا برود دیگر نمی توانی مثل سابق ورزش های سنگین انجام دهی. من هم وقتی سنم بالاتر رفت نتوانستم مثل گذشته فعالیت کنم.

به همین دلیل مربی شدم و باز هم ورزش را ادامه دادم اما وقتی وارد سینما شدم آنقدر درگیرش شدم که نتوانستم ورزش را مثل جوانی هایم ادامه باهم. ورزش را به همه توصیه می کنم. ورزش و فعالیت بدنی پیر و جوان را سرحال و سرزنده نگه می دارد. بازیگر هم باید آمادگی بدنی خوبی داشته باشد تا اگر نقشی ایجاب کرد بتواند از بدنش هم در بازی استفاده درست کند و قدرت مانور داشته باشد.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

شما سال های زیادی از سینما و بازیگری دور بودید، اما در همه این مدت مردم شما را به خاطر داشتند و علاقه مند به بازگشتتان به عالم هنر بودند. به نظر خودتان رمز این محبوبیت چیست؟


لطف خدا و مردم. واقعا به جز این نمی توانم حرف دیگری بگویم. من از جوانی سعی کردم ارتباط خوبی با مردم داشته باشم، اما آنها هم واقعا به من لطف داشتند. مردم یک هنرمند را اگر کارش به اصطلاح بگیرد ممکن است تا چند سال به خاطر داشته باشند و از او یاد کنند اما محبتشان به من بی پایان بوده. در همه این سال ها همیشه سراغم را گرفتند و جویای احوالم بودند و هرکجا هم که من را می دیدند می گفتند چرا بازی نمی کنی.

من سعی کردم همیشه قدردان محبت هایشان باشم. یک هنرمند باید این را بداند که شهرت ممکن است به آسانی به دست بیاید اما محبوبیت و در دل مردم جای داشتن به سختی به دست می آید و اگر این لطف شامل حال کسی شود باید از آن مراقبت کند. من محبت مردم را از همان دورانی که تازه کارم را شروع کرده بودم می دیدم. زمانی که در استودیوها ضبط داشتیم و مردم باخبر می شدند از صبح برای اینکه هنرپیشه محبوبشان را از نزدیک ببینند به آنجا می آمدند و ساعت ها منتظر می ماندند.

آنها بودند که به ما انگیزه و شوق کار می دادند و دلگرممان می کردند. طبیعی است که من هم به آنها احساسات و علاقه پیدا می کردم و دوستشان داشتم و دارم. مردم مملکت من همیشه بامحبت بودند. امیدوارم توانسته باشم قدردان عواطف آنها باشم اما خودم هم هیچ وقت اهل قیافه گرفتن برای مردم نبودم. شاید بعضی ها فکر کنند این طور سنگین تر است اما عشق و علاقه مردم این حرف ها را ندارد. وقتی معروف می شود باید جنبه داشته باشی و به معروفیتت غره نشوی. باید خوب باشی تا در خاطرها بمانی و از تو به نیکی یاد کنند. در این دنیا هیچ چیز ماندگار نیست جز یاد خوبی که از آدم ها به جای می ماند.

ناصر ملک مطیعی برای مردم قیافه نمی گرفت!

از هم دوره ای هایتان با چه کسانی در ارتباط هستید؟


خیلی ها رفتند و غم از دست دادن آنها من را ناراحت کرد اما دوستان زیادی هم هستند که خدا را شکر هستند و خوشحالم از اینکه هنوز فعالیت می کنند. برای موفقیت و آرامش همه آنها دعا می کنم. من با هم رشته ای های خودم که خیلی هایشان ورزشی بودند ارتباط خانوادگی داشتم و الان هم در ارتباط هستم و از حال هم باخبر هستیم. برای همه آنها آرزوی سلامت دارم.

اهل سفر هم هستید و تا جایی که می دانم زیاد مسافرت می روید. درست است؟

بله، چندی پیش هم مدتی سفر بودم و دوستانم را دیدم. برای تجدید دیدار با رفقا و دوستان سفر می روم و البته اهل مسافرت هم هستم هم داخلی و هم خارجی. سفر برای تازگی روح هر آدمی خوب است و آرامش آدم را بیشتر می کند. البته الان مدتی است که کمی کسالت دارم و استراحت می کنم. به هرحال سن و سالم بالا رفته و اینها طبیعی است.
 
-----------------------------------------------------------------------

ملک مطیعی: از تنهایی خسته شده بودم

وصال مجدد ناصر ملک‌مطیعی و معشوقش

 
با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سال‌های جوانی‌اش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است.
 
خبرآنلاین: بازیگر پیشکسوت سینمای ایران می‌گوید پیش از انقلاب کمتر کسی برای دیدن فیلم یک کارگردان به سینما می‌آمد و بازیگران معیار جذب مخاطب بودند.

با 83 سال سن، چشمانش هنوز برق و جذبه سال‌های جوانی‌اش را حفظ کرده است. عصایی در دست دارد که با آن بیگانه است، اما این عصا چیزی از صلابتش کم نکرده است.

محکم و استوار قدم بر می‌دارد. دلخوش آدم‌هایی است که کنارش نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند و او را از یاد نبرده‌اند و بر زمینی راه می‌رود که خاکش را در تمام این سال‌ها ر‌ها نکرده است.

حالا پس از سال‌ها دوری از معشوقش سینما، بار دیگر آن را پیدا کرده است. ناصر ملک‌مطیعی به سینما بازگشت. این مهم‌ترین خبری بود که در عرصه سینما طی روزهای گذشته در رسانه‌ها منتشر شد و بازتاب‌های متفاوتی داشت.



ملک‌مطیعی در تمام این سال‌ها خودش را بازنشسته کرد تا به قول خودش احترامش را حفظ کند، اما می‌گوید احساس تنهایی می‌کند و این تنهایی نیروی محرکه‌ای برای او بود که به پیشنهاد علی عطشانی که از او خواست در فیلم «نقش نگار» نقش کوتاهی بازی کند پاسخ مثبت بدهد.

حالا او پس از 31 سال به خانواده سینما سلامی دوباره داده و منتظر پاسخ است. در یکی از روزهای پاییزی میزبان ملک‌مطیعی بودیم که با بسیاری از فیلم‌های او چون «قیصر»، «بابا شمل»، «سه قاپ»، «طوقی» و بخصوص سریال «سلطان صاحبقران» خاطره داریم.

ملک‌مطیعی از چگونگی ورودش به سینما گفت، از خاطره روزهای جوانی، دوستان دوران جوانی و البته زندگی ورزشی که مرور این خاطرات از زبان خودش قطعا لذت‌بخش خواهد بود.

آقای ملک‌مطیعی وقتی کارتان را در سینما شروع کردید، وارد شدن به این حرفه چه شرایطی داشت؟


ناصر ملک‌مطیعی، بازیگر: آن زمان برای ورود به کار سینما چارچوب درستی نبود، نه مدرسه هنرپیشگی بود، نه قوانین خاصی برای این کار وجود داشت. سینما صنعت تازه‌واردی به کشورمان بود و یک عده قصد داشتند فیلم بسازند و معمولا از اقوام نزدیکشان برای حضور در فیلم استفاده می‌کردند.

یک عده هم بودند که هنرپیشه تئا‌تر بودند و برای بازی در برخی فیلم‌های سینمایی می‌آمدند. بعد از مدتی کم‌کم کارگردان‌ها به دنبال چهره‌ها رفتند و چند نفردر این هنر شاخص شدند. در آن زمان سهم بیشتر ساخت یک فیلم بر عهده فیلمبردار بود. تنها کسانی که به مسائل تکنیکی سینما احاطه داشتند فیلمبرداران بودند چرا که به هر حال نور، تصویر و... را می‌شناختند.

یعنی کارگردان‌ها این مسائل را نمی‌دانستند؟


یکسری از کارگردان‌ها از تئا‌تر به سینما آمدند مثل هایک کارکاش،استفانیان یا دریابیگی. این اشخاص در تئا‌تر تبحر داشتند، اما در حوزه سینما خیلی وارد نبودند و خیال می‌کردند مدیوم سینما مثل تئا‌تر است.

آن زمان دیالوگ مسئله مهمی بود. در ابتدا بازیگران نمی‌دانستند باید چطور دیالوگ بگویند. نمی‌دانستند مثل مردم عادی حرف بزنند یا کتابی دیالوگ بگویند؟ ما تا مدتی گرفتار این اتفاق بودیم. زمانی که فیلم‌ها با صدا گرفته می‌شد، کتابی حرف می‌زدیم و به اصطلاح حرف‌ها ثقیل بود، اما کم‌کم دیالوگ در سینمای ایران جای خودش را باز کرد و به زبان عادی مردم نزدیک شد.

به هر حال برمی گردم به پرسش اول شما که چطور به سینما وارد شدیم؟ حرفه سینما خیلی در نگاه و نظر مردم جا نیفتاده بود. برخی‌ها گرایش به هنر تئا‌تر داشتند، مردم خیلی علاقه‌مند به کار در سینما نبودند، اما سینما را دوست داشتند، البته وارد شدن به سینما برای خانم‌ها سخت‌تر بود و خیلی با آن‌ها مخالفت می‌شد. خانم‌هایی که وارد این حرفه می‌شدند خیلی شهامت داشتند. مرد‌ها هم تا یک مدتی می‌ترسیدند به خانواده‌هایشان بگویند که بازیگر شدند. یادش بخیر بهروز وثوقی تا مدتی به پدرش نمی‌گفت وارد سینما شده است. تا اینکه یک روز پدرش صدای بهروز را در یک فیلم می‌شنود. تازه آن زمان می‌پرسد که کجا رفته است و چه کار می‌کند.

به مرور آگاهی مردم نسبت به سینما بهتر شد، وقتی آن زمان را با دوران معاصر مقایسه می‌کنم، می‌بینم که اکثر خانواده‌ها اصرار عجیب و غریبی دارند که دختر یا پسرشان وارد سینما شوند. زمان ما ورود به سینما چارچوب درستی نداشت.

ورود من به عالم سینما این‌طور اتفاق افتاد که یک روز یکی از آشنایان ما به نام جمشید بیوک که دستیار فیلمبردار بود در خانه ما را زد و به من گفت که استودیو بدیع من را می‌خواهد. اگر آن روز من در خانه نبودم و بیرون می‌رفتم ممکن بود وارد سینما نشوم! (با خنده).

قبل از آن در سال 1327 زمانی که شاگرد مدرسه بودم و انجمن نمایش و ورزش را اداره می‌کردم، در این رشته‌ها در مدرسه شاخص بودم و آن‌قدر که پیگیر ورزش و سینما بودم، پیگیر درس نبودم. در آن سال فیلمی به نام «واریته بهار» ساخته می‌شد که من در آن بازی کردم. حضور کوتاهی در این فیلم داشتم و بسیاری از بازیگران قدیمی مثل تقی ظهوری و عزت‌الله انتظامی هم در این فیلم بازی می‌کردند.



خانم ژاله علو هم در این فیلم بازی می‌کردند؟

خیر. خانم علو هنرستان هنرپیشگی می‌رفتند. خانم علو سال سوم بود و من سال اول. او یکی از مشوقین من در حرفه سینما بود. خدا حفظشان کند. همیشه به من می‌گفت: «تو شبیه تایرون پاور هستی» و من را برای ادامه راهم در سینما تشویق می‌کرد.

قبل از فیلم «واریته بهار» تولیدات سینما ما چقدر بود؟

قبل از این فیلم، فیلم‌های «طوفان زندگی» و «زندانی امیر» ساخته شد و علی دریابیگی فیلم «شکار خانگی» را ساخت که من در آن فیلم حضور بسیار کوتاهی داشتم.

امیر ملک‌مطیعی، پسر ناصر ملک‌مطیعی: اگر اشتباه نکنم دوازدهمین فیلم تاریخ سینمای ایران، اولین فیلم پدر بوده است.

ملک‌مطیعی: خاطرم هست آقای دریا بیگی می‌خواستند فیلمی به نام «آهنگر» را بسازند. قرار شد من در آن فیلم بازی کنم. ا‌و با من قرار گذاشت که قبل از فیلمبرداری با هم تمرین کنیم. به نظر من سینما مثل تئا‌تر نیست و تمرین آنچنانی نیاز ندارد. آدم می‌تواند مثل زندگی روزمره مقابل دوربین زندگی کند. سه یا چهار روز با هم تمرین کردیم. او به من می‌گفت بگو: «ستاره جان، سلام» و من هم تکرار می‌کردم. هر بار از دیالوگ گفتن من ایراد می‌گرفت. کم‌کم پیش خودم فکر کردم شاید استعداد این کار را ندارم! (با خنده).

آن زمان همه فیلم‌های خارجی را می‌دیدم. تقریبا هر شب برای دیدن فیلم به خیابان لاله‌زار می‌رفتیم. بعد از اینکه در فیلم «ولگرد» بازی کردم، در یک هفته در تهران معروف شدم. بلافاصله بعد از آن به پارس‌فیلم رفتم و فیلم‌های «غفلت»، «افسونگر» و «چهارراه حوادث» را بازی کردم.

دیگر وقفه‌ای بین حضور من در سینما نیفتاد، اما در برهه‌ای فیلم‌های هندی اکران شد و بعد از آن بازیگرانی مثل فردین به سینما آمدند که با آمدن آن‌ها فضای فیلم‌ها شاد شد و من که بازیگر جدی‌تر و اخمو تری بودم یک ذره کنار کشیدم. اما برای اینکه از قافله عقب نیفتم یکی دو تا فیلم ساختم به نام «سوداگران مرگ» و «عروس دهکده». بعد از دو یا سه سال بهروز وثوقی به سینما آمد و سبک دیگری از بازیگری را با خود به سینما آورد.

در دوره‌ای فیلم‌هایی طرفدار داشت که محوریت آن‌ها به تصویر کشیدن آدم‌هایی بود که زندگی معمولی داشتند و رفقای بدآن‌ها را از راه به در می‌کردند. جالب بود که عده‌ای وقتی من را می‌دیدند می‌گفتند بعد از اینکه این فیلم‌ها را دیدند، کارهای بدی که انجام می‌دادند مثل قمار کردن را کنار گذاشتند. بعد هم مردم با محبت و لطف خودشان ما را در سینما نگه داشتند. در این مدت سینما برای من افت‌و‌خیز زیادی داشت.

به هر حال سبک‌های مختلفی در سینمای ایران وجود داشت و مردم از دیدن برخی فیلم‌ها خاطرات خوبی برایشان یادآوری می‌شود، گو اینکه نقایصی هم داشتند. به هر حال پول و سرمایه در آن فیلم‌ها نبود، تکنیک هم نبود، اما برخی از این فیلم‌ها آموزنده بودند و درس جوانمردی و صداقت می‌دادند.

آقای ملک‌مطیعی در بیوگرافی شما آمده که سینما مشرق در خیابان ری متعلق به پدرتان بوده. درست است؟

من دو یا سه سالم بود. پدرم عمارتی در خیابان سیروس اجاره می‌کند و آپاراتی می‌خرد. او این کار را با آقای معتضدی انجام می‌دهد، اما بعد از مدتی ضرر می‌کند و سینما را می‌فروشد و با پول آن یک موتورسیکلت می‌خرد. ما ایرانی‌ها وقتی از همه جا نا‌امید می‌شویم، کارمند دولت می‌شویم. پدر من هم کارمند وزارت پست و تلگراف شد.

خانه پدری شما کجا بود؟

من در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران به دنیا آمدم و در دانشسرای عالی درس خواندم. یک نکته در مورد تربیت بدنی می‌خواستم بگویم و آن این است که سال 1328 یک روز من سر کلاس تربیت بدنی بودم که آقای ایثاری (فیلمبردار) سر کلاس ما آمد. او می‌خواست از کلاس ما فیلمبرداری کند و فیلمش را در ارتباط با معرفی ایران بسازد. او خیلی تصادفی من را به عنوان یکی از شاگردان آن کلاس پای تخته برد و این انتخاب تصادفی برایم جالب بود.

شما شغل دولتی هم داشتید؟

من9 سال رئیس تربیت بدنی ناحیه 9 بودم. فوتبال بازی می‌کردم و داور کشتی بودم. در 1330 چون معلم ورزش بودم، در اولین کلاس داوری کشتی حضور پیدا کردم. در 15 سالگی به قله دماوند رفتم. آن زمان هنوز کسی به این صورت به قله دماوند نرفته بود. آن‌قدر که رفقای ورزشی داشتم، رفقای سینمایی نداشتم. در سینما فقط با سه یا چهار نفر صمیمی بودم. البته هنوز هم دوستی من با رفقای ورزشکارم ادامه دارد.



دوستان ورزشی شما چه کسانی بودند؟

در فوتبال با نادر افشار، کوزه‌کنانی، بیاتی‌ها، دکتر برومند، شکیبی، فاخری در ارتباط بودم. البته هنوز هم با شکیبی و فاخری در ارتباطم. در باشگاه شاهین و تیم هما بازی می‌کردم. باشگاه شاهین دو تیم داشت؛ یکی سن‌بالاتر‌ها بود که دکتر برومند در آن بود و تیم دیگری هم بود که کم‌سن‌تر‌ها در آن بازی می‌کردند که اسمش هما بود و ما در این تیم بازی می‌کردیم.

آن زمان مسابقات آموزشگاه‌ها در مدارس خیلی مهم بود و ما همیشه شرکت می کردیم. من فوروارد بودم. یکی از خاطرات شیرینم درباره عبد‌الله سعیدایی معروف به عبد‌الله شوتی است. او در زمین نمره سه در خیابان شهباز زندگی می‌کرد. وقت‌هایی که یار کم داشتن از تیم شرق هم کمک می گرفتند و ما هم می رفتیم.

امکاناتی که ان زمان در اختیار فوتبالیست‌ها بود، با الان قابل مقایسه نیست. یک مغازه بود به نام «خوشبخت» که کفش فوتبال درست می‌کرد. مغازه‌اش اول چهارراه امیریه بود و بعد نزدیک امجدیه آمد. عبد‌الله شوتی فوروارد بازی می‌کرد و من هم دو یا سه بار بغل چپ یا راستش بازی می‌کردم. به نظر من امثال این آدم‌ها قهرمانان واقعی بودند.

خاطرم هست در امجدیه تیم لهستان با ایران بازی می‌کرد. عبد‌الله شوتی در آن بازی گلی زد که دنده گلر شکست یا از پشت پنالتی می‌زد که گلر نمی‌توانست آن را بگیرد. آن زمان روس‌ها خواهان خرید او بودند. خاطره دیگری هم از محمود بیاتی دارم. من و محمود وقتی شش یا هفت ساله بودیم، در ورزشگاه امجدیه توپ‌هایی را که اوت می‌شد می‌انداختیم تو زمین. بعد‌ها محمود یکی از بهترین هافبک‌های تیم ملی شد و من وارد سینما شدم.

چه سالی سربازی رفتید؟

سال 1332 رفتم سربازی. کمی دیر رفتم چون مشغول کار فیلم بودم. آن زمان برای رفتن به سربازی قرعه کشی می‌شد. عده‌ای را که می‌خواستند برای نظام وظیفه انتخاب می‌کردند و مابقی را معاف می‌کردند. من هم به دانشکده افسری رفتم که در قرعه‌کشی شرکت کنم. آن روز تا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر قرعه به من نیفتاد، اما دلم می‌خواست سربازی بروم و به دانشکده افسری راه پیدا کنم و لباس سربازی بپوشم. بالاخره قرعه به من افتاد. دوران سربازی دوران بسیار خوبی بود و خاطرات خوبی از آن زمان دارم.

اولین فیلم شما در مقام کارگردان چه بود؟

اولین فیلمی که ساختم «سوداگران مرگ» بود که مضمون آن در ارتباط با مبارزه با مواد مخدر بود و به هیچ وجه ساز و آواز نداشت.

همان سال که شما «سوداگران مرگ» را ساختید، آقای فردین هم فیلم «طلای سفید» را ساخت. دلیل خاصی داشت که هر دوی شما با سوژه قاچاق فیلم ساختید؟

خیلی در جریان ساخت همزمان این دو فیلم نبودم. معمولا این شباهت در مضمون بسیاری از فیلم‌های آن زمان وجود داشت. مثلا گاهی پیش می‌آمد که من یا بهروز وثوقی فیلمی بازی می‌کردیم که موضوع آن‌ها شباهت زیادی به هم داشت، منتها آن زمان فرصت دیدن فیلم‌های هم را نداشتیم.

به غیر از مدرسه جای دیگری هم تئا‌تر بازی کردید؟


اولین تئا‌تر را در دانشسرای عالی بازی کردم. آن زمان دکتر والا که در انگستان تئا‌تر خوانده بود، نمایشنامه‌ای از ژان پل سار‌تر به نام «دست‌های آلوده» که جلال آل احمد آن را ترجمه کرده بود، اجرا کرد که من به همراه خانم خوروش، ملک‌نصر و... در آن بازی کردیم. این نمایش سال 1336 اجرا شد.

بعد ازآن دکتر والا متن دیگری به نام «جاده زرین سمرقند» را کارگردانی کرد که برشی از دوران هارون الرشید بود. قرار بود نقش هارون الرشید را محمد‌علی جعفری بازی کند. او گرفتار تئا‌تر دیگری بود و آن نقش را به من پیشنهاد دادند. آن نمایش را کنار بازیگرانی مثل آقای وحدت، سارنگ، خانم ایرن، خانم تهمینه، آقای تابش و مانی مصفا بازی کردم. بعد از 16 روز سالن نمایش آتش گرفت.

یک شب دکتر والا به من گفت: «حالا که اینجا آتش گرفته و شما با ما قرار داد یکساله دارید، یک نمایش دیگر بازی کن». من هم پذیرفتم و نمایش «پرفسور سوسول» یک سال و نیم و روزی دو سئانس اجرا رفت.

آن زمان کمی از سینما دور افتاده بودم. بعد هم نمایش دیگری بازی کردم و در مجموع سه یا چهار نمایش بازی کردم. بعد از آن در سال 1337 در فیلم «عروس فراری» را بازی کردم که در قاسم‌آباد رامسر آن را فیلمبرداری کردیم. بلافاصله فیلم «طلسم شکسته» را بازی کردم. این فیلم به فستیوال فیلم برلین راه پیدا کرد و در حاشیه جشنواره نمایش داده شد.

آن زمان سینمای ایران را کسی نمی‌شناخت. من از طرف سایر بازیگران فیلم در این فستیوال حاضر شدم و در مراسمی به زبان آلمانی چند کلمه‌ای صحبت کردم. به هر حال سینمای ایران مثل این روز‌ها در جشنواره‌های خارجی شرکت نمی‌کرد. اما در آن دوران خریدار اصلی فیلم‌های ما روس‌ها و پاکستانی‌ها بودند.

آشنایی شما با آقای کیمیایی چطور اتفاق افتاد؟


می‌خواستم فیلمی برای استودیو «مولن روژ» بسازم به نام «یوسف و زلیخا». قبل از آن برای نوشتن فیلمنامه تحقیق زیادی کردم و چند کتاب مربوط به داستان «یوسف و زلیخا» را خواندم و چون دست به قلم بودم، سناریو را خودم نوشتم.‌‌ همان روز‌ها جوانی را به من معرفی کردند و گفتند علاقه‌مند به کار سینما است. آن جوان علاقه‌مند، مسعود کیمیایی بود.



فیلمنامه «یوسف و زلیخا» را به او دادم تا بخواند و نظرش را بگوید و آشنایی ما از این فیلم شروع شد. متاسفانه این فیلم ساخته نشد تا اینکه کیمیایی تصمیم گرفت فیلم «قیصر» را بسازد. من با بهروز وثوقی، عباس شباویز و شاپور قریب آشنایی داشتم. آن‌ها از من خواستند در «قیصر نقش شخصیت فرمان را بازی کنم. من هم خیلی دربند نقش کوتاه یا بلند نبودم.

معمولا هنرپیشه‌های زمان ما خیلی با هم همکاری نمی‌کردند، بعضی‌ها نمی‌خواستند با هم بازی کنند، اما برای من اصلا این مسائل مهم نبود. خیلی دوست داشتم نقش منفی بازی کنم. در فیلمی بازی کردم به اسم «لذت گناه» که در آن در اوج جوانی نقش یک پیرمرد را بازی کردم. در «قیصر» هم نقشم کوتاه بود، ولی کار کیمیایی، موزیک فوق‌العاده منفرد‌زاده و حال وهوای فیلم، نقش فرمان را پر رنگ کرد که خوشبختانه در خاطره‌ها ماند.

سناریو «قیصر» را هم خواندید؟


نه، سناریو را نخواندم. همه می‌گفتند این نقش به تو می‌آید و بهروز هم اصرار داشت که من بازی کنم، آن زمان آدم‌هایی که در سینما کار می‌کردند دربند پول نبودند، همه چیز عشق، رفاقت و دوستی بود. معمولا پول‌های تهیه فیلم‌ها قرضی بود و کسانی که مشغول ساخت فیلم بودند دوست نداشتند اتفاقی بیفتد که فیلم دچار مشکل شود. این بود که از چیزهایی می‌گذشتند.

اولین کسی که از شما خواست در این فیلم بازی کنید چه کسی بود. جمشید مشایخی، عباس شباویز یا بهروز وثوقی؟


اصلا یادم نیست. یک روز با من تماس گرفتند و من به استودیو شباویز رفتم. بهروز وثوقی و جمشید مشایخی هم بودند و صحبت‌های اولیه را انجام دادیم. اولین باری که سر فیلمبرداری رفتم، روزی بود که صحنه بیمارستان فیلمبرداری می‌شد. من طبقه پایین بیمارستان بودم و به من گفتند باید به طبقه بالا بروم. من هم پیشبند را بستم و بازی کردم و با برداشت اول صحنه را گرفتیم. این‌طور نبود که پلان یا سکانسی چند بار تکرار شود، چرا که نگاتیو گران بود.

 من در کار و زندگیم‌‌ همان «مهدی مشکی» فیلم هستم. سر قولم می‌ایستم حتی اگر به ضررم باشد، هیچ وقت از صداقت آن‌ورتر نخواهم رفت. مردم من را آن‌قدر با خوبی‌هایشان شرمنده کرده‌اند که دیگر احتیاجی به این ندارم که چیزی را مخفی کنم. واقعا یادم نمی‌‌آید چه کسی برای بازی در این فیلم از من دعوت کرد.

چطور با احمد شاملو آشنا شدید؟

با شاملو از قدیم آشنایی داشتیم. شاملو پسر خاله‌ای به نام سیامک‌ پورزند داشت که خبرنگار روزنامه بود. پیش از این پورزند را در محله‌مان دیده بودم، چون بچه محل بودیم. بعد‌ها ارتباط من با آقای شاملو به این صورت اتفاق افتاد که من فیلمی می‌ساختم به نام «فرار از حقیقت» و نقش دکتری که رئیس بیمارستان بود را بازی می‌کردم. یک مثلث عشقی در این فیلم بود بین من، خانم فروزان و جواد قائم‌مقامی. من دیالوگ‌های این فیلم را همراه آقای شاملو نوشتم.

شاملو قبل از این فیلم هم فیلمنامه نوشته بود؟

او بعد از اینکه مجله دومش را بستند شروع کرد به نوشتن فیلمنامه، البته اول قبول نمی‌کرد که اسمش را بنویسد. اولین فیلمنامه‌ای که می‌نویسد فیلم «داغ ننگ» بود، اما از سال 1346 اسمش در فیلمنامه‌ها هست. در فیلم «فرار از حقیقت» من نقش یک آدم ثروتمند را بازی می‌کردم که با همکاری یک وکیل ثروتم را می‌بخشیدم. به شاملو پیشنهاد دادم که نقش وکیل را بازی کند و او در این فیلم چند صحنه بازی کرد. البته شاملو طور دیگری فکر می‌کرد و بیشتر با ادیبان و روشنفکران نشست و برخاست داشت و من هم که درگیر کار فیلم بودم. برای همین کمتر فرصت داشتیم همدیگر را ببینیم. خدا رحمتش کند روزهای خوبی را کنار هم گذراندیم.

فیلمنامه «اول هیکل» برای شاملو نبود؟

نه برای سیامک یاسمی بود. البته احمد شاملو به پارس فیلم می‌آمدو با دکتر کوشان و سیامک یاسمی جلسه داشتند و با هم گپ می‌زدند. بعید نیست که یاسمی در نگارش فیلمنامه از شاملو کمک گرفته باشد.

در صحبت‌هایتان به رفاقت‌هایی که بین بازیگران در سال‌هایی که شما حضور پر رنگی در سینما داشتید صحبت کردید. آیا ستاره‌های آن زمان با هم رقابت هم داشتند؟

آن زمان کار سینما به این معنا نبود که برای بودن در فیلمی سر و دست بشکنند وبه اصطلاح زیر آب هم را بزنند. کار برای همه بود و همه در جای خودشان ایستاده بودند. بهروز و فردین دوستان من بودند. بنابر این با هم رقابتی نداشتیم. ممکن بود بهروز و فردین ملاحظاتی در کارشان به خرج می‌دادند که با هم همبازی نشوند، اما قدیمی بودن و پیشکسوت بودن در سینما اهمیت ویژه‌ای داشت. هیچ وقت اتفاق نیفتاد که بازیگران سر نقش خاصی با هم درگیر شوند.

فقط خاطرم هست قرار بود در فیلمی به کارگردانی عطا‌الله زاهد بازی کنم. یک روز سر صحنه فیلمبرداری صحبتی شد که من کمی ناراحت شدم و گفتم دیگر در این فیلم بازی نمی‌کنم. من رفتم و بجای من محسن مهدوی بازی کرد، اما در کل سر و صدایی راه نمی‌افتاد و همه ملاحظه هم را می‌کردند.

اتفاقا چند روز پیش با چنگیزجلیلوند صحبت می‌کردم. او گفت: «بعضی‌ها از من می‌پرسند که آیا آن زمان هنرپیشه‌ها به استودیو دوبله می‌آمدند و نظرشان را اعمال می کردند؟ من به آن‌ها پاسخ می‌دهم ما هنرپیشه‌ها را به استودیو راه نمی‌دادیم.»



البته برخی بازیگران بودند که به اتاق مونتاژ می‌رفتند و می‌گفتند مثلا این کلوزآپ را از من نگذارید، اما من در تمام آن سال‌ها هیچ‌وقت پایم را در اتاق فنی نگذاشتم. درسی از دکتر کاووسی گرفتم که همیشه یادم می‌ماند. کاووسی در آن زمان تازه از فرانسه آمده بود و یکسری درس‌های تئوری درباره سینما خوانده بود، اما فیلم نساخته بود. او اولین فیلمش را با من ساخت. یک روز سرفیلم «هفده روز به اعدام» که او کارگردانی می‌کرد به او گفتم: «بهترنیست این گلدون را بگذاریم سر آن طاقچه؟» گفت: «آره... ایده خوبی است... اما اگر این کار را بکنیم تو کارگردان این فیلم می‌شوی نه من». از آن زمان به بعد در هیچ کاری دخالت نکردم.

البته یکی از نظریات مهم دکتر کاووسی مطرح کردن واژه فیلمفارسی و نظریه دادن درباره آن بود.

فیلم درست کردن در آن زمان مهارت خاصی می‌خواست. دکتر کاووسی نتوانست خودش را با شرایط و سینمای آن زمان تطبیق بدهد. بنابراین به سراغ کارهای دیگر از جمله تدریس در دانشگاه رفت. این واژه فیلمفارسی هم نظریه او بود. او معتقد بود که کارگردان‌های آن زمان تند‌تند فیلم می‌سازند و محتوای فیلم‌ها آن‌طور که باید نیست. اواخر که حالش خوب نبود به دیدنش رفتم و متاسفم که او را از دست دادیم. ما از این دسته آدم‌ها کم داریم.

شما تا چه حد واژه فیلمفارسی را قبول دارید؟

فیلمفارسی را قبول دارم، اما در حد خودش. فیلمفارسی که فحش نیست. فیلم‌هایی که به درجه فاخر بودن نمی‌رسند عنوان فیلمفارسی می‌گیرند. اما به نظر من باید زمان و مکان را هم در نظر گرفت. در آن زمان که ما تازه شیوه حضور در سینما را یاد می‌گرفتیم و بدون هیچ حامی مالی این مسیر را طی می‌کردیم، باید چه کار انجام می‌دادیم؟ ما یک عده آدم‌ بودیم که عاشق سینما بودیم و طبیعی بود که سینما را به معنی درست و دقیق آن نمی‌شناختیم.

می گویند از سال 1347 با حضور کارگردان‌های جوان در سینما، نسلی آمدند که قصد داشتند سینمای روشنفکری را راه بیندازند و در عین حال برخی از آنها خیلی هم موفق نبودند و فیلم‌هایشان در گیشه شکست می‌خورد. کارگردان‌هایی مثل فرخ غفاری، هژیر داریوش از جمله این کارگردان‌ها بودند. بعد از آن‌ها کارگردان‌هایی دیگری مثل مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی وارد سینما شدند و دست به کارهای دیگری زدند. کیمیایی در اولین تجربه سینمایی‌اش «قیصر» به سراغ شما و بهروز وثوقی می‌آید، ناصر تقوایی به سراغ قشر دیگری از بازیگران می‌رود، داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم «گاو» سراغ بازیگران تئا‌تر می‌رود. در ظاهر شاید فیلم‌هایی ساخته می‌شد که خیلی باب طبع روشنفکران نبود، البته آقای کاووسی را مستثنی می‌کنیم چون او خیلی از کارگردان‌ها را قبول نداشت اما می‌بینیم که آشتی بین سینمایی که تازه پا می‌گرفت و به اصطلاح سینمای موج نو با سینمایی که تا پیش از آن وجود داشت پیش آمد. برگردیم به سراغ صحبت‌های ابتدایی شما که گفتید در ابتدای ورودتان به سینما کارگردان به شکل واقعی وجود نداشت و بیشتر فیلمبرداران کار‌ها را انجام می‌دادند، اما با شروع موج نو سینمای ایران شاهد این اتفاق بودیم که چند کارگردان وارد سینما شدند و وضعیت ساخت فیلم‌ها تغییر کرد. نظر شما درباره به این سیر تاریخی چیست؟

بیان، توضیح و توجیح آن مشکل است. اوایل که کسی در مورد سینما چیز زیادی نمی‌دانست از کارگردان‌های تئا‌تر کمک گرفته می‌شد که فیلمی ساخته شود، در صورتی که آن‌ها هم به سینما احاطه نداشتند و این مدیوم را نمی‌شناختند. باید یکی همه را رهبری می‌کرد. بعد از مدتی افراد دیگری به سینما وارد شدند مثل دکتر کوشان که معروف بود پشت جعبه سیگار دیالوگ می‌نوشت و معتقد بود سینما باید چارچوب درستی داشته باشد. بعد فردی مثل ساموئل خاچیکیان وارد سینما شد که دیالوگ‌نویسی و سکانس‌بندی را از طریق مکاتبه با استادان خارجی فرا گرفته بود. با این همه او هم هنوز مبتکر کارگردانی سینما نبود.

خسرو پرویزی از جمله افرادی بود که قبل از شروع فیلمبرداری سناریو داشت یا نظام فاطمی یا حتی امیر شیروان هم این کار را انجام می‌دادند و زمانی که هم‌نسلان کیمیایی‌ به سینما آمدند شرایط بهتر شد. نکته‌ای هم در آن زمان مطرح بود که بسیاری از بازیگران قدیمی‌تر می‌گفتند که با جوان‌تر‌ها کار نمی‌کنند، ولی من همیشه با کمال میل حاضر به همکاری با جوان‌ها بودم. حتی امیر نادری قرار بود فیلمی به نام «کوسه» را در جنوب بسازد که من پذیرفتم کمکش کنم، اما این فیلم بنا به مشکلاتی ساخته نشد.

حتی وقتی زکریا هاشمی برای ساخت فیلم «سه قاپ» پیش من آمد تردید نکردم که در فیلمش بازی کنم. با خودم فکر کردم این‌ها گروهی هستند که می‌خواهند فیلم خوب بسازند. زمانی که با آن‌ها کار می‌کردم حسم این بود که چقدر کارشان را خوب انجام می‌دهند.



البته آن زمان بازیگران از کارگردان‌ها مهم‌تر بودند، یعنی برخلاف الان کسی برای دیدن کار کارگردان به سینما نمی‌آمد، اما به مرور برخی از کارگردان‌ها اسم و رسم پیدا کردند. اگر فیلمی مثل «بابا شمل» که علی حاتمی کارگردان آن بود ساخته شد و فیلم خیلی دیده نشد، تقصیر حاتمی نبود، داستان طوری نبود که مردم را جذب کند، ولی مردم و بازیگران حاتمی را قبول داشتند. البته این را هم بگویم همیشه کسانی که شروع‌کننده کاری هستند ضرر و زیان می‌بینند.

اوایل فیلم‌های تلخی در سینمای ایران ساخته می‌شد. بعد از آن جریان ساخت فیلم‌ها کمی شادتر شد و در اواخر دهه 40 باز هم فضای فیلم‌ها کمی تلخ شد، مثل فیلم‌های «قیصر» یا «طوقی» که چنین فضایی داشتند.

البته با توجه به شرایط و عقیده مردم فیلم‌ها ساخته می‌شد. وقتی فیلمی بین مردم به اصطلاح گل می‌کرد چند فیلم بلافاصله شبیه آن ساخته می‌شد. سینمای ایران هم تحت تاثیر اتفاقات و مسائل مختلف اجتماعی در سال‌های مختلف سمت و سوی متفاوتی داشت. اوایل نمایش فیلم‌های عربی در ایران زیاد بود و مردم هم آن‌ها رادوست داشتند.

بعد از آن فیلم‌های هندی طرفدار زیادی پیدا کرد که همراه با ساز و آواز بود. فضا دائم در تغییر و تحول بود. هنوز هم نمی‌دانم که سینما باید به دنبال عقیده مردم بیاید یا مردم باید خودشان را با حرکت سینما همسو کنند، اما فکر می‌کنم تلفیق این دو اتفاق بهتری است. زمانی که من سینما را شروع کردم چهره خشن ترو جدی تری داشتم، بعد‌ها ظهوری و مرتضی عقیلی به سینما آمدند و شرایط را کمی تغییر دادند، من هم کمی از بار جدی بودنم در فیلم‌ها کم کردم.

آقای ملک‌مطیعی در اواخر دهه 1350 سینمای ایران دچار یک رکود در زمینه جذب مخاطب شد و با بحران در فروش روبرو شد. سال 1355 آن‌قدر شرایط بد شد که سینما‌دار‌ها به سراغ نمایش فیلم‌های قدیمی‌تر رفتند و فیلم‌هایی مثل «گنج قارون» و «قیصر» را دوباره اکران کردند. چرا در آن سال‌ها سینما به اینجا رسید؟

حقیقتش این است که دلیل این موضوع را به درستی نمی‌دانم.

بازی در فیلم «برزخی‌ها» چطور اتفاق افتاد؟

 «برزخی‌ها» سال 1358 ساخته شد و سال 1361 اکران شد. آخرین فیلمی که بازی کردم برای کامران قدکچیان بود. من و چنگیز وثوقی در این فیلم بازی می‌کردیم. بعد از اینکه برای بازی در فیلم «برزخی‌ها» آماده شدم، مدتی بعد برای ایرج قادری گرفتاری ایجاد شدو سه یا چهار ماه فیلم خوابید. بعد مجددا مقابل دوربین رفتم و فیلم را ساختیم. فیلم «آخرین نفس» قبل «برزخی‌ها» بود و یک فیلم هم میان این‌ها بازی کردم به نام «تپه 303» که هیچ وقت اکران نشد.

ظاهرا در این سال‌ها پیشنهاد بازی زیاد داشتید، اما نپذیرفتید.


تعداد این پیشنهاد‌ها خیلی زیاد نبود. دو یا سه نفر آمدند و گفتند ما برویم صحبت کنیم که شما دوباره بتوانید به سینما برگردید. من در جواب آن‌ها می‌گفتم که کسی من را مجبور نکرده بازی نکنم. من خودم را بازنشسته کردم، دیدم از کار بازی خسته شده‌ام، در نتیجه تصمیم گرفتم خودم را بازنشسته کنم. چند سال قبل آقای کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد بازی داد یا آقای تهرانی می‌خواست فیلم «کوچه‌مرد‌ها» رابازسازی کند و من قبول نکردم. علی‌اکبر ثقفی هم برای بازی در یک فیلم به من پیشنهاد داد که فکر کردم آن زمان برای ورودم به سینما مناسب نیست. در تمام این سال‌ها من داخل روشنایی نبودم، در تاریکی زندگی می‌کردم.

چرا نخواستید بازی کنید؟


خسته بودم. بعد هم شرایط به گونه‌ای رقم خورد که فکر کردم نمی‌توانم احترام گذشته را داشته باشم.

چه شد دوباره به سینما بازگشتید؟

من دیگر تنها شدم. مدتی با خودم فکر کردم و متوجه شدم فقط من هستم که بازی نمی‌کنم. حتی بهروز وثوقی هم مشغول بازیگری است. از تنهایی خسته شده بودم. دلم برای سینما تنگ شده بود و تمام حواسم پیش سینما بود.

یک روز آقای علی عطشانی کارگردان فیلم «نقش نگار» از من دعوت کرد به سر صحنه فیلمبرداری فیلمش بروم و به صورت نمادین یکی از سکانس‌های فیلم را کارگردانی کنم، کلی با هم حرف زدیم و با گروه درباره خاطراتم صحبت کردیم، متاثر شدند و گریه کردند و پیشنهاد بازی در فیلم را مطرح کردند که نقش یک بزرگ‌تر خانواده و کسی که نصحیت‌کننده است بازی کنم. من هم پذیرفتم. به قول معروف ما زنگ در خانه خانواده سینما را فشار دادیم، این فیلم به نوعی سلام و علیک من با اهالی سینما است. اگر آن را قبول کردند و به احوالپرسی رسید، باز یک ماجرای دیگر است.

---------------------------------------------------------------------------



ناصر ملک‌مطیعی بدجور تحت فشار بود

 
ناصر ملک‌مطیعی که این روزها زمزمه بازگشت او به صحنه سینما بر سر زبان‌هاست، یکی از ستارگان قابل‌بحث سینما در دوران پیش از انقلاب است.جدای اینکه شکل حضور این ستاره در چارچوب ارزش‌ها مورد بررسی قرار گیرد، باید موقعیت او تحلیل شود.
 
روزنامه شرق: بررسی تاریخی یک رویداد در محدوده زمانی و مکانی در ارایه تحلیل درست راهگشاست. با این نگاه توجه به گذشته سینمای ایران و مولفه‌های آن ضروری به‌نظر می‌رسد. ناصر ملک‌مطیعی که این روزها زمزمه بازگشت او به صحنه سینما بر سر زبان‌هاست، یکی از ستارگان قابل‌بحث سینما در دوران پیش از انقلاب است. جدای اینکه شکل حضور این ستاره در چارچوب ارزش‌ها مورد بررسی قرار گیرد، باید موقعیت او تحلیل شود و از زوایای آن مورد بررسی قرار گیرد. اینکه چرا بعد از گذشت سال‌ها هنوز در ذهن مردم جای گرفته، اساسا در سیستم ستاره‌سالاری چگونه توانست دوام بیاورد، آیا نظیر او در سینمای پس از انقلاب توانست به منصه‌ظهور برسد، در جغرافیای زمانی و مکانی خود چرا تبدیل به بازیگر پرفروش شد، فرازوفرودهایش در چه مسیر زمانی به‌وجود آمد و نکته‌های بی‌شمار دیگر که نیاز بازخوانی دوباره تاریخ سینما را طلب می‌کند. گفت‌وگو با ناصر ملک‌مطیعی در عصر یک روز پاییزی در محل روزنامه «شرق» صورت گرفت، ‌مسایل بسیاری در خارج از فضای گفت‌وگو به آن پرداخته شد که امید است در زمان خود شکل رسانه‌ای گیرد و درباره آن بحث شود. این گفت‌وگو با همراهی امیرعلی ملک‌مطیعی «پسر کوچک» و شهرام ناصری «مدیربرنامه آقای ملک‌مطیعی» انجام شد که بدون مساعدت آنها دیدار با آقای ملک‌مطیعی ممکن نمی‌شد. در پایان به قول آقای ملک‌مطیعی با امید اینکه «خدایا دوتا چشم پاک را از ما نگیر» وارد گفت‌وگو می‌شویم.

 بعد از بازی کوتاه در فیلم «نقش نگار» و انعکاس اخبار در رسانه‌ها مبنی بر «بازگشت ناصر ملک‌مطیعی به سینما بعد از 31 سال» چه احساسی دارید؟

سخنم را با نام خداوند شروع می‌کنم. خوشحالم که با روزنامه «شرق» که از روزنامه‌های پرطرفدار است گفت‌وگو می‌کنم. بعد از سال‌ها دوری از سینما در سال 1392 اتفاقی در زندگی‌ام افتاد که اصلا قابل توصیف نیست. البته از زمانی که اعلام بازنشستگی کردم، در این مورد کسی اظهارنظر نکرد و بعد هم با رفتنم، سینما معلق نماند و افراد پرتوان و فعال دیگر به کار در سینما ادامه داده‌اند.

یعنی خودخواسته از سینما کناره‌گیری کردید؟

طبیعی بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی باید جابه‌جایی‌ها و تغییراتی صورت می‌گرفت و جوانان با انگیزه بهتر و پشتوانه فکری جدیدی وارد کار سینما می‌شدند، چون می‌خواستند در سینما استقلال داشته باشند و مشکل بود که اسمشان زیر نام ما باشد. پس بهتر بود مزاحمتی برایشان نداشته باشیم. می‌خواستند خودشان کار‌ها را پیش ببرند و شاید کار ما مورد علاقه آنها نبود. به همین دلیل درباره شخص خودم می‌گویم بهتر بود که مودبانه کناره‌گیری کنم تا خدای‌نکرده ایرادی به من گرفته نشود. ولی خب عده‌ای هم به کارهای ما علاقه داشتند. انسان وقتی به چیزی دلبسته است از رویدادهای اطراف غافل می‌شود. بعد از پیروزی انقلاب و عوض‌شدن ماهیت سینما نمی‌دانستم با چه کسانی معاشرت کنم و چه اتفاقاتی می‌افتد. اما همیشه عشق و علاقه به سینما در من بوده و هست. ولی با این حال سعی کردم در این سال‌ها فرصتی برای خودم پیدا و نفسی تازه کنم.


 منتها این نفس تازه‌کردن خیلی طول نکشید؟

بله، خیلی طول کشید، به‌طوری که مزه انزوا و تنهایی را به شکل کافی و وافی چشیدم. گفتنش آسان است، ‌اما راحت نبود. همیشه احساس می‌کردم در جامعه خودم عقب افتادم، چون تنها شده بودم. عده‌ای از دوستان قدیمی‌ام از ایران و عده‌ای هم به سرای باقی رفتند که همین جا نسبت به همه آنها ادای احترام ‌می‌کنم. به هرجهت از دو طرف تحت فشار بودم؛ دلبستگی و وابستگی‌ام به کار سینما از یک طرف، تنهایی و گوشه‌نشینی‌ام از طرف دیگر شرایط سخت و غیرقابل توصیفی را برایم به وجود آورده بود.

 با چه انگیزه‌ای بعد از اینکه در سال 1360 در فیلم «برزخی‌ها» بازی کردید، دوباره به سینما بازگشتید؛ در چند پلان کوتاه و در کنار یک فیلمساز جوان. برای شمایی که اسمتان در تیتراژ فیلم‌ها پیشگام بود، سخت نبود؟

در ابتدا برای حضور در صحنه فیلمبرداری دعوت شدم. به آنجا رفتم. صحبت از گذشته و خاطرات قدیم شد و به یاد آن دوران کلی خندیدیم و گریه کردیم. یادآوری طرفدارانم، تاسف و تاثر از کارنکردن و دلبستگی‌هایم به سینما و علاقه‌مندی برای حضور مجددم در سینما که توسط عواملی که آنجا حضور داشتند، این احساس را در من به وجود آورد که باید دوباره بازگردم. گروه نقش مثبت و کوتاهی به من پیشنهاد کردند تا بازی کنم که البته مناسب سن و سال من بود. از طرف دیگر شهرام ناصری، مدیر برنامه‌ام و امیرعلی، پسر کوچکم، به من فشار آوردند که این پیشنهاد را بپذیرم. من را تشویق کردند و گفتند بعد از سال‌ها از خودم یادگاری به جا بگذارم. می‌خواستند این‌طور علاقه‌شان را به من نشان دهند. به هر حال بعد از یک هفته دوباره سر صحنه رفتم و گروه مجددا از من درخواست کرد که بازی کنم. اما این سینما، مطابق نظر من نبود. باید ایده‌ها و عقاید خودم را کنار می‌گذاشتم تا بتوانم به این فضای کنونی نزدیک شوم. چون سینمای ایران چارچوب خودش را پیدا کرده و همه کسانی که در این حوزه هستند تحصیلکرده‌ هستند. ولی ما واله و شیدای سینما بودیم و به امید معروف‌شدن و عشقی که داشتیم وارد سینما شدیم. اما نداشتن سرمایه و بازار و حامی گاهی مانع کار ما می‌شد.

 درواقع شما باید روی پای خود می‌ایستادید. چون سینما به معنای حرفه‌ای‌اش درآن زمان وجود نداشت؟

بله. منتها متاسفانه ما دانش سینما را هم نداشتیم.

 اصلا یکی از نقاط قابل تحلیل آن دوران این بود که گروه غالب در سینما به سینما به معنای هنر نگاه نمی‌کردند...

فقط یک عده، تکنیک کار را بلد بودند که آن هم کارگردان‌ها و عده‌ای از هنرپیشه‌ها هم که از تئاتر آمده بودند. حقیقت این بود که زبان سینما مشخص نبود که با آن چطور باید صحبت کنیم. مثلا موسیقی فیلم به مفهوم امروزی نداشتیم. وسایل گریم وجود نداشت. داستان، رمان و نویسنده‌های خوب داشتیم، اما فیلمنامه‌نویس حرفه‌ای نداشتیم. عمدتا کارگردان‌ها، فیلمنامه‌نویسی هم می‌کردند. با این حال کار کردیم و مردم هم به روی خودشان نیاوردند و از ما حمایت کردند. تا اواخر که کارهای بهتری در حال تهیه‌شدن بود. اما به‌هرحال تمام کارهایی که من و دوستانم انجام دادیم باعث افتخار ما شد که کوشش و فعالیت‌مان را برای دلمان و عشقی که داشتیم انجام دادیم. حتی روزهای اول کسی دنبال پول در این زمینه نبود. بعد‌ها که شهرت به وجود آمد بحث پول هم به میان کشیده شد. چون فرد مشهور باید بتواند مخارج خود را به راحتی تامین کند و دیگران باید یکسری کارها را برایش انجام دهند.

 مثلا برای نخستین فیلمتان «واریته بهار» (پرویز خطیبی، ۱۳۲۸) دستمزد نگرفتید؟

اصلا.

برای «ولگرد» (مهدی رییس فیروز، ۱۳۳۱) که با آن فیلم مشهور شدید، چطور؟

بله. از فیلم «ولگرد» به بعد پول گرفتم و در این فیلم هم دستمزدم 500 تومان بود. سال 1327 «واریته بهار» را بازی کرده بودم. ولی «ولگرد» را در سال 1330 بازی کردم. «واریته بهار» یک فیلم تکه‌تکه بود که هر کدام از هنرمندان بزرگ مثل آقای انتظامی و شوکت (ژاله) علو در آن بازی کرده بودند. پرویز خطیبی کارگردانی می‌کرد و نقش دکتر را هم بازی می‌کرد. من هم معاون دکتر بودم. فیلمی نبود که فروش داشته باشد.

 منظورتان اپیزودیک بود؟

بله. همزمان با «ولگرد» چندین فیلم ساخته شده بود. اما فیلم «ولگرد» خیلی واضح بود و کلام فارسی و ایرانی داشت و هنرپیشه‌های جدید هم بازی کردند که موردپسند واقع شدند. داستان هم در مورد مردی بود که رفقای بد او را دوره می‌کنند و زندگی‌اش را به باد می‌دهند. در عروسی دخترش به خودش می‌آید که دیگر دیر شده بود. این داستان در آن زمان موردپسند مردم واقع شد و من معروف شدم. به این دلیل که تهران شهر بزرگی نبود، خیلی از مردم در خیابان من را می‌شناختند.

 اما چرا این محبوبیت برای کسی دیگر اتفاق نیفتاد؟ به‌نظر خودتان چه ویژگی در شما بود که محبوبیت نصیب شما شد؟

باید خدا را شکر کنم چون خداوند این محبوبیت را نصیب من کرد. به هر حال مردم در من چیزی دیدند که محبوب شدم. ضمن اینکه آن دوره واقعا میدان خالی بود و کسی هم در این حوزه آن چنان معروف نشده بود.

 البته قبل از شما حسین دانشور بود؟

بله. قبل از من افرادی مانند حسین دانشور بودند که او  هم فیلم بازی کرده بود. اما به آن معنا بازیگر نبود. او در گروه رقصنده، زیر نظر مادام کُک به کشورهای همجوار می‌رفتند و رقص‌های فولکلوریک ایرانی اجرا می‌کردند. اما چهره خیلی خوبی داشت. یک عکس هم از او در مجله «اطلاعات هفتگی» چاپ شده بود و خوش‌قیافه به نظر می‌رسید. چند سال میدان خالی بود تا اینکه بقیه به میدان آمدند و خدا را شکر که موفق هم شدند.

 به‌هرحال شما در دهه 30 چهره‌ معروفی شدید. فیلم مهمی که در همان دهه بازی کردید «چهارراه حوادث» بود که در سال 1334 مرحوم ساموئل خاچیکیان آن را کارگردانی کرد. ایشان از معدود فیلمسازان آن دوره بودند که به سینمای ایران خدمت کردند. چطور شد درآن فیلم بازی کردید؟

وقتی در این فیلم بازی کردم، معروف شده بودم. پیش از آن سه فیلم «افسونگر» (اسماعیل کوشان، 1331)، «گرداب» (حسن خردمند، 1332) و «غفلت» (علی کسمایی، 1332) را با بازیگرانی همچون عصمت دلکش، شوکت علو، مهین دیهیم، احمد قدکچیان و... بازی کرده بودم. بعد هم در دانشکده افسری خدمت نظام وظیفه رفتم که همزمان در این فیلم بازی کردم.

 یعنی بعد از فیلم «ولگرد» به سربازی رفتید؟

سرباز وظیفه بودم. منتها آن زمان دانشکده افسری بود که باید افسر می‌‌‌شدم. زمانی که دانشجوی این دانشکده بودم این فیلم را که نیمه‌کاره مانده بود بازی کردم و موهایم را هم نتراشیدم. بعد هم که شاگرد اول رشته سوارکاری شدم.

شما قبل از اینکه وارد سینما شوید، ورزشکار بودید؟

بله. معلم ورزش دبیرستان‌ بودم و همین‌طور انجمن نمایش و ورزش را در مدرسه اداره می‌کردم. مدارس، شب‌های جمعه یا ماهی یک‌بار تئاترهایی را تشکیل می‌دادند و از والدین دعوت می‌کردند که بازی بچه‌هایشان را ببینند. یعنی این کار یک‌جور مد بود. آن‌موقع بیشتر به تئاتر اهمیت می‌دادند، چون سینما هنوز جا نیفتاده بود. در سال 1333 اولین کلاس داوری کشتی در دارالفنون برگزار شد که من هم آن دوره را گذراندم. ولی بعدش به سینما کشیده شدم.

 کدام مدرسه می‌رفتید؟

مدرسه علمیه پشت مسجد سپهسالار. الان پسرها و دخترها مثلا هر کدام یک ساز در دست دارند، اما آن‌زمان اینطور نبود. آن زمان واردشدن به سینما خیلی مشکل بود. ولی الان والدین برای ورود به سینما فرزندانشان را تشویق می‌کنند.

 والدینتان مخالفتی با این حرفه نداشتند؟

پدر من در سال 1311 در خیابان سیروس «سینما شرق» را تاسیس کرده بود که مرکز شهر بود. البته بعد از چند ماه متضررشدن، سینما را تعطیل کرد. پدرم کارمند وزارت پست و تلگراف بود. به هر حال این عشق به سینما در من غریبه نبود.

 در مورد «چهار راه حوادث» می‌گفتید...

آقای خاچیکیان خیلی باذوق بود. ارامنه در تمام رشته‌ها استعداد داشتند؛ مثلا هنوز ارامنه در دندانپزشکی و مکانیکی حرف اول را می‌زنند. کارگردان معروفی مثل استپانیان و بازیگرانی مثل خانم‌ها لرتا و ایرن در تئاتر کار می‌کردند. آن زمان میان کارگردان و عوامل فیلم ارتباطات دوستانه‌ای برقرار می‌شد و رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. بیشتر از اینکه حرفه‌‌ای برخورد کنیم دوست بودیم. با خانواده آقای خاچیکیان معاشرت داشتیم. فیلم «چهارراه حوادث» خیلی دوستانه انجام شد. آقای آرمان و خانم ویدا قهرمانی هم جزو بازیگران ارامنه بودند که در این فیلم بازی کردند.

 آقای خاچیکیان چطور کارگردانی می‌کرد؟

آقای خاچیکیان با مکاتبه، کار کارگردانی را یاد گرفته بود...

 چگونه؟

مثلا از دوستانی که در خارج از کشور داشت، می‌پرسید «زاویه بسته» چیست و آنها برایش توضیح می‌دادند یا مثلا «لانگ‌شات» شامل چه صحنه‌هایی است و مواردی از این‌دست. تمام سکانس‌بندی‌های فیلم را از این طریق یاد گرفته بود. برای این فیلم به استودیو «دیانا فیلم» رفتم و قرارداد بستم. قرارداد یکساله بستم که دو فیلم بازی کنم اما همان یک فیلم انجام شد. آقای مجید محسنی که هنرپیشه تئاتر بود همان زمان قرارداد بسته بود تا با تقی ظهوری «بلبل مزرعه» را کار کند. آقای خاچیکیان قبلا با خانم عافیت‌پور فیلم «دختری از شیراز» را ساخته بود. خانم عافیت‌پور زرتشتی و در وین درس موسیقی خوانده بود و چهره خوبی هم داشت. حالا برای «چهارراه حوادث» می‌خواستند چهره جدیدی بیاورند. در روزنامه اعلام کردند که به یک بازیگر زن احتیاج دارند. خانم ویدا قهرمانی که دختر سرهنگ قهرمانی و مادرش هم از مدیران مدارس دخترانه بود، آمدند و بازی کردند. آقای ویگن هم تازه معروف شده و در این فیلم بازی کرد. «چهارراه حوادث» فیلم تازه‌ونویی بود. مردم هم استقبال کردند. بعدها آقای خاچیکیان فیلم‌های دیگری ساخت اما قسمت نشد با هم کار کنیم. چون من دوباره به «پارس فیلم» برگشتم و بعد هم درگیر تئاتر شدم.

 آن زمان واقعا معیارتان به‌عنوان یک بازیگر چه بود. برایتان چه چیزی اهمیت داشت؟ چون وضعیت به‌گونه‌ای بود که بازیگران با یک دست لباس در چند فیلم بازی می‌کردند! برای بازی در فیلم چه ذهنیتی داشتید؟

 در پاسخ به این سوال باید چند کتاب نوشت. سینما دوره‌های مختلفی داشت؛ مثلا در یک دوره هنرپیشه دوست داشت بازی کند تا معروف شود. بعد از آن می‌خواست به زندگی خانوادگی‌اش سروسامان بدهد. دیگر نمی‌توانست آدم قبلی باشد، چون زندگی‌اش تغییر کرده بود. ‌دوستان جدیدی پیدا کرده و باید زندگی‌اش تامین شود و برای این امر باید فیلم بازی کند. به ناچار ممکن است بعضی از فیلم‌ها را به‌خاطر پول قبول یا برخی از فیلم‌ها را به‌خاطر رفاقت کار کند.

 کدام فیلم‌ها را به‌خاطر رفاقت، بازی کردید؟

«قیصر» را به‌خاطر دوستی بازی کردم. «سه قاپ» (زکریا هاشمی، 1350) و «بت» (ایرج قادری، 1355) را برای دوستی با علی عباسی و بهروز بازی کردم. این کارها را آن زمان انجام دادم. حالا نمی‌دانم اگر با این افراد دوستی نداشتم باز هم بازی‌کردن این نقش‌ها را قبول می‌کردم یا نه. در هتل هیلتون قرار گذاشتم و بهروز و عباسی از من خواستند در این فیلم بازی کنم. ما با هم کار را شروع کرده بودیم و به من می‌گفتند فیلم‌هایی داریم که کار نشده و از من می‌خواستند به‌خاطر معروفیتم در آنها بازی کنم تا به فیلم‌ها شانس دیده‌شدن بدهند. گاهی اوقات فیلم‌هایی مانند «بابا شمل» (علی حاتمی، 1350) که من و فردین و فروزان بازی کردیم به درد سینما نمی‌خورد. البته فیلم عارفانه‌ای بود و کمتر از کارهای «مولوی» زنده‌یاد حاتمی نبود. من این استعداد را داشتم و به محض اینکه زکریا هاشمی فیلم «سه قاپ» را به من پیشنهاد کرد صحبتی از پول نکردم و شاید یک‌پنجم دستمزدم را هم نگرفتم. آنها با جان و دل کار می‌کردند در صورتی که در فیلم‌های دیگر به این جزییات دقت نمی‌کردند؛ مثلا بهروز صیادی (تهیه‌کننده فیلم سه قاپ) و زکریا واقعا با دل‌وجان کار می‌کردند تا یک فیلم خوب بسازند. شب‌ها در تهران فیلمبرداری «سه قاپ» بود و روزها به کاشان می‌رفتم و «طوقی» را با بهروز و مرحوم حاتمی کار می‌کردم و عصر به تهران برمی‌گشتم. هر دو، فیلم‌های خوبی شدند و «سه قاپ» جایزه جشن سپاس را دریافت کرد.


 با آمدن محمدعلی فردین ایشان به نوعی رقیب شما نشد؟ واکنش‌تان چه بود؟

من خودم فردین را وارد سینما کردم. هیچ‌گاه به این قضیه فکر نکردم که او از من جلو بزند. همیشه خم شدم تا دیگران از من بالا بروند. هیچ‌وقت حسادت نکردم و از کسی دلخور نشدم. چون به خودم معتقد بودم. مرحوم تختی، ‌فردین را به من معرفی کرد و از من خواست او را به سینما معرفی کنم. ایشان را دعوت کردم، حسین نوری، قهرمان وزن هشتم کشتی بود و بعدها همسر خواهر فردین شد و با مرحوم تختی کشتی می‌گرفتند و رفیق قدیمی مدرسه من بود. به استودیو «پارس فیلم» در خیابان استانبول آمدند و دکتر کوشان، دلکش، سیامک یاسمی و زرندی هم بودند و همه صحبت کردیم و همه قبول کردند که فردین به سینما راه پیدا کند. یک روز به «پارس فیلم» آمد که مشغول فیلم «دوقلوها» (شاپور یاسمی، 1338) بودیم که من همزمان دو نقش را بازی می‌کردم. فردین در آنجا در یک صحنه به جای برادر دوقلوی من بازی کرد. بعد هم در «چشمه آب حیات» (سیامک یاسمی، 1338) فردین با ایرج قادری، ایرن و غلامحسین نقشینه بازی کرد و این اولین فیلمش بود. بعد هم در تمام طول این سال‌ها رفاقت ما بالاتر از رقابت ما بود. با بهروز وثوقی هم، چنین دوستی‌ای داشتیم. او همیشه در خاطراتش گفته که دم در استودیو می‌نشسته تا من بیایم و من را ببیند.

شما در فیلم‌ها با بهروز وثوقی و محمدعلی فردین بازی کردید. ولی آن دو با هم بازی نداشتند. چرا؟

مثلا در فیلم «لذت گناه» (سیامک یاسمی، 1343) با بهروز وثوقی بازی کردیم که من نقش شیرمراد، آسیابان پیر را داشتم. با رضا بیک‌ایمانوردی و محمدعلی فردین هم بازی کردم. اما محمدعلی فردین و بهروز وثوقی با هم بازی نکردند. همه‌شان را مانند برادر کوچکم دوست داشتم. مدتی بود فردین به همراه فروزان و تقی ظهوری گروهی تشکیل داده بودند و در فیلم‌ها می‌خواندند. به من اصرار می‌کردند که من هم بخوانم، ولی من قبول نمی‌کردم. بی‌پول هم شده بودم و چون هنرپیشه معروفی بودم مخارج زیادی داشتم. اما دیدم فردین این کار را به خوبی انجام می‌دهد و نیازی نیست که من آن کار را تکرار کنم. به هر حال بی‌پولی را تحمل کردم تا فیلم «سالار مردان» (نظام فاطمی، 1347) به من پیشنهاد شد. بعد هم با بازی در «قیصر» (مسعود کیمیایی، 1348) دوباره از نظر مالی اوضاعم خوب شد. چند بار در شرایط بد مالی ‌گیر افتاده‌ام، ولی به لطف خدا برطرف شد. خدا را شکر که هیچ‌گاه در کارم کاهلی نکردم و استقبال امروز مردم بعد از سال‌ها گواه این نکته است.

 علت اینکه در فیلم‌ها به‌جز یکی، دو بار، آواز نمی‌خواندید این بود که تیپ شما هم به‌عنوان یک مرد سنگین جاافتاده بود و اصلا به شما نمی‌خورد لبخوانی کنید و آواز بخوانید...

خب هرکدام از ما در یک نوع کاراکتر جاافتاده بودیم. مثلا بهروز، ضدقهرمان ولی دوست‌داشتنی بود. فردین با یک قِران پول خوشحال بود و می‌رقصید. من معتمد خانواده‌ها و محله بودم. بیک ایمانوردی هم شخصیتی داشت که شلوغ‌بازی می‌کرد و بچه‌ها دوستش داشتند. بهروز در فیلم «قیصر» سه نفر را با نامردی می‌کشد، ولی من اگر چاقو دستم بود مردم از سینما بیرون می‌آمدند، چون من باید رودررو می‌کشتم نه با نامردی.

 راستی نظرتان درباره واژه« فیلمفارسی» که دکتر هوشنگ کاووسی ابداع کرد، چیست؟ ضمن اینکه در یک فیلم هم با ایشان همکاری داشتید؟

آقای کاووسی وقتی از فرانسه به ایران بازگشت منتظر شرایط خوبی بود تا فیلم بسازد. به فیلم‌های موزیکال علاقه داشت. حتی دو تا فیلم هم ساخت. فیلم «هفده روز به اعدام» (1335) را با حضور من ساخت. ولی فیلم‌هایش موفق نبودند. او بیشتر از نظر تئوری سینما را می‌شناخت. علت اینکه واژه «فیلمفارسی» را ابداع کرد این بود که چون فیلم‌های ایرانی زود و تند ساخته می‌شد به آنها فیلمفارسی گفت.

 به نظر شما چرا آقای کاووسی در فیلمسازی موفق نشد؟

چون کار سینما به مدیریت و ارتباط‌جمعی نیاز دارد. درواقع در آن زمان ما از چراغ نفتی به برق رسیدیم. آن زمان که بوی لجن در جوی‌های کوچه‌هایمان به مشام می‌رسید، آن کارها را می‌کردیم. خاطرم هست در میدان امین‌السلطان چند ساعت فوتبال بازی می‌کردیم. زمان برگشتن یک چراغ گردسوز نفتی لامپا بود که روی سه‌پایه می‌گذاشتند و غذای ما را روی آن داغ می‌کردند. ما با این وضعیت وارد کار سینما شدیم. ولی همان زمان می‌بینید در غرب ستاره فیلم‌های کمپانی مترو گلدوین مایر، استر ویلیامز، در چه فیلم‌هایی بازی می‌کرد. حالا خودتان فیلم‌های آنها را با فیلم‌هایی از نوع «ول‌ کن بابا اسدالله» مقایسه کنید! اصلا قابل مقایسه نیستند. همین دیروز شنیدم یک نفر به من گفت فیلم «پاشنه طلا» را صدبار دیده‌ام.

 چندی پیش با آقای قریبیان گفت‌وگو کردم. ایشان معتقد بود سینمای بعد از انقلاب سوپراستار ندارد. شما هم چنین نظری دارید؟

آقای فرامرز قریبیان بازیگر خیلی خوبی هستند. ما با هم فیلم «سرباز» (محمدرضا فاضلی، 1356) را کار کردیم و نزدیک به 35سال همدیگر را از نزدیک ندیده بودیم که خوشبختانه، چند ماه پیش دیدارمان تازه شد.

 چطور بود که شما و محمدعلی فردین در کار کشتی بودید و بعد وارد سینما شدید؟ مثلا اگر فوتبالیست بودید وارد سینما نمی‌شدید؟

چون کشتی ورزش سنتی و میراث فرهنگی ماست و از زمان پوریای ولی بوده. شهامت، صداقت و جوانمردی در کشتی بیشتر است. مثلا در یک مسابقه فوتبال مهدی مهدوی‌کیا به همبازی آلمانی‌اش پاس گل داد در حالی که خودش می‌توانست گل بزند. او هم بعد از گل‌زدن، پای مهدوی‌کیا را بوسید. این همان اخلاق پهلوانی است. اینکه شما در فوتبال با اینکه امکان گل‌زدن دارید و کسی به زمین افتاده است اما توپ را خارج از زمین می‌زنید نشان‌دهنده اخلاق و لوطی‌گری است. در کشتی هم شما وقتی خودت را در اختیار حریف می‌گذاری شهامت می‌خواهد که اگر زورش برسد هر کاری انجام دهد. شما اگر در کشتی زمین بخورید اشکالی ندارد باید سعی کنید که دوباره بلند شوید. مثلا در ورودی زورخانه به این دلیل کوتاه است که شما سرتان را خم کنید و داخل شوید. در زورخانه اولین کسی که در گود می‌چرخد کوچک‌ترین فرد است، بعد نوبت به بزرگ‌ترها می‌رسد. ورزش پهلوانی در سنت ما دیرینه است مثل رستم که از پهلوانان نامی ماست. آن زمان فوتبال مثل الان نبود. ورزش باستانی ما کشتی بود و ورزش پهلوانی و زورخانه‌ای خیلی مورد توجه مردم بود.

 با غلامرضا تختی معاشرت داشتید؟

بله. به معنای واقعی انسان خوبی بود. به کسی حسادت نداشت. اهل تملق و چاپلوسی و پول هم نبود. خاطرم است زمانی که 20 هزار تومان دستمزدم بود داستان «حسین کرد شبستری» را کار می‌کردیم که دکتر کوشان به من گفت اگر بتوانی تختی را وارد کار کنی 100هزارتومان به او می‌دهم. تفاوت این پول را با دستمزد من که معروف بودم مقایسه کنید. تختی پسرخاله‌ای داشت که گل پرورش می‌داد و خودش هم در لواسان باغ داشت. عباس زرندی هم مانند تختی عادت داشت که وقتی همراه کسی می‌شد دستش را به گردنش می‌انداخت. به هر حال قضیه را به تختی گفتم. گفت، «نوکرتم من مگر می‌توانم فیلم بازی کنم؟» این را بگویم حتی نمی‌خواستم حبیب‌الله بلور هم بازی کند.

 چرا؟

 چون آدم موفقی بود. دلم نمی‌خواست چنین مرد بزرگی در ورزش ما وارد سینما شود. در فیلم «قصر زرین» (محمدعلی فردین، 1348) هم نقش پدر من را بازی کرد. ایشان مقامش در ورزش بالاتر از سینما بود. خود من دبیر ورزش و رییس ناحیه تهرانپارس هم بودم و از من می‌خواستند رییس دبیرستان شوم اما من برای اینکه هنرپیشه شده بودم نمی‌توانستم این کار را انجام دهم. امامعلی حبیبی هم کشتی‌گیر فوق‌العاده‌ای بود. او هم بازی کرد، اما مردم او را قبول نکردند. اما وقتی وکیل مجلس و نماینده مردم بابل در مجلس شد او را قبول کردند. مردم همه‌چیز را نمی‌توانند در یک نفر ببینند. اما فردین شایستگی داشت و مورد قبول مردم واقع شد. با وجود این در سال 1954فردین نایب‌قهرمان جهان شد در کشتی آزاد به قهرمان پرآوازه جهان و المپیک «بالاوادزه» با یک امتیاز باخت و نقره گرفت، در سینما هم موفق شد. فردین در این کار فوق‌العاده بود.

 گفتید برای بازی در فیلم «قیصر»، رفاقت باعث این همکاری شد؟

بله. از همان روز نخست به من نقش «فرمان» را پیشنهاد کردند. اما در مورد سایر نقش‌ها در ابتدا به افراد دیگری پیشنهاد شده بود. با بهروز دوست بودم و کیمیایی هم که می‌خواست وارد کار سینما شود وارد استودیو «مولن‌روژ» شد. آقای اخوان از من خواست با آقای کیمیایی همکاری کنم و این سناریو را بسازم. از اینجا با هم آشنا شدیم و کار کردیم.

 فکر می‌کردید «قیصر» تا این حد موفق شود؟

خیر. اصلا نمی‌شود در مورد هیچ فیلمی این تصور را داشت. گاهی اوقات پیش‌بینی‌ها درست درنمی‌آید. فیلم مانند یک هندوانه قاچ‌نشده است که مشخص نیست چه سرنوشتی خواهد داشت.

 آن زمان مسعود کیمیایی دومین فیلمش را می‌ساخت و شما مشهور بودید. چطور توانستید با هم کار کنید؟

وجود بهروز خیلی موثر بود. پوری بنایی و عباس شباویز و مازیار پرتو همگی با هم رفاقت داشتند. بقیه کارهای‌شان را انجام داده بودند. وقتی من خواستم از ماشین پیاده شوم از من فیلم گرفتند. آن زمان من واقعا پلان‌ها را با یک برداشت بازی می‌کردم. چون نگاتیو ‌گران بود و من هم کارم را بلد بودم. با نقش زندگی می‌کردم و نقش را دوست داشتم. مرحوم نظام فاطمی گفت تو دیالوگ بگو و ما می‌نویسیم.


 از چه زمانی «کلاه مخملی» شدید؟ اصلا چرا قبول کردید؟

کلاه مخملی چیزی نبود که من قبول کنم یا نکنم.

 چون آن نوع کلاه که اصلا ایرانی نبود، همین‌طور کراوات و کت و شلوار...

این مدل لباس مخصوص افرادی بود که در آن محلات زندگی می‌کردند. فیلم «کلاه مخملی» (اسماعیل کوشان، 1341) را ساختند که ایرج و الهه خوانده بودند و من در آن فیلم روی آهنگ لب می‌زدم. این فیلم را در میدان فوزیه (امام‌حسین فعلی) افتتاح کردیم. در فیلم «مهدی مشکی و شلوارک داغ» (نظام فاطمی، 1351) من و کریستسن پاترسن بازی می‌کردیم و نوع داستان فیلم به‌گونه‌ای بود که مردم آن را پسندیدند یا در فیلم «بت» (ایرج قادری، 1355) که زبانزد همه است. بهروز در نقش صادق متهم بود. در جایی به من که گروهبان پاسگاه بودم گفت: سرکار اجازه می‌دی برم بچه‌مو ببینم؟ من نگاهی به راننده کردم و گفتم گِردِش کن! این دیالوگ مثل توپ صدا کرد. دیالوگ خودم بود. چون سربازهای ژاندارمری در گذشته بدنام بودند و در روستاها مردم را اذیت می‌کردند. من می‌خواستم حتی در این نقش هم یک انسان خوب باشم. در صحنه دیگری از همین فیلم، بهروز منتظر بود که شاهد دم مرگ بیاید و شهادت بدهد. من به او گفتم نگران نباش تا صبح هم همین‌جا می‌ایستم. مردم این صحنه‌ها را دوست داشتند.

 الان که با شما صحبت می‌کنم صدای خوبی دارید، ولی اغلب فیلم‌هایتان دوبله می‌شد؟

من از همان ابتدا با صدای سر صحنه کار می‌کردم. اما صداها خش داشت و دوربین‌ها هم خیلی خوب نبود. صدابرداری هم گاهی آنطور که می‌خواستیم نبود. بعدا دوبلورها فیلم را دوبله کردند. به‌جای من هم افراد مختلفی از جمله منوچهر زمانی و ناصر طهماسب صحبت کردند. در نقش امیرکبیر، پرویز بهرام، در فیلم‌ کلاه‌مخملی چنگیز جلیلوند و در فیلم «طوقی» هم به‌جای من و بهروز صحبت کرد.

 اما صدای آقای جلیلوند بیشتر روی چهره شما می‌نشست...

بله. همین‌طور است.

 می‌رسیم به سال 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی. فیلم «برزخی‌ها» (ایرج قادری، 1360) آخرین فیلمی بود که بازی کردید. چه شد که تصمیم گرفتید سینما را رها کنید؟

همان‌طور که گفتم کسی از من نخواست که کناره‌گیری کنم. بعد از بازی در فیلم «برزخی‌ها» در بعضی روزنامه‌ها دیدم که نام من را در کنار نام دیگر عوامل فیلم نیاورده‌اند. استنباط بقیه این بود که به من گفته‌اند بازی نکنم. اما اینطور نبود و خودم خسته شده بودم. بهتر بود مودبانه کنار بروم. چون افراد جدید نمی‌خواستند نامشان زیر نام من باشد و من نمی‌خواستم به ته صف بروم و کسی من را صدا کند. کسی از دوستان من هم نمانده بود. بهروز که به خارج رفت، فردین هم مدتی تقلا کرد تا بتواند کار کند، ایرج قادری هم خواست که کار کند و کار کرد. ولی من از کسی تقاضای کار نکردم و خودم را کنار کشیدم. منتها این پروسه طولانی شد. حتی آقای کیمیایی از من خواست در «سربازهای جمعه» بازی کنم، ولی خب در نهایت نشد دیگر!

 در سال‌هایی که بازی نمی‌کردید، چگونه زندگی را می‌گذراندید؟

 در کار قالی بودم!

 چطور؟

 (می‌خندد) از شخصی بیکار پرسیدند چه کار می‌کنی؟ گفت: در کار قالی هستم! گاهی قالی‌های خانه‌مان را می‌برم و می‌فروشم تا زندگی ‌کنم! این حکایت من هم بود. مدتی خواستم از کار دست بکشم که ببینم مزه کارکردن چطور است. آن زمان منزلم در میدان شیخ بهایی نزدیک ونک بود. اول می‌خواستم مرغ‌فروشی باز کنم که تصمیمم عوض شد. در نهایت قنادی باز کردم که کام مردم را هم شیرین کنم. سه، چهارسال بعد از انقلاب این کار را انجام دادم و به‌تدریج سردفروش شدیم، یعنی کارخانه شیرینی‌ها را درست می‌کردند و ما می‌فروختیم. در آن مغازه قفسه کتاب و شکلات هم داشتیم. آن زمان مد بود که میهماندارها از خارج از کشور شکلات و قهوه می‌آوردند، از آنها می‌خریدم و به مردم می‌فروختم. (با خنده) گاهی رفقا به شوخی می‌گفتند، « ناصر در مغازه‌اش تسمه پروانه هم دارد!»

 شروع به کاسبی کردید؟

بله. با اینکه خیابان ما خیلی پرت بود اما مردم از ما خرید می‌کردند. ونک آب‌وهوای خوبی داشت. دوستی داشتم به نام شاهرخ نادری که تهیه‌کننده رادیو بود و به یکی از رفقای ورزشی‌مان که داور بین‌المللی فوتبال بود و در خیابان ولیعصر شیرینی‌فروشی داشت می‌گفت اوضاع فروش تو بهتر از ماست که در خیابان اصلی هستیم. افرادی از دزفول می‌آمدند و با خانواده اول به مغازه ما می‌آمدند و عکس می‌انداختند. خاطرات خیلی خوبی از آن مغازه دارم. تا اینکه کم‌کم خسته شدم. یک روز یکی از رفقایم آقای دارایی‌زاده که مربی کاراته بود از من خواست به شرکت آنها بروم؛ شرکت مشاورین املاک در خیابان جردن. از من خواست فقط مدیر روابط‌عمومی آنها باشم و کاری به خریدوفروش خانه نداشته باشم. از همان زمان در آن محل هستم و بچه‌ها خیلی من را دوست دارند و پاتوقی است برای من و دوستانم.

 پس قنادی را تعطیل کردید؟

خانه و قنادی‌ام یک‌جا بود و آن را به ثمن‌بخس فروختیم ولی بعدها قیمت آنچنانی پیدا کرد. البته من این‌کاره و اهل کاسبی و حساب‌وکتاب نبودم. منی که نام شراب از کتاب می‌شستم / زمانه کاتب دکان می‌‌ فروشم کرد.

اهل حساب‌وکتاب نبودم. ولی شده بودم حسابگر و حساب‌پس‌بده. زمانه با من این کار را کرد. اما کاسبی هم خیلی خوب است. به قول قدیمی‌ها کاسب حبیب خداست و بعد هم مشغول‌کننده است. شیرینی‌فروشی هم کاری است که مردم دوست دارند و برای خریدش صف می‌بستند. روزهای جمعه خودم به‌تنهایی تمام کارها را انجام می‌دادم تا اینکه خسته شدم. بعد از فروختن خانه به فرمانیه رفتم و در آپارتمان بودم. اما من با این سن‌وسال در آنجا گریه می‌کردم. بعد به نیاوران رفتم که آپارتمان‌های کمتری داشت. مدتی هم در کرج بودم که آب‌وهوای بهتری داشت اما رفت‌وآمد مشکل بود. الان هم در تهران هستم.

 از دوران جنگ چه خاطراتی دارید؟

نمی‌خواهم این صحبت‌ها را بگویم که حمل بر این شود که مجیز کسی را گفته‌ام. اما من به‌عنوان کسی که در این کشور زندگی می‌کنم و از مواهب این کشور استفاده می‌کنم می‌خواستم که در جنگ شرکت کنم. بهترین خاطره‌های من مربوط به دوران سربازی است. اما متاسفانه سن من در آن زمان بالا بود و کسی هم به من توجه نکرد. در نهایت دل من با همه کسانی است که در راه وطن کشته شدند و به آنها درود می‌فرستم.

 چرا مانند خیلی‌ها از ایران نرفتید؟

چون پایم یارای رفتن نداشت. این مملکت متعلق به پدران و مادران ماست و به این آب و خاک علاقه دارم. به‌خصوص اگر من بروم که خیلی کفران نعمت کرده‌ام. مردم من را دوست دارند، کجا بروم؟

 واکنش شما در زمان فوت آقای ایرج قادری حاکی از اوضاع‌واحوال روحی‌تان بود؟

رفقا، دوستان، پدرومادر و دوستان هیچ‌کدام جای وطن را نمی‌گیرند. وطن یک دلبستگی دیگری دارد. داستانی به‌نام «شیرین کلا» را برای شما نقل می‌کنم. نویسنده تعریف می‌کند دوستی در مازندران داشتم که کشاورزی می‌کرد و اصرار داشت که به آنجا بروم. وقتی به آنجا رفتم مرا به صحرا برد که کارهایی که کرده را برای من توضیح دهد.

دیدم در مزرعه سبز یک چیز قرمز می‌درخشد. جلوتر که رفتیم دیدیم دختری زیباست. دوستم به من گفت این دختر لیلا، زیباترین دختر این روستاست که دو پسرعمو به نام مراد و رستم دارد که عاشق او هستند و همه اهل روستا منتظرند که این دختر کدام را انتخاب خواهد کرد. خود دختر هم در این انتخاب مانده است. هر دو پسرعمو پسران خوبی هستند. با لیلا صحبت کردم و گفتم تو واقعا کدام را دوست داری؟ گفت هر دو را دوست دارم. صاحب روستا گفت فردا اینجا جنگ گاو است و گاو رستم و مراد با هم می‌جنگند و گاو هرکدام که پیروز شد لیلا همسر او خواهد شد. من هم خوشحال شدم و فردا برای تماشا رفتم و دیدم لیلا هم در آن میان می‌درخشد. بعد از چنددقیقه که مراسم شروع شد مراد با گاو نری جلو آمد و چند گاو ماده هم همراهش بود. گاو نر وسط میدان خوابید و گاوهای ماده هم دورش خوابیدند. منتظر رستم بودند که رستم آمد با همین تفاصیل. گاو رستم وقتی به گاو نر مراد رسید با هم جنگیدند و گاوهای رستم فرار کردند و رستم هم گریه‌کنان رفت و لیلا هم گریه‌کنان دنبال رستم رفت. مراد هم وسط میدان ایستاده بود و صدای فریاد وطن از بین جمعیت هم برخاسته بود. از صاحب روستا که علت را پرسیدم گفت گاو رستم و مراد باید با هم وارد میدان شوند. گاو مراد زودتر وارد میدان شد و وطن کرد و گاوی که وطن کند زورش صدبرابر می‌شود. گاو رستم نتوانست در برابر گاو مراد دوام بیاورد. آنجا بود که من فهمیدم معنی وطن چیست و چرا از خانه و کاشانه و ناموس‌مان دفاع می‌کنیم. می‌خواستم این داستان را تبدیل به فیلم کنم. وقتی انسان به یک‌جا علاقه‌مند می‌شود و زندگی می‌کند این علاقه، از بین رفتنی نیست. اینجا وطن من است و هرجا که می‌روم همه مردم با من آشنا هستند و محبت می‌کنند. هر کسی به یک بهانه از ایران رفته بعضی‌ها ناچار بوده‌اند و بعضی‌ها رفته‌اند و نمی‌توانند برگردند. به‌طور کلی وطن جایی نیست که انسان ترک کند. ما ایرانی هستیم و وطنمان برایمان عزیز است. خصیصه ما وطن‌پرستی ماست. البته وطن‌پرستی برای کسی امتیاز نیست. وطن‌پرستی باید جزو ذات فرد باشد.


 به نظرتان بعد از این‌همه سال که صبوری کردید، نتیجه این صبوری را گرفتید؟

من در تمام زندگی مشکلات و گرفتاری‌هایم به نازکی یک رشته مو رسیده اما پاره نشده و خداوند را شاکرم و حق‌شناسم. نسبت به همه افرادی که برای من یک قدم برداشته‌اند حق‌شناسم و فراموش نمی‌کنم. امیدوارم این احساسم باقی بماند و روشم همیشگی باشد. مردم می‌توانستند ما را رها کنند اما این کار را نکردند و دلم می‌خواست همکارانی که آن دوره بودند الان همراه من بودند و اگر شادی و خوشحالی هم هست آنها هم شریک بودند. افسوس می‌خورم که نیستند. 

 با نسل جدید سینماگرها در ارتباط هستید؟

بله گاهی اوقات به دیدن من می‌آیند و با هم دیدار می‌کنیم. دو، سه‌سال است که شب‌های نزدیک عید نوروز منزل آقای فرمان‌آرا دعوت هستیم. سال گذشته من، وحدت و پوری بنایی در این دعوت بودیم. اگر برای ما به‌عنوان عاشقان این حرفه سهمی قایل شوند افتخار می‌کنیم.

 در پایان اگر صحبتی مانده بفرمایید...

می‌دانم که سوالاتی بوده که شاید به‌دلیل اینکه ملاحظه من را کردید که اوقاتم تلخ نشود از من نپرسیدید. گاهی اوقات خوب است که انسان چیزهایی را متوجه نشود ولی خوب است که انسان بتواند درددل‌های کهنه را روی دایره بریزد. باید نسبت به چیزهایی که داریم حق‌شناس باشیم.

جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال / شب فِراق نخفتیم لاجرم ز خیال
اگر مراد نصیحت‌کنان ما اینست / که ترک دوست بگوییم تصوریست محال
تو در کنار فراتی ندانی این معنی / به راه بادیه دانند قدر آب زلال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود / عجب فتادن شیر است در کمند غزال
به ناله کار میسر نمی‌شود سعدی / ولیک ناله‌ بیچارگان خوشست، بنال

انسان باید با داشته‌هایش خوشحال باشد. قدر خیلی از چیزها را در زندگی نمی‌دانیم. قدر پدر و مادر، دوستان، اعضای بدنی که خداوند به ما داده است را نمی‌دانیم. یکی از دوستانم می‌گفت انسان باید با داشته‌هایش خوش باشد. دم غنیمت است. خوشحال شدم که با شما صحبت کردم. اگر کسی مخالف من هم باشد امیدوارم بتوانم رضایت او را هم جلب کنم. افتخارم این است که تا این حد مورد توجه مردم هستم. سخت است که انسان بتواند در برابر این‌همه نعمت خداوند و محبت مردم شکرگزار باشد. آرزو می‌کنم روزی به‌نوعی ادای دین کنم و قدمی برای مردم کشورم بردارم.


 
 

خوشحالی بهروز وثوقی از بازگشت ناصر ملک‌مطیعی

 
 
کافه سینما: گفتگوی مفصل ناصر ملک‌مطیعی درباره دیدارش با بهروز وثوقی، سریال "پژمان"، رانندگی در چالوس، نامه‌اش به کیمیایی و بازی گلزار و رادان: غربت، بهروز را پیر کرد.

عبدالله موحد در واشنگتن زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش مدال طلا دارد او عاشق ایران است ولی چرا باید دور از اینجا باشد...بهرزو وثوقی آدم عقلانی است و عقلش حاکم بر احساس اش است. البته نمی توانم بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی هم خوش مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم بتواند برگردد و در این سینما بازی کند؛ همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این است که بتوانم وسیله ای فراهم کنم تا او برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او را پیر کرده.

به گزارش کافه سینما به نقل از شبکه ایران: سه دهه و نیم دوری ناصر ملک مطیعی از سینما سبب ساز آن شده که در بازگشت دوباره او سخنها برای گفتن داشته باشد. ناصر در تازه ترین گفتگویش که با نژلا پیکانیان در «جمهوریت» انجام شده نکات جالبی را درباره پیشنهاد کیمیایی برای بازی در «سربازهای جمعه»، غم غربتی که گریبان بهروز وثوقی را گرفته، کتاب خاطراتش و حتی سریال «پژمان» بیان کرده است. شبکه ایران متن کامل گفته های این بازیگر قدیمی را در ادامه ارائه کرده است.

عینک بزنی بیشتر شناخته می شوی

من از زمان مدرسه به سینما و بازیگری علاقه مند شده بودم. ولی 35 سال اسمش را نیاوردم و با سینمایی ها هم تماس نداشتم. سینما هم نمی رفتم. بخاطر موقعیتی که داشتم و مردم می شناختنم نمی توانم به سینما بروم ولی خیلی از فیلم ها را می گیرم و در خانه نگاه می کنم. فیلمهای کلاسیک قدیم را خیلی دوست دارم و هنوز هم در خانه نگاه می کنم. فیلم های گریگوری بک، جان وین، اورسن ولز را دوست دارم، از جدیدی ها هم رابرت دنیرو به نظرم خوب است. مارلون براندو هم خاطره جوانی است. اگر در این سالها سینما نمی رفتم بیشتر به این خاطر بود که نمی خواستم یاد سینما بیفتم. البته شهرت و معروفیت هم ماجراهای خودش را داذد. یک زمان بود عینک و کلاه می گذاشتیم تا نشناسنند اما حالا دیگر اگر این کار را بکنی بیشتر در چشم می آیی و بیشتر جلب توجه می کنی.


بعد از 100 فیلم می خواستم استراحت کنم

دلیل این همه سال فاصله افتادن این بود که من فکر می کردم امسال نشد سال دیگر می روم و بازی می کنم، اگر نشد دو سال دیگر می روم و سالها همینطور پشت سر هم آمدند و رفتند ولی قسمت نشد تا من در فیلمی حضور پیدا کنم. ضمن اینکه گرفتاری های شخصی من برایم این فرصت را فراهم نمی کرد. من سالها در سینما حضور فعال داشتم و در طول این مدت بیش از 100 فیلم بازی کردم. همه اینها آدم را خسته می کند و شاید من نیاز داشتم تا مدت زیادی استراحت کنم و برای خودم زندگی کنم. در این سالها کتاب خواندم، سفر رفتم و با رفقای قدیم به خصوص ورزشی ها معاشرت کردم.

محبوبیت را مردم به من دادند

من از سال 1327 وارد کار سینما شدم. قبل از آن هم در مدرسه انجمن نمایش و ورزش را اداره می کردم. از همان ابتدا فعال بودم و ارتباط جمعی ام خوب بود. مثلا سرپرست یک عده می شدم و آنها را برای کوهنوردی می بردم. فوتبال هم بازی می کردم. بعد هم که سنم بالاتر رفت مربی ورزش شدم و شاید به همین خاطر بود که فیزیک خوبی هم داشتم. به این دلیل هم خدا را شکر تا حالا سر پا هستم. همیشه سعی می کردم با مردم در ارتباط باشم و با آنها خوش برخورد باشم اما محبت آنها هیچ وقت از یادم نمی رود. واقعا لطف و محبت آنها یکی از عوامل مهم موفقیت من در کار و زندگی ام بود. مردم کسانی که کار هنری می کنند را ممکن است بعد از چند سال از یاد ببرند ولی من را هیچ وقت فراموش نکردند. به همین خاطر اگر کسی ماندگار شد باید خیلی مراقب خودش باشد و واقعا شایستگی و لیاقت لطف مردم را داشته باشد. شهرت و معروفیت را ممکن است همه به دست بیاورند اما محبوبیت را مردم به یک نفر می دهند و این خیلی مهم است و امیدوارم جوان های امروز هم این موضوع را آویزه گوششان کنند. آن موقع وقتی می خواستیم کاری در استودیو ضبط کنیم در خیابان کوشک یا منوچهری بچه های قد و نیم قد از دور و نزدیک می آمدند و منتظر می نشستند تا هنرپیشه ها را حتی برای چند لحظه کوتاه ببینند، تا عصر هم که کار ضبط تمام می شد آنجا منتظر می ماندند. این افراد بودند که با محبتشان تنور سینما را گرم نگه می داشتند. الان وقتی یاد آن خاطرات می افتم ممکن است احساساتی شوم و تحت تاثیر قرار بگیرم ولی همه شان برایم شیرین و خیلی دوست داشتنی اند. همین علایق و تعلق خاطر است که باعث می شود کشورت را دوست داشته باشی و دلبسته و وابسته مردمش باشی.

ماجرای بازی در ولگرد

شاید این را بارها گفته باشم اما دوست دارم جوان ها بخوانند، من یک روز بعداز ظهر در خانه خوابیده بودم. این ماجرایی که برایتان می گویم مربوط به سال 1329 است. آن روز یک آقایی که کمک فیلمبردار بود آمد و در منزل ما را زد، گفت شما را استودیو برای ضبط فیلم می خواهد. استودیو بدیع پیچ شمیران، من همان موقع آماده شدم و رفتم. نتیجه رفتن من بازی در اولین فیلمم «ولگرد» شد. اگر آن روز من خانه نبودم یا از خواب بیدار نمی شدم و نمی رفتم شاید هیچ وقت این موقعیت برایم پیش نمی آمد. برای همین است که می گویم به قسمت و شانس اعتقاد دارم. «ولگرد» اولین فیلمی بود که سال 1330 بیرون آمد و خیلی هم از آن استقبال شد. من هم با همان یک فیلم معروف شدم. آن موقع میدان خالی بود و رقیبی نداشتم و به شهرت رسیدم. البته نمی توانم بگویم فقط و فقط هم شانس بوده، عشق و علاقه زیاد من به کارم هم در این قضیه تاثیر زیادی داشته.

اتفاقی جلوی دوربین رفتم

حضور من در فیلم سینمایی «نقش نگار» بعد از 31 سال یک اتفاق بود و برای اتفاق هم نمی توانم دلیل و منطق بیاورم و به قول معروف صغری و کبری بچینم. گروه این فیلم برای یک صحنه من را دعوت کردند و من هم قبول کردم. در آن صحنه که در خانه ای نزدیک میدان ونک فیلمبرداری می شد آقای آتیلا پسیانی، خانم خیراندیش، آقای رادان و چند نفر دیگر بازی می کردند. مثل همان سالها سه، دو، یک دوربین و بعد حرکت را گفتند و کار راشروع کردیم. گروه هم بسیار خوب بودند و همه شان برای من احترام زیادی قائل بودند. بعد از آن همه نشستیم و از گذشته ها حرف زدیم و سالهایی که من بازی نکردم. یاد خاطرات گذشته افتادم و گریه کردم، آنها هم همینطور. ولی گروه خیلی گرم و خودمانی بودند و همه شان هم برخورد و رفتار خوبی داشتند.

صدای چنگیز جلیلوند به جای من

من در این فیلم کاراکتری را بازی کردم که تقریبا مسن است و سرپرست یک خانواده. با اینکه نقش من کوتاه است اما حضور خوب و موثری دارد و کارهای مثبتی انجام می دهد. او در به هم رسیدن دختر و پسر جوان قصه نقش مهی دارد و به آنها خیلی کمک می کند. قرار بود دوبله صدای من را آقای چنگیز جلیلوند انجام دهد ولی نمی دانم ماجرا به کجا کشیده. البته من هم مثل بقیه بازیگران سر صحنه دیالوگ هایم را گفتم و صدا ضبط شد ولی شاید چون قبلا صدایم دوبله می شد و دوبلورهای خیلی خوبی جای من حرف زدند گفتند شاید بهتر باشد باز هم دوبله شود تا برای مردم آشنا باشد. ولی خب باید در کار دقت شود که صدا با کاراکتر همخوانی داشته باشد. مردم بعد از این همه سال هیچ پیش زمینه ذهنی از من نداشتند و فکر کردم این کار برای شروع مناسب است و بعد هم که همه چیز خودش جلو رفت، تا من به خودم آمدم فیلم تمام شده بود. البته من کارگردان و بقیه عوامل فیلم آشنایی نداشتم اما دیدم هنرپیشه های خوبی با او کار کردند و فیلم های خوبی هم ساخته. بعد از اینکه از نزدیک با خودشان آشنا شدم ایشان را خیلی با صبر، حوصله، دقت و واجد شرایط دید

خواستم جوانمرد و امانت دار بمانم

من بخاطر سوابقم در گذشته و به این دلیل که اطمینان داشتم می توانم از پس نقشم بر بیایم دغدغه چندانی نداشتم چون کار، حرفه و عشق من بازیگری بوده. ناگفته نماند خیلی تلاش کردم تا خودم را با جریان امروز وفق دهم. ضمن اینکه صحنه های این فیلم طوری نبود که من بخواهم خیلی به خودم فشار بیاورم و خسته شوم. امیدوارم نتیجه طوری شود که قابل قبول باشد چون مردمی که بعد از سالها قرار است من را بر پرده سینما ببینند انتظارشان بالاست. البته حق هم دارند چون خاطرات زیادی از من و فیلم های قدیمی ام دارند. من از کارگردان و نویسنده فیلم خواهش کردم کاراکتری که سالهای سال داشتنم را حفظ کنم. من همیشه در فیلم هایی که بازی کردم آدم خوب صادق و امانت داری بودم و دوست داشتم این ویژگی ها حفظ شود. کوتاه بودن نقش برایم اهمیتی نداشت ولی می خواستم کاراکتر مثبتی بازی کنم. دوست دارم مردم که از سینما بیرون می آیند همچنان خاطره خوبی از من داشته باشند. البته ممکن است وقتی مردم فیلم را می بینند کوتاهی نقش من سبب نارضایتی شان بشود و بعضی ها بگویند چرا بعد از این همه سال نقش کوتاهی را بازی کرد ولی من به آنها می گویم بازی من در این فیلم یک اتفاق بود. ضمن اینکه کسی برایم داستانی ننوشته بود و این نقش از قبل حاضر و آماده نبود تا من بروم و بازی اش کنم. خیلی ها هم برای اینکه اسم من در این فیلم هست و با من خاطره دارند به سینما می روند تا ببینند من در این فیلم چه کردم. امیدوارم خیلی توی ذوقشان نخورد.

هیچ وقت ممنوع الکار نبودم

در همه این سالها هیچ کس هیچ وقت به من نگفت که تو نباید کار کنی و ممنوعیتی هم از هیچ بابت نداشتم. ممکن است درباره افراد دیگر نوشته باشند اما درباره من چیزی نگفته اند. بعد از انقلاب تغییرات زیادی در همه جا از جمله سینما به وجود آمده بود. یکسری جوان وارد سینما شده بودند. آنها دوست نداشتند زیر سایه اسم ما بمانند، پس بهتر بود ما خیلی محترمانه خودمان را کنار بکشیم. البته ما چند نفر بیشتر نبودیم، یکی دوتایمان که فوت کردند و یک دو نفر هم از ایران رفتند. در همان سالها علاوه بر بازی 8 فیلم هم کارگردانی کردم ولی از آنجایی که می خواستم همه چیز را فراموش کنم و از سینما دور باشم دیگر پی کارگردانی را هم نگرفتم. ضمن اینکه افراد جدیدی وارد کار شدند که به اصطلاح سکان کار دستشان بود و ما هم با آنها تماسی نداشتیم. همه هم دوره ای ها و رفقای من هم کنار بودند و من هم سراغ کارگردانی نرفتم.

به شانس و قسمت اعتقاد دارم

من سنتی هستم و به قسمت و سرنوشت خیلی اعتقاد دارم. حق شناسم و هیچ وقت خدا را فراموش نمی کنم. لطف خدا هم همیشه شامل حالم بوده. نتیجه این همه سال فعالیت من حتی زمانی که بازی نمی کردم این شده که من با سه- چهار نسل زندگی کردم و حتی بچه هایی که زمان جوانی من نبودند و فیلم های من را ندیدند بعد که بزرگ شدند از طریق پدر، مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ هایشان درباره من شنیده اند. باعث افتخار من است و خیلی هم از این بابت خوشحال هستم. عاشق همه شان هم هستم.

بیشتر رفقایم ورزشکار بودند

موضوعی که برای من غم انگیز و سخت است از دست دادن دوستان، همکاران و رفقای قدیمی است. اما زندگی امید به آینده و عشق به کسانی است که هستند. با بعضی از همکاران و رفقای قدیمی خیلی نزدیک بودیم و ارتباط خانوادگی داشتیم. بیشتر دوستان و معاشرت من با ورزشی ها بود. چون خودم هم در این زمینه فعالیت می کردم ارتباط خوب و صمیمی با آنها داشتم. همه قهرمان های جهان که در ایران بودند از مرحوم تختی گرفته تا آقای عبدالله موحد، آقای مهدی زاده، آقای حبیب الله بلور، آقای سیف پور، آقای صنعت کاران، امام علی حبیبی و خیلی های دیگر که شاید الان نام همه شان در ذهنم نباشد هم دوره و دوستان من بودند. من تماشاچی مسابقاتشان بودم و در 3-4 المپیک مسابقه هایشان را دنبال کردم. ولی از آنجاییکه معلم ورزش بودم به تمام رشته ها احاطه پیدا کردم و یکی دو رشته را هم به عنوان ورزش اختصاصی انتخاب کردم. پدر من در شهرستان ها ماموریت می رفت و اسب داشت. به همین خاطر من هم سوارکاری می کردم و آمادگی بدنی داشتم. آن موقع خودم در باشگاه پرسپولیس بودم ولی طرفدار استقلال و پرسپولیس با هم هستم وقتی تیم ملی ایران می شوند. اما ورزش را دنبال نکردم چون پای سینما وسط آمد و من آنقدر درگیر شدم که دیگر نتوانستم پی آن را بگیرم.

نمی خواهم ذهنیت مردم تغییر کند

درباره آینده و ادامه پیدا کردن فعالیتم نمی توانم چیزی بگویم چون واقعا نمی دانم چه پیش خواهد آمد. شاید همه چیز با همین یک فیلم تمام شود شاید هم اتفاق دیگری بیفتد. البته بخشی از این موضوع به خودم بر می گردد و بخشی هم به عکس العمل مردم که نسبت به این فیلم از خودشان نشان می دهند. اگر بعد از به نمایش در آمدن این فیلم استقبال مردم از آن و نقش من خوب نباشد برای اینکه جایگاهم در بازیگری خیلی تغییر نکند و ذهنیت مردم عوض نشود ممکن است بگویم دیگر بازی نخواهم کرد. ولی اگر بر عکس بشود و کارم مورد توجه قرار بگیرد که چه بهتر، فکر می کنم آن موقع دیگر نور علی نور می شود. من الان 83 سالم است و دیگر فرصت چندانی ندارم که بخواهم دوباره تجربه های مختلف داشته باشم. در همین چند وقت اخیر هم چند نفری تلفن کردند و خواستند با هم درباره داستان هایی که دارند صحبت کنیم. من خودم امیدوارم کارم مورد استقبال قرار بگیرد و ادامه پیدا کند تا حداقل در این سالها از من یادگاری باقی بماند تا جبران سالهایی که از سینما دور بودم و از این دوری آزار می دیدم بشود. سینما همیشه دلگرمی و دلمشغولی من بوده ولی در این سالها از دستش داده بودم. حالا که دوباره به دستش آوردم روحیه مضاعفی پیدا کردم، امیدوارم این روحیه تقویت شود و مردم و دوست داران سینما هم از عملکرد من راضی باشند.

باید سنت هایمان را در فیلم ها نشان دهیم

به اعتقاد من سنت ها و فرهنگ قدیمی ما همان بازارچه و گذر و مکانهای قدیمی است که زندگی پدر و مادرهای ما بوده. این آداب اصالت ماست و به آن وابسته ایم. این مملکت چندین هزار سال تاریخ دارد و مسائل دینی و مذهبی مان هم ریشه دار است. از همین موضوعات می توانیم به خوبی در فیلم هایمان استفاده کنیم البته به شرطی که استفاده درست کنیم و تبلیغات ناروا نشود. باید در فیلم ها پیوستگی ها و ارتباطات پدر و مادر و فرزند، رفیق، دوست، هم محله ای و همسایه را به خوبی نشان داد. آن موقع یک خانواده معمولا در یک محل زندگی می کردند تا از هم دور نباشند اما حالا یکی اینجاست و دیگری آن سر دنیا. فیلمساز باید تلاش کنند تا در فیلم هایشان سنت های قدیمی مان پا بر جا باشد و تعصب و غیرت قدیمی ها را نشان دهند. وقتی در فیلمی می گویند مرد واقعا مرد واقعی را ببینیم. یا حتی بر عکس اگر قرار است آدم بدی را نشان دهند همه چیز آنقدر طبیعی باشند که تماشاچی واقعا حس کند آن آدم بد و فاسد است. البته به بعضی حرفه ها خیلی نمی شود پیله کرد و پشت سر سینما هم همیشه حرف و حدیث بوده. ولی همیشه قصه های واقعی و رئال مردم را تکان می دهد. به نظرم حتی از اتفاق و پیش آمد های جنگ هم می شود داستان های خوبی برای فیلم تهیه کرد، داستان خانواده هایی که از دل و جان از این مملکت دفاع کردند و جوان هایی که عاشق وطن بودند.

هیچ وقت به رفتن فکر نکردم

من خیلی به خارج از ایران سفر کردم اما هیچ وقت به فکر مهاجرت از کشورم نبودم چون من وابسته به این مملکت، کوچه و بازار و مردمش هستم. هیچ دلیلی ندارد بروم خارج از کشور تا مثلا در خانه ام در طبقه هفدهم به استخر بروم! همین جا در رودخانه شنا کنم برایم صد برابر لذت بخش تر است. ولی نمی توانم به آنهایی که رفتند ایراد بگیرم. چون هر کدام از آنها به دلیلی مجبور شدند از ایران بروند و تقصیری هم نداشتند، شاید به ناچار این راه را انتخاب کردند. یکی برای دیدن بچه هایش رفته، یکی برای اینکه شاید درآمد بیشتری داشته باشد و دلایل دیگر. درباره زندگی دیگران نمی شود به راحتی قضاوت کرد.

«جدایی نادر از سیمین» خوب بود که اسکار گرفت

به نظرم الان ورزش و هنر دو عامل اصلی و مهم معرفی ایران به جهان است. در هر کجای دنیا که باشی وقتی پرچم کشورت بالا می رود احساس سربلندی می کنی و به خودت می بالی. جشنواره و فستیوال های سینمایی هم همینطور هستند و باعث رونق و مطرح شدن کشورمان می شوند. من همان موقع که فیلم جدایی نادر از سیمین آقای اصغر فرهادی برنده سکار شد در یکی از روزنامه ها یادداشتی نوشتم. من نمی خواهم صرفا نظر خودم را بیان کنم اما وقتی همه دنیا فیلمی را می پسندند و به آن جایزه می دهند حتما کار خوبی است. به هر حال آنها تجربیات زیادی در زمینه سینما دارند و از لحاظ تکنیکی و تخصصی هم جدی به مسئله نگاه می کنند. وقتی فیلمی را در اسکار می پذیرند و به آن جایزه می دهند حتما خیلی واجد شرایط است. البته منتقدها که مکارشان انتقاد است حق دارند به مسائل جزئی پیله کنند و نقاط ضعف و قوت را بگویند چون کارشان این است و باید راجع به آن حرف بزنند. اما ماجرای ما و مردم عادی فرق می کند. همین که به سینما برویم و از فیلمی خوشمان بیاید و برای کسی تعریف کنیم خودش خیلی خوب است.

از گلزار و رادان تا انتظامی و مشایخی...

با خیلی از جوان های امروز سینما آشنایی دارم، آقای گلزار، آقای بهداد، آقای رادان، آقای کیانیان، آقای پرستویی و ... را می شناسم. از قدیمی ها هم که با آقای انتظامی و مشایخی و کشاورز ارتباط داریم. به نظرم خیلی از جوان های امروز سینما هم عشق و علاقه ای که ما به کارمان داشتیم را دارند. آنها برای کارشان زحمت می کشند و برای موفقیت تلاش می کنند. خوشبختانه الان فضا عوض شده و جوان ها می توانند علایقشان را دنبال کنند. آن موقع وارد شدن در کار هنر حالا په سینما و چه موسیقی خیلی مورد توجه نبود و حتی برخی از خانواده ها با آن مخالفت می کردند. اما الان هم خانواده ها هم عاشق سینما، موسیقی و هنر هستند و بچه هایشان را تشویق می کنند. مردم هم خیلی تا موقعی که طرف مطرح نشود از او استقبال نمی کردند. ولی خوشبختانه خانواده ما اصلا و ابدا مخالف نبودند و حتی مادرم تشویقم می کرد. تمام نامه هایی که طرفدارانم برایم می فرستادند را با حوصله جواب می داد. آن موقع عکس های من را در لاله زار و میدان توپخانه می فروختند، مادرم آنها را می خرید و برای طرفدارانم با مهر و امضای من می فرستاد. حتی چند دفتر داشت که اسم هوادارانم را در آنها یادداشت می کرد تا برایشان یک عکس را دوبار نفرستد. مردمی بودن به نظرم بستگی به وجود خود آدمها دارد . بعضی می توانند با مردم ارتباط خوب برقرار کنند و بعضی ها یک کم خودشان را می گیرند. البته شهرت و معروفیت خیلی ظرفیت می خواهد، اگر کسی جنبه نداشته باشد زود خودش را لو می دهد. وقتی چند نفر از تو تعریف و تمجید می کنند اگر بی ظرفیت باشی خودت را گم می کنی و کارهای عجیب و غریب انجام می دهی، وای به روزی که یک مملکت طرفدارت باشند. دیگر نباید دست از پا خطا کنی. مردم ما به همه چیز توجه می کنند. اگر صد هنر داشته باشی ولی کوچکترین لغزشی ازت سر بزند آن را می بییند و بقیه خوبی هایت را فراموش می کنند پس باید حواست را خیلی جمع کنی. این چیزها فرمول و کتاب هم ندارد باید خودت این منش ها را یاد بگیری و درست رفتار کنی.

به کیمیایی نامه نوشتم

فیلمنامه های زیادی به دستم می رسید. آقای کیمیایی هم پیشنهاد دادند تا در فیلمشان بازی کنم ولی آن هم نشد. مسعود کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد داد و با هم صحبت کردیم. رویم نشد به ایشان بگویم در فیلمش بازی نمی کنم و از آنجاییکه قلمم بد نیست و می توانم به راحتی دست به قلم شوم برایشان متنی نوشتم و فکس کردم. البته جواب منفی من اسباب گله و ناراحتی هم شد. بعد از آن هم فکر نمی کردم دیگر کار کنم چون سن و سالم بالا رفته. حتی گاهی اوقات به کمک عصا راه می روم، ولی وقتی دوربین را می بینم عصایم را کنار می گذارم و حتی ممکن است بدوم. ضمن اینکه درگیر کارهای دیگر هم شدم. یک مدت من در گوشه حیاطمان یک شیرینی فروشی باز کردم و شیرینی فروش شدم ولی بعدش کلا خانه را فروختم و آنجا هم تعطیل شد. در این مدت خودم را مشغول کردم تا مسئله اصلی که سینما بود یادم برود ولی باز یادم افتاد.

کتاب خاطراتم آماده چاپ است

همیشه نوشتن را دوست داشتم، اما حالا دیگر دستم می لرزد و شاید این کار یک مقدار برایم سخت شده باشد. ولی با این حال مشغول آماده کردن کتاب خاطراتم هستم که آن را در 400 صفحه نوشته ام. فعلا حروفچینی شده و فکر نمی کنم از نظر مجوزهم مشکلی داشته باشد چون من در این کتاب راجع به هیچ کس حرف نزده ام. فقط درباره آنچه بر من گذشته نوشته ام. خوشبختانه خداوند این موهبت را نصیم کرده و مردم هنوز هم من را به یاد دارند ولی بعضی ها که خیلی در این کار تخصص داشتند و خبره و عاشق کارشان هم بودند فراموش شدند. این درد است، شهرت و معروفیت بعضی وقتها ایجاد ناراحتی هم می کند.

پژمان خیلی خوب بود

خیلی ها از من می پرسند حالا که در سینما بازی کردی ممکن است به تلویزیون هم بیایی ولی واقعیت این است که من اصلا راجع به این مسائل فکر نکردم. ولی به طور قطع وقتی آدم وارد بازار شود، پشت سر هم با پیشنهادهای مختلف روبرو می شود. اما فکر می کنم این ماجراها برای من خیلی دیر است. من دیگر نمی توانم خیلی در این رشته فعال باشم و مثلا یک سریال هم بازی کنم که سه سال طول بکشد. اصلا ممکن است این کشش و توانایی را نداشته باشم. البته خودم تلویزیون را دوست دارم و نگاه می کنم. سریال های خوبی هم پخش می کند مخصوصا چند وقت پیش که سریال «پژمان» را پخش می کردند خیلی دوست داشتم و آقای جمشیدی هم خوب و طبیعی بازی کرده بود. البته ممکن است در همین نقش اینقدر خوب ظاهر شده و در کارهای دیگر به این خوبی و روانی نتواند بازی کند ولی مشخص است که استعدادش را دارد.

بهروز خوشحال شد بازی کردم

چند روز پیش با بهروز حرف می زدم و می گفت خوشحال شدم که بازی کردی و خیلی احساساتی شد. همکارارن قدیمی خودم هم خیلی هایشان تلفن کردند و خوشحال شدند که من دوباره به سینما بازگشتم. شاید این را قبلا هم گفته باشم ولی من مانده ام که جوابگوی محبت مردم باشم و ادای دین کنم.

رانندگی در جاده چالوس و یک دنیا لذت

سفرهای خارجی را دوست دارم اما هر وقت که خیلی خسته هستم با اینکه نباید رانندگی کنم خودم پشت ماشین می نشینم و از جاده چالوس می روم و از هراز برمی گردم، رانندگی من را سر حال می کنم. اگر هم قرا باشد با دوستانم سفر کنم ترجیح می دهم خودم رانندگی کنم چون بعضی از دوستان می خواهند تند بروند و من هم اصلا دوست ندارم. به نظر من راه و جاده هم جزیی از مسافرت است و باید از آن لذت برد. این جمله که می گویند سفر آم دم را پخته می کند کاملا واقعیت دارد چون در سفر به بعضی مسائل بر می خوری که برایت قابل تامل اند. با خانواده ام زیاد سفر رفتیم اما الان بیشتر دوست دارم با هم دوره های قدیمی ام سفر برویم.

بهروز عاشق ایران است حیف است دور باشد

من بیشتر آدم احساسی هستم تا عقلانی. مثلا بهرزو وثوقی آدم عقلانی است و عقلش حاکم بر احساس اش است. البته نمی توانم بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی هم خوش مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم بتواند برگردد و در این سینما بازی کند همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این است که بتوانم وسیله ای فراهم کنم تا او برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او را پیر کرده. البته باید او را با سلام صلوات آورد نه همینطور خشک و خالی چون واقعا حقش است. عبدالله موحد در واشنگتن زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش مدال طلا دارد او عاشق ایران است ولی چرا باید دور از اینجا باشد. چرا نباید در ایران به کشتی کمک کند، بهروز هم همینطور است، او برای این سینما ارزان تمام نشده. به جای اینکه در دبی کلاس بازیگری برگزار کند باید در کشور خودش کار کند. انشالله که زمینه فراهم شود و آنها برگردند چون غربت خیلی اذیت کننده است.

حق ندارم از کسی گله کنم

همسرم سه سال پیش فوت کرد ولی بچه هایم ایران هستند هوایم را دارند. دوستانم هم همیشه حامی من بودند و نگذاشتند به من از هیچ نظر بد بگذرد. از هیچ چیز نگرانی ندارم، از هیچ کس ناراحت نیستم. اگر من حق ناشناسی کنم یعنی کفران نعمت کرده ام .من حق ندارم ذره ای گله و شکایت داشته باشم. یک نفر حاضر است تمام زندگی و ثروتش را بدهد تا دیگران دوستش داشته باشد ولی من را یک مملکت دوست دارند و بهم می کنند. پس باید تا آخر عمر شاکر خدا باشم.


---------------------------------------------------------------------------
 

گپ و گفتی خواندنی با ناصر ملک مطیعی



  مجله زندگی ایده آل:
واقعا بعید است کسی ملک‌مطیعی را نشناسد؛ حتی اگر از کنار سالن سینما هم رد نشده باشید یا حرکات چشم و ابروی او را در کلوزآپ‌های به یاد ماندنی‌اش ندیده باشید، دست‌کم نام ناصرخان حتما به گوش‌تان خورده است. ستاره‌ای که قالب و شمایل مرد سینمای ایران را برای سه دهه متحول کرد و با کارهایی چون قیصر و طوقی در تاریخ سینما جاودانه شد. او که در سال 1309 در تهران متولد شده این بخت را یافت تا پس از سال‌ها دوری از سینما نقشی را در فیلم نقش نگار ساخته علی عطشانی ایفا کند.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

36 سال محبوبیت

جالب است که بعد از این همه سال، نگرانی‌ام بابت محبوبیت بیشتر است؛ وگرنه آن سال‌ها که یکی از ستاره‌ها و در اوج کار و شهرت بودم همه چیز برایم دیگر عادی شده بود. راستش محبوبیت و شهرتم در آن سال‌ها مدت زیادی طول کشیده بود و دیگر معمولی بود؛ اما حالا برایم یک‌جورهایی غیرعادی است. اینکه با نسلی روبه‌رو هستم که طی 36 سالی که من در سینما حضور نداشتم به دنیا آمده‌اند، اما ابراز محبت می‌کنند، برایم حس فوق‌العاده‌ای ایجاد کرده است.

شهرت بدون تغییر اسم

من هیچ‌وقت سمت این نرفتم که از اسم مستعار در بازیگری استفاده کنم و حتی در بعضی از فیلم‌هایی که بازی داشتم، اسم کاراکترم ناصر بود. سینما و بازیگری در آن سال‌ها خیلی رایج نبود و هر کسی نمی‌توانست وارد شود. آمدن به سینما خودش کلی افتخار بود. وقتی وارد بازیگری می‌شدی، دوست داشتی همه تو را بشناسند. دیگر لزومی نداشت اسمت را عوض کنی. آن وقت‌ها تهران خیلی کوچک و جمعیت هم کم بود. بیشتر دلم می‌خواست مرا بشناسند و اسمم را بدانند. اسم خودم را بدانند، نه اسمی که حالت هنری و مستعار دارد.

فرصتی برای برخورد با موسیقی

من از سمت ورزش به سینما آمدم. یک‌جورهایی با این پدیده، برخورد کردم. شاید چون با موسیقی هیچ برخوردی نداشتم، به سمت آن نرفتم، نه اینکه از موسیقی خوشم نمی‌آمد. البته آن سال‌ها خیلی باب نبود بازیگرها به سمت خوانندگی بروند؛ اما برعکسش بارها اتفاق افتاده بود.

مسیر هموار حتی بدون استعداد

عاشق سینما و بازیگری بودم. خیلی هم دوست داشتم بازیگر بشوم؛ اما زمینه مثل حالا فراهم نبود که راحت بشود وارد فضای سینما شد. آن سال‌ها تعداد فیلم‌هایی هم که ساخته می‌شد، بسیار کم بود و فرصت زیادی برای انتخاب کردن نداشتید. اصلا معیاری هم برای انتخاب وجود نداشت. همین که در کاری بازی می‌کردید و مردم شما را می‌پسندیدند، این احتمال بود که کار بعدی را پیشنهاد بدهند. گاهی حتی فرد استعداد لازم را هم نداشت؛ اما خب چون مردم او را پسندیده بودند، مسیر برایش هموار می‌شد.

ملاقات شانسی با آدم‌های مهم

به نظرم شانس و موقعیت مناسب در زندگی بسیار موثر است؛ اینکه در مسیر زندگی‌تان با چه آدم‌هایی روبه‌رو شوید یا چه اتفا‌ق‌هایی برای‌تان پیش بیاید. گاهی این اتفاق‌ها و برخوردها اصلا زندگی شما را کلا عوض می‌کنند و از شما آدم دیگری می‌سازند. برای من زمینه علاقه‌مندی به بازیگری بود؛ اما چون موقعیتش پیش نیامده بود به دنبال ورزش رفتم و تمام حواسم پی ورزش بود. وقتی این اتفاق افتاد که بتوانم وارد سینما شوم و جادوی آن مرا از ورزش جدا کرد.

مدیون بودن یک معلم ورزش

بعد از ورود به سینما دیگر به آن شکل به سمت ورزش برنگشتم؛ اما ارتباطم با ورزش قطع نشد؛ مثلا سال‌ها دبیر ورزش و مدیر تربیت‌بدنی ناحیه 9 بودم. علاقه‌ام به ورزش هم هرگز از بین نرفت. بهترین دوستانم از کادرهای ورزشی گذشته مانند قهرمانان کشتی و بوکس هستند. ورزش همچنان مورد علاقه و احترام من است. حتی عضو انجمن پیشکسوت‌های ورزش ایران هستم. راستش علاقه‌ای باطنی به ورزش دارم و یک‌جورهایی به آن مدیون هم هستم؛ چون ورزش بود که مرا به سینما کشاند.

شاگرد اول سوارکاری

در کار سینما آمادگی بدنی بسیار مهم است. من خودم در کارهایی که بازی می‌کردم به خاطر توانایی شخصی‌ام در کوهنوردی، اسب‌سواری، فوتبال و کشتی می‌توانستم نقش‌های مختلفی را ایفا کنم و بدن آماده‌ای برای صحنه‌های اکشن و پربرخورد داشتم. حتی انرژی زیادی داشتم و خستگی‌ناپذیر بودم؛ تا جایی که در دوران پرکاری‌ام صبح سر یک فیلم و شب سر فیلم دیگر بودم. در نوجوانی اسکی زیاد می‌رفتم و از بچگی چون پدرم در ماموریت بود سواری هم می‌کردم و در دانشگاه افسری در رشته سواری شاگرد اول می‌شدم.

نمایش‌بازی با بچه‌های فامیل

عشق به سینما را از پدرم دارم. آن سال‌ها در خیابان سیروس پدرم با چند تا از قوم و خویش‌ها سینمایی راه‌ انداخته بودند که ما هم گاهی با بچه‌های همسن و سال‌مان در فامیل می‌رفتیم و کارهایی را می‌دیدیم. حتی گاهی هم در خانه خودمان مثلا نمایش بازی می‌کردیم. اینها بود و کمک می‌کرد تا علاقه من به بازیگری بیشتر و بیشتر بشود.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

خرید تلویزیون بعد از سربازی

بچه که بودیم در خانه تلویزیون نداشتیم و تلویزیون بعد از آنکه من چند کار بازی کردم، وارد خانه‌ها شد. یادم هست بعد از سربازی بود که رفتم بهارستان پیش یکی از دوستانم و یک تلویزیون خریدم و به خانه آوردم. برای دیدن فیلم‌ها به سینما می‌رفتم و به خاطر همین اول با تصاویر پرده بزرگ آشنا شده بودم.

زیبایی عشق بعد از 80 سالگی

 عشق اتفاق قشنگی است. وقتی شما عاشق چیزی یا کسی باشید، توقع و انتظارات‌تان هم کم می‌شود و همین که عاشق هستید، برای‌تان کافی است. من عاشق سینما بودم و لزومی نداشت که از آن چیزی بخواهم؛ اما واقعیت این است که سینما همه چیز به من داد. من بیش از 80 سال دارم و 60 سال است در این سینما هستم. حتی با وجودی که سال‌ها کار نکردم، اما وقتی مردم مرا می‌بینند طوری رفتار می‌کنند که من شرمنده می‌شوم. واقعا چنین گنجینه‌ای را چطور می‌توانستم پیدا کنم؟ من باید روزی هزار بار خدا را به خاطر این مسئله شکر کنم. سینما در ازای این گنجینه با ارزشی که به من داد، چیزی از من نگرفت.

دامادی در سن کم

من تک‌فرزند بودم و شاید به همین علت خودم علاقه زیادی به بچه داشتم. خانواده هم دوست داشتند تک‌پسرشان زودتر داماد بشود. البته یک برادر ناتنی هم دارم. اساساً به زندگی خانوادگی علاقه داشتم و برای همین خیلی زود ازدواج کردم. یعنی هنوز 22 سالم تمام نشده بود که ازدواج کردم. دو، سه کار بازی کرده بودم که وارد زندگی متاهلی شدم. به هر حال ازدواج هم بخشی از زندگی است و به نظرم خوب است و باید باشد. من از زندگی مشترکم خیلی راضی هستم.

انتظار از برچسب مردانگی

آن سال‌ها کاراکترهایی که بازی می‌کردم، ویژگی‌های یک جوانمرد را داشتند و این خصوصیات در هر لباس و نقشی به نوعی خودش را نشان می‌داد. حتی در امیرکبیر هم این نمود را داشت؛ همان‌طور که در غلام ‌ژاندارم هم بود. این مساله باعث شده بود حتی در زندگی واقعی هم شبیه آنها رفتار کنم. نه اینکه مانند آنها باشم بلکه صفات خوب مردانگی را حفظ کنم. از من انتظار داشتند که همیشه مردانگی به خرج بدهم؛ چون مردم دوست دارند سینما و واقعیت را یکی بدانند. شاید علاقه شخصی هم بود که وقتی این نوع نقشها را به من دادند و با برچسب مردانگی روبه‌رو شدم، دلم نخواست آن را رها کنم.

سفر فقط با اتومبیل

تا خسته می‌شوم، سوار ماشین می‌شوم و به چالوس می‌روم. من خیلی به سفر کردن علاقه دارم. هر کسی یک بار با اتومبیل از اروپا به تهران بیاید خسته می‌شود؛ من 15بار مسیر اروپا به ایران را با اتومبیل آمدم. راستش به علت کمردرد و پادرد نمی‌توانم زیاد راه بروم؛ اما با همین وضعیت هنوز هم تا چند وقت پیش پشت ماشین می‌نشستم. کلا از سفر و جاده لذت می‌برم. سفر را هم با ماشین دوست دارم، نه با ترن و هواپیما. بعضی افراد سوار اتومبیل که می‌شوند، به قول خودشان می‌کوبند و سه سوت می‌روند رشت؛ در حالی که خود مسیر هم جزو مسافرت است.

عادت به مطالعه از پنجم دبستان

مطالعه، مونس من در تمام سال‌های زندگی‌ام بوده است. در کتابخانه‌ام حدود 3000 جلد کتاب دارم. نه اینکه دکور باشند بلکه همه آنها را خوانده‌ام و بعضی‌ها را هم چند بار مطالعه کرده‌ام. از کلاس پنجم دبستان این عادت را دارم. آن وقت‌ها شبی 10 شاهی کتاب‌ها را از یک کتابفروشی در خیابان شاه‌آباد کرایه می‌کردم و می‌خواندم. یادم هست چقدر از خواندن کتاب‌هایی مانند «قلعه الموت» و «کنت مونت کریستو» لذت می‌بردم. یادم هست حتی در خیابان که راه می‌رفتم، کتاب دستم بود و می‌خواندم. به تاریخ دوره قاجار بسیار علاقه‌مند بودم و در این چند سال اخیر خیلی کتاب‌ها را در این زمینه مطالعه کرده‌ام.

جان وین و براندو، قهرمان‌های کودکی

گریگوری پک، جان وین و مارلون براندو قهرمان‌های دوران کودکی من بودند که فیلم‌های‌شان را می‌دیدم و خیلی لذت می‌بردم. خودم را جای آنها می‌گذاشتم و با همان‌ها بود که عشق به بازیگری در من جان گرفت. هنوز هم گاهی کارهای کلاسیک را می‌بینم؛ اما در مورد فیلم‌های قدیمی خودم خیلی با دلتنگی جلو می‌روم؛ چون همه‌اش خاطره است و دلم می‌گیرد.
هر بار هم که کاری را می‌بینم، گریه‌ام می‌گیرد، برای دوستان هنرمندی که دیگر میان ما نیستند.

در سینما مرا به  مردانگی   می‌شناسند

آزار تنهایی سال‌های بدون دوست

گاهی به قطعه هنرمندان سر می‌زنم و با دوستانم صحبت می‌کنم. راستش این روزها احساس می‌کنم دور و برم خلوت شده و این تنهایی آزارم می‌دهد. وقتی از قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا (س) برمی‌گردم، مدام به این فکر می‌کنم که هر سال چقدر تنهاتر می‌شوم و همه رفته‌اند. خدا را شکر که هنوز دوستانی مانند وحدت و همایون و خانم بنایی و. . . هستند که بودنشان به من دلگرمی می‌دهد.

مردی برای سنت‌های ایرانی

دل دل‌کندن از این خاک را ندارم. من مال همین‌جا هستم. مال همین سنت‌ها که کم‌کم دارد فراموش هم می‌شود. من متعلق به همین جامعه‌ای هستم که هر شب جمعه خیرات می‌کنند. برای همین آدم‌هایی که هر بار مرا در خیابان می‌بینند انگار عضوی از خانواده‌شان را دیده‌اند. همین نسلی که کارهای مرا در زمان خودش ندیده‌اند و مرا با سی‌دی و. . . شناخته‌اند؛ اما با من هستند و به من دلگرمی می‌دهند. من برای زندگی دور از وطن ساخته نشده‌ام.

حق‌شناسی در فرصت عید

فرصتی است که در شکوفایی طبیعت و سرسبزی خاک مقدس ایران، برای هموطنان عزیزم سالی خوش توام با شادکامی، رفاه و سلامتی آرزو کنم. بجاست که در مقابل لطف و مهر خداوند بزرگ حق‌شناس باشیم و وظیفه ملی و انسانی خود را نسبت به دیگران از یاد نبریم. نوروز بر همه ایرانیان مبارک باد. برای همه مردم خوبم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. دوست دارم بگویم انشاءالله بتوانیم همیشه صداقت داشته باشیم و عشق. به قول شاعر: به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود، هر چه دیدیم و شنیدیم همه‌اش بازی بود.

سینما و لاله‌زار یا امجدیه و فوتبال

زندگی ما در یک سادگی جذابی می‌گذشت. مثل حالا نبود که بچه‌ها پدر و مادرشان را برای خواسته‌های‌شان به توپ ببندند. یک تهران کوچک بود و یک تعداد جوان عشق لوطی و معرفت به خرج دادن. خیابان‌های استانبول و لاله‌زار پرخاطره‌ترین خیابان‌های تهران برای من است. هنوز هم علاقه‌مندم که خیابان‌ها و کوچه‌ را بشناسم، اما تهران آنقدر تغییر کرده است که نمی‌توانم وصفش کنم و بعضی‌جا‌ها را گم می‌کنم. لاله‌زار محل گردش و تفریح بود.  سینما‌ها در این خیابان بود. صبح‌ بچه‌ها از مدرسه‌ فرار می‌کردند و می‌آمدند در این خیابان پرسه می‌زدند. در شب‌های جمعه هم سئانس ۸-۶ شب مخصوصا در زمستان‌ها با اقبال خوبی روبه‌رو بود. یا اینکه امجدیه می‌رفتند برای تماشای مسابقات فوتبال. اگر فوتبال نبود به کوهنوردی می‌رفتیم.  راستش آن سال‌ها حتی بعضی از فیلم‌های خودم را هم نمی‌دیدم، چه برسد بخواهم بروم فیلم بازیگران دیگر را ببینم؛ البته این ماجرا به بعد از معروف شدنم برمی‌گردد. تا قبل از آن عاشق فیلم دیدن بودم.  بعد از شهرت واقعا نمی‌شد به سینما رفت؛ چون علاقه‌مندی مردم و ازدحام‌شان اجازه نمی‌داد. آن اوایل چند تا کار را همراه مردم در سینما دیدم؛ البته هنوز چهره نشده بودم. متاسفانه امکانات حاضر مانند پخش خانگی و سی‌دی هم نبود. باید آپارات می‌آوردیم و کلی مکافات داشت.

ناصر ملک‌ مطیعی: یکه تاز سینمای ایران بودم

 
مجله زندگی ایده آل: ناصر ملک‌مطیعی، بازیگر نسل پدر و مادرهای‌مان است؛ بازیگری که نسل‌اولی‌ها با فیلم‌هایش خاطره‌بازی کرده‌اند. حالا بعد از سی و چند سال دوباره در فیلم «نقش ونگار» به کارگردانی علی عطشانی بازی کرده است. با او به گفت‌وگو نشستیم و حسابی خاطره‌بازی کردیم. از خاطره‌های دورش برای ما حرف زد؛ از کارهایی گفت که در همان زمان هم هیچ ابایی از انجامش نداشت؛ از شیرینی‌فروشی تا پیک سوپرمارکت در ایالات‌متحده. آنقدر خوش‌صحبت است و آنقدر خاطره هایش را جذاب برای ما تعریف کرد که ما اصلا نفهمیدیم چطور 2 ساعت نشسته‌ایم و با هم حرف می‌زنیم.

دوربین آرام و قرارم را به هم ریخت

من از نوجوانی دغدغه‌های سینمایی داشتم و درست همان موقع که دوربین و . . . را دیدم آرام و قرارم به هم ریخت. تنهایی و انزوا آدم‌ها را اذیت می‌کند اما در تمام این سال‌ها چشم و اندیشه‌ام دنبال سینما بود. خودم را با دوستان، آشنایان، سفر و . . .  درگیر می‌کردم اما دردم دوا نمی‌شد. کارهای مختلفی انجام دادم که از خودم کار بکشم اما معنی تنهایی به قوت همیشگی خودش باقی مانده بود. قرار شد در چند صحنه کوتاه در این فیلم بازی کنم و با همین چند صحنه عده‌ای به فکر افتادند که کار کردن با مرا شروع کنند اما خودم ترجیح می‌دهم که آرامش را برقرار کنم و کم‌کم وارد بازار فیلم شوم.


«ترون پاول» سینمای ایران


سال‌هاست که می‌گویم فروردین سال 1302 در محله دروازه شمیران، نزدیک مجلس بهارستان به دنیا آمدم. خانه‌مان نزدیک مدرسه حوزه علمیه بود. فوتبال و کوهنوردی می‌کردم و کمی بعد هم به دنبال ورزش رفتم و از مدرسه تربیت‌بدنی فارغ‌التحصیل شدم. بعد از آن هم دوست داشتم وارد عرصه سینما شوم. زمینه ورزشی و سلامت بدنی​ای هم که داشتم فیزیک بدنی‌ام را برای سینما آماده کرد. اولین فیلمم را در سال 1327 بازی کردم.   از آن جایی که من انجمن سینمای نمایش را اداره می‌کردم، سینما به من وصل بود. کم‌کم هوادار پیدا کردم. آن وقت‌ها مرسوم بود که مدرسه‌ها تئاتر اجرا کنند. خودم دست به قلم می‌شدم و نمایشنامه می‌نوشتم. آخر هفته پدر و مادر‌ها را دعوت می‌کردیم که بیایند و بازی بچه‌های‌شان را ببینند. بعد از آن بود که فیلم به ایران آمد. دکتر کوشان میترافیلم را به راه انداخت و بعد از آن پارس فیلم آمد. من یک سال هم به مدرسه هنرپیشگی رفته بودم و به این حوزه علاقه‌مند بودم. بارها گفتم و حالا لطف دوباره است؛ خانم ژاله علو که هم در آن زمان و هم الان در رادیو هستند، به من می‌گفتند خیلی خوب هستی، خیلی شبیه ترون پاول هستی. این بازیگر آمریکایی بود که چشم و ابروی مشکی داشت و لابد شبیه من! کم‌کم این علایق در من زیاد شد و دکتر کوشان برای اولین فیلم از من دعوت کرد؛ فیلمی که خیلی تکه‌تکه بود. قسمتی از آن حرکات موزون بود و قسمتی دیگر بازی جلوی دوربین. در این فیلم آقای همایون یا همان سرکار استوار حضور داشت که متاسفانه دیگر در بین ما نیست. یک صحنه دیگر هم بود که عزت الله انتظامی در کوچه پس‌کوچه‌های شمیران چغاله می‌فروخت. آن موقع او بازیگر صحنه‌های تئاتر بود. بعد از آن فیلم من به دنبال ورزش و تربیت بدنی رفتم.

پدر سینمادار، پسر بازیگر

مادر من خیلی آدم با نظمی بود. هیچ کدام از نامه‌های مرا بدون جواب نگذاشت. به من سر می‌زد که ببیند فیلم‌های من در چه مرحله‌ای است. مثلا می‌آمد فیلم را برای من نقد می‌کرد، می‌گفت فلان فیلم در اواسطش حوصله آدم را سر می‌برد، اما دوباره خوب می‌شود. خیلی از مرگ و میر من در انتهای فیلم‌ها خوشحال نمی‌شد. پدرم هم در ابتدا که سن و سال کم داشته و برای من تعریف می‌کرد، یک سینما در خیابان سیروس تاسیس کرد، روبه‌روی کوچه سادات اخویان. آنجا را با پولی که از مادربزرگ من گرفته بود به راه انداخت. یک آپارات خرید و همراه با پسرخاله‌ها سینما راه‌اندازی کرد. آن موقع تازه سینما در تهران به راه افتاده بود. آقای معتضدی از اولین سینماداران ایرانی بود، فیلمبرداری بلد بود و از پیشگامان این راه به حساب می‌آمد. آقای معتضدی 2 سینما داشت؛ یکی از آنها به نام سینما تمدن در خیابان اسماعیل‌بزاز معروف بود و دیگری سینما میهن در چهارراه حسن آباد. پدرم با آنها همکاری می‌کرد و این‌طور شد که یک سینما به راه انداخت. 5 یا 6 ماه این سینما را نگه داشتند. شاید در خاطرم مانده باشد که در یک یا دو سالگی مرا روی صندلی می‌نشاندند. پدر بعد از اینکه در سینماداری موفق نشد، مانند خیلی از آدم‌های دیگر زمانی که در زندگی دستش به هیچ چیزی نرسید، رفت و کارمند دولت شد. در پست تلگراف رفت و استخدام شد. گاهی اوقات هم در خانه ویولن، تار و سه‌تار می‌زد.

گرفتار سینما

سینمای قبل و بعد از انقلاب اسلامی 2 فضای متفاوت داشت. ما کسی نبودیم، عده زیادی از سینما باقی‌نمانده بود. دو، سه نفر بودند که ادامه دادند اما من فکر کردم که برای کسی در سن و سال من، سخت است دوباره شروع کنم. اینکه دوباره از اول بروم آخر صف برایم سنگین بود. همیشه همه با احترام با من برخورد کردند و در این سی و چند سال به معنای واقعی از سینما دور بودم، دوست نداشتم تماسی داشته باشم که حرف و حدیثی برای من درست شود ضمن اینکه خودم را با کارهای مختلف مشغول کرده بودم که یادم برود اما آنهایی که با گرفتاری‌های عشق آشنا هستند می‌دانند که نمی‌توانند دست از معشوق بردارند. ما سینما را با عشق شروع کردیم؛ نه پولی در میان بود و نه تکنیک، نه بازار، نه حامی. عده‌ای عاشق بودند و به کار سینما مشغول شدند. بعدتر شاید از این کار سوء‌استفاده هم شد. قرض و بدهی ایجاد می‌شد. برای به دست آوردن سرمایه باید پول قرض می‌کردیم و بهره می‌دادیم. برای اینکه پول بازگردد، مجبور بودیم کارها را خیلی سریع پیش ببریم. با این همه از آنجایی که داستان‌ها از زندگی مردم گرفته شده بود و بازیگران همه ایرانی بودند، مردم دوست‌شان داشتند و بعضی از فیلم‌ها هنوز هم که هنوز است، قابل دیدن است. همیشه گفتم چیزی که ما انجام دادیم، خواسته خودمان بوده و نسبت به انجام آن رضایت داشتیم، حالا عده‌ای نیستند و جای‌شان خالی است، آنها عاشق کارشان بودند.

عاشق سنت​ها هستم

من زندگی فامیلی را دوست دارم. معاشرت کردن با فامیل را خیلی دوست دارم. سنت‌های قدیمی، اسفند دود کردن، تخم‌مرغ شکستن. گل‌گاوزبان دم‌کردن، خاکشیر، یخمال. اینها متاسفانه دیگر در خانه‌های امروزی پیدا نمی‌شود. من پابند همان بازارچه، گذر و ماست شاه عبدالعظیم و... هستم هنوز هم که هنوز است دم پختک و تاس کباب را دوست دارم اما دیگر مجبورم ماکارونی بخورم. آشپزی کردن هم خیلی دوست دارم کته خیلی خوب بلدم درست کنم. ته دیگش را خیلی خوب در می‌آورم. یک مدت هم دو، سه ماهی که فرانسه ماندم، خیلی آشپزی می‌کردم. آنجا اگر تنها می‌ماندم، می‌رفتم یک ایرانی پیدا می‌کردم و با هم ناهار می‌خوردیم. الان دیگر همه چیز آماده است. دیگر نه کسی سبزی پاک می‌کند و نه سفره‌ای پهن می‌شود.

ای کاش درجه یک نبودم

یکی از مسائل مهم که حالا افسوسش را می‌خورم همین است. زمانی که من فیلم بازی می‌کردم ناصر ملک‌مطیعی بودم. از همه دست‌اندرکاران نامم بالاتر بود. در حالی‌که حالا می‌بینید نام کارگردان بالاتر از همه قرار می‌گیرد. هنرمندان دوره‌ای مطرح بودند. دوره فردین، وثوقی، سعید راد، ایرج قادری، بهمن مفید، جمشید مشایخی و... مردم به اسم هنرمندان به سینما می‌رفتند. ‌کاش آن زمان من ناصر ملک‌مطیعی با آن درجه نبودم که اگر کج راه می‌رفتم، به من می‌گفتند و کمی در کارم پخته‌تر می‌شدم، به همین دلیل زمانی که گاهی اوقات فیلم‌های خودم را دوباره می‌بینم، با خودم می‌گفتم که ‌ای کاش کارگردان به من می‌گفت که فلان کار را انجام دهم. حالا می‌فهمم که چقدر عیب داشت و بچه‌های جوان باید خودشان را دراختیار کارگردان بگذارند. وضعیت اجتماعی من طوری بود که کسی چیزی به من نمی‌گفت. احترامم را داشتند و دوست نداشتند عیبی از من بگیرند.


تافته جدا بافته

ناصر ملک‌مطیعی تافته جدا بافته نیست. این دست از اتفاق‌ها در زندگی خیلی‌ها می‌افتد. در تمام این سال‌ها دلم پیش معشوق بود. درست است شیرینی‌فروشی داشتم، در سوپرمارکت کار کردم، در آ. ب. آ بودم. اما همه دلم پیش سینما بود. روزی مسعود کیمیایی به شیرینی‌فروشی من آمد و گفت بلند شو برویم سر کارت! همین یک جمله من را تکان داد. درست است همان موقع حواسم بود، اما با خودم مبارزه می‌کردم. نمی‌خواستم سکوتم را بشکنم. دوست داشتم که این سکوت به جایی برسد که دلم می‌خواست. البته فکر نمی‌کردم این فاصله این‌قدر طولانی شود. اما کم‌کم خودم را مشغول کردم. آدم‌هایی که معروف هستند و جای خاصی را بین مردم پیدا می‌کنند، به زندگی خودشان نمی‌رسند. دنبال فرصتی می‌گردند که خودشان را پیدا کنند. من خودم هم فرصت پیدا کردم. اطرافیانم را شناسایی کردم. خودم را مشغول نگه داشتم و با وجودی‌که در انزوا و تنهایی قرار داشتم و خوش نگذشت، اما زود هم گذشت. اتفاق است دیگر، زمانی که در این صحنه فیلم بازی کردم تا نشستم و آنها را دیدم و کمی از گذشته حرف زدم، حقیقت این است که گریه‌ام گرفت و آنها هم گریه کردند. یاد قدیم و رفقایی افتادم که دیگر نبودند، کاش آنها هم بودند و می‌دیدند که چقدر شما محبت دارید. آنجا اعتراف کردم و حالا هم دوباره می‌گویم؛ من با این سکوت از جامعه خودم عقب افتادم. حالا هنوز هیچ چیزی نشده است. اما باز هم حس می‌کنم که دوباره بازگشته‌ام. آمدم پیش مردم و متعجبم که مردم هنوز هم که هنوز است، من را یادشان هست. آنقدر که فیدبک‌های خوب در روزنامه و تلویزیون و اینترنت و . . . دیده‌ام، و اقعا باید خیلی آدم بدی باشم که خواسته‌های این مردم را نادیده بگیرم.  

بازیگری که شیرینی فروش شد!

در زندگی، در حرف زدن، در مقابله با مردم، در نوشتار و . . . باید شرایطی را رعایت کرد. من هم همین کار را می‌کنم. رعایت می‌کنم که چطور با آدم‌ها حرف بزنم اما باور کنید من عادت به کتمان کردن و دروغ گفتن ندارم چرا که صداقت بهتر از هر چیزی است، ضمن اینکه وضعیت خوبی برای من نیست که در 83 سالگی متوسل به دروغ شوم. 50درصد خسته شدم و 50 درصد دیگر به خاطر دگرگونی‌هایی بود که در مملکت ایجاد شد. سینما باید عوض می‌شد، آن سینما را مردم دوست داشتند اما با فضای جدید هم ارتباط برقرار کردند. دوست داشتند فیلم هایی در حال و هوای جنگ ببینند. فیلم هایی در مورد انقلاب ساخته شود. بالطبع کارکنان تازه‌ای هم وارد شده بودند، بعضی از آنها دیگر تحمل قدیمی‌ها را نداشتند. در مواقعی که فضا شلوغ می‌شود، دیگر فرصت فکر کردن دست نمی‌داد و کارها هول هولکی جلو می‌رفت. این است که به هر حال اول فکر کردم مودبانه‌تر است که کنار برویم چرا که اگر ما می‌آمدیم، مورد احترام نبودیم. شاید به این خاطر بود که جوان‌ها آمده بودند و می‌خواستند کاری کنند و عقاید ما را قبول نداشتند. فکر نمی‌کردم که این کنار کشیدن این قدر طولانی شود، فکر می‌کردم یکی، دو سال بیشتر طول نکشد.

 بعد از مدتی رفتم ایالات‌متحده به پسرم سر بزنم. قصد این را داشتم که مدت طولانی آنجا بمانم و نمی‌شد که هیچ کاری نکنم، آنجا به یک سوپرمارکت رفتم و می‌خواستم از خودم کار بکشم. خیلی از ایرانی‌ها می‌آمدند و ناراحت می‌شدند که چرا اینجا کار می‌کنید؟ بچه‌هایی که در آن سوپرمارکت بودند همیشه می‌گفتند که من مشتری‌ها را فراری می‌دهم! بعد از آن بود که همه می‌گفتند که من در آن سوپرمارکت مدیر هستم تا دل کسی برای من نسوزد! من هر کاری را انجام دادم حتی پیک سوپر. بعد از مدتی با خودم گفتم من که اینجا همه کار می‌کنم، بهتر است بروم در مملکت خودم کار کنم. به تهران آمدم و در حیاط خانه‌ام یک شیرینی‌فروشی راه انداختم. بعد از آن بود که «تابش» یک مغازه در ونک اجاره کرد و «فردین» اول فرش‌فروشی به راه انداخت و بعد شیرینی‌فروشی. بعد از مدتی او نتوانست شیرینی‌فروشی را اداره کند و پسرش راهش را ادامه داد.

به هر حال می‌خواهم بگویم 6،5 سالی ادای شیرینی‌فروش‌ها را درمی‌آوردم و تنهایی زولبیا و بامیه می‌چیدم. مردم صف می‌کشیدند. به خاطر من می‌آمدند. خانه ما در کوچه دانشور بود و از خیابان اصلی خیلی فاصله داشت. شاهرخ نادری هم که تهیه‌کننده رادیو بود و صبح جمعه را اداره می‌کرد، به همراه «موزون» عضو تیم ملی فوتبال یک شیرینی‌فروشی در خیابان شمیران افتتاح کرده بودند و زنگ زدند، گفتند که سر تو که شلوغ‌تر از ماست! خانواده‌ای از دزفول برای دیدن پزشک به تهران می‌آمدند اول می‌آمدند شیرینی می‌گرفتند و بعد می‌رفتند. تماس من با مردم و نزدیکی‌ای که با مردم داشتند خیلی مرا سر شوق می‌آورد. از هر جای تهران سوار تاکسی که می‌شدید آدرس شیرینی‌فروشی ملک مطیعی را می‌دادید مستقیم شما را می‌رساند.  ما یک رفیقی داشتیم به نام روح‌الله خان جیره‌بندی که رئیس مشتی تهران آن موقع بود و هنوز هم هست.

آن موقع رئیس صنف شیرینی‌فروشان تهران بود. او به ما می‌گفت که بروید، من به شما آرد و شکر و شیر هم می‌دهم. با لوتی‌گری و زمانی که خیلی مشکل وجود داشت ما را تامین می‌کرد. یادم می‌آید که خودم می‌رفتم کرج تخم‌مرغ از مرغداری‌ها می‌خریدم. زمانی هم که باز می‌گشتم باید مراقب می‌بودم، چراکه باید کاغذ خرید را همراه خودمان داشتیم. خیلی سخت بود. به خاطر می‌آوردم که شب عید همه خانه را تعطیل می‌کردیم و در سالن شیرینی‌های خانگی می‌چیدیم. خانم من قسمت زیادی از شیرینی‌های شب عید را درست می‌کرد. برای شاگرد‌های شیرینی‌پزی هم در خانه اتاق درست کرده بودم و همان‌جا می‌ماندند.

یک مدتی سرد فروش بودیم و از بیرون برای‌مان شیرینی می‌آوردند و مدتی هم خودمان شیرینی می‌پختیم. اما خانه به هم ریخته شده بود. دیگر نمی‌شد راحت زندگی کرد. روزی یکی از دوستانم آمد و گفت: «بلند شو برویم. به‌عنوان مدیر روابط عمومی بنگاه مسکن آ. ب. آ مشغول شو! خسته نشدی این همه شیرینی پختی.» دیگر بعد از اینکه آن حرف را زد رویم تاثیر گذاشت، مدتی به اهالی خانه گفتم، ببینید می‌توانید خودتان شیرینی‌فروشی را اداره کنید؟ پسر من از ایالات‌متحده آمد، خانه را فروختیم و روزی که فروختیم خیلی ارزان فروختیم. خودم خانه را ساخته بودم و آن موقع نه ملاصدرایی وجود داشت و نه شیخ‌بهایی. هوای ونک هم دو، سه درجه خنک‌تر از جاهای دیگر بود. سه روز بعد از فروش خانه گریه می‌کردم. باغچه‌ای را در کرج پیدا کردیم و قرار شد هر زمانی که دلم گرفت به آنجا بروم. حالا بیست‌ودو، سه سال است که در آ. ب. آ هستم. حالا هفته‌ای دو یا سه روز می‌روم. آنجا اتاقی دارم و به هیچ عنوان در کار خرید و فروش شرکت نمی‌کردم. خیلی‌ها می‌آیند آنجا با من عکس می‌گیرند.

یکه تاز سینمای ایران

در مورد وادی سینما و این ورطه خطرناک نمی‌شود خیلی صحبت کرد. آدم هایی که محبوب و مشهور هستند و وارد هر جایی می‌شوند همه برای‌شان بلند می‌شوند و همیشه به آنها لطف دارند اما اگر خدای ناکرده پایش لنگ بزند همه‌چیز به هم می‌ریزد و شرایط برای او خیلی سخت می‌شود. یک مقاومت خستگی‌ناپذیر می‌خواهد. اما آن چیزی که بر من گذشته است، تجربه است. خود من هم در این کار سینما نیم‌خیز شدم، افتادم. اما خودم را بلند کردم. همیشه می‌گویند که زمین خوردن مهم نیست، اینکه بلند شوید اهمیت دارد.

 من یکه‌تاز سینمای ایران بودم. پز نمی‌خواهم بدهم اما هیچ‌کسی نبود. دهه 30 را می‌گویم، 3،2 نفر بیشتر حضور نداشتند. حسین دانش‌فر بود؛ زرندی، تابش، مانی، مجید محسنی و چند تا از بچه‌های تئاتر بودند. سینما هنوز همه‌گیر نشده بود، من با فیلم سینمایی «ولگرد» یک چهره سینمایی شدم و این سینما به اصطلاح گسترش پیدا کرد. مردم هم مرا شناختند. خب، همین شهرتی که به این آسانی به دست من آمد باید مرا از راه به در می‌کرد اما خوشبختانه خدا همراهم بود و ظرفیت این شهرت را داشتم.

بعد از مدتی گروه فردین وارد شدند. آنها فیلم‌هایی را بازی می‌کردند که شاد بود. روالش با فیلم‌های قدیمی من که یک مردی برای یک خانواده پولدار بود که رفقایش او را به خاک سیاه می‌نشاندند، فرق داشت. آن فضا تمام شد و دلسوزی‌ها جایش را به آواز و شادی داد. در آن حال و هوا من دیگر فرصت خودنمایی پیدا نکردم. این یک شکستی برای من بود اما تامل کردم، کنار نشستم و خودم را داخل نکردم. خدا رحمت کند فردین را، او خیلی خوب با آوازهایی که ایرج خوانده بود، لب می‌زد.


که من هیچ‌وقت نتوانستم و البته نخواستم. یادم می‌آید در فیلم «ولگرد» آقای قوامی جای من خوانده بود، من سرم را پایین انداخته بودم و فقط لب‌هایم را تکان می‌دادم. من استعدادش را نداشتم اما فردین خیلی مستعد بود. بعد از آن هم حرکات موزون و خواندن اصلا به من نمی‌آمد. یادم می‌آید در فیلم «غلام ژاندارم» یک صحنه از اسب پایین آمدم و تکانی به خودم دادم، بعد از آن بود که همه از من می‌خواستند در این تیپ فیلم‌ها بازی کنم اما خب، می‌خواهم بگویم که می‌توانستم این کار را هم انجام دهم اما جایز نبود.

بعد از آن دوره‌ فیلم‌هایی مد شد که در آن مردان جاهل، کلاهدار، جوانمرد با سنت‌های قدیمی حضور داشتند که دوباره مرا در سینما زنده کرد. بعد از جنگ جهانی دوم زمانی که متفقین در تهران بودند، تمام محل‌ها از این دست مرد‌ها پر بود، چرا که در کوچه شب‌ها سرباز‌های هندی شلوغ می‌کردند و بچه‌های ایرانی بودند که دعوا می‌کردند. کم‌کم بین مردم محبوب شدند و زمانی که دولت دیگر نمی‌توانست آنها را تحمل کند، به بندرعباس تبعیدشان می‌کرد. اگر این اتفاق برای آنها می‌افتاد، دیگر گنده لات بودند، بزرگ محل می‌شدند و زمانی که بازمی‌گشتند دیگر مورد اعتماد و اطمینان محل بودند و اگر کسی دعوا می‌کرد، آشتی‌شان می‌داد و . . . اما در آن هیبت گاهی هم ممکن بود آدم‌های بدی هم باشند اما مردم دوست‌شان داشتند.

 در فیلم‌ها نقشی که بازی می‌کردم خودم بودم. آنقدر که به آن سنت‌ها علاقه‌مند بودم. خیلی‌ها این لباس را تن‌شان می‌کردند و کلاه شاپو سرشان می‌گذاشتند، اما نمی‌دانستم چطور بود که به من بهتر می‌آمد. خب، عده‌ای هم تقلید می‌کردند اما مسئله مهم کاراکتر من بود. آدم جوانمردی بودم و اگر چیزی به دستم سپرده می‌شد، آن را حفظ می‌کردم. این مورد توجه مردم بود، آنها وقتی روی پرده قهرمان داستان زندگی‌شان را می‌دیدند، دوستش داشتند. در زندگی عادی خیلی کارها را نمی‌توان انجام داد. قید و شرط دارد. در تاریخ مملکت ما همیشه یک پهلوانی حضور داشته که مردم زیر پر و بال او می‌رفتند. مانند کورش و . . . ساده و جوانمرد بودند اما مردم آنها را رها نکردند.

زندگی آرتیستی

وقتی آدم کار و بارش بگیرد و از آن زندگی قبلی بیرون می‌آید، بالطبع خواسته‌های دیگر پیدا می‌کند و اطرافیانش توقع‌های زیادتری از او دارند. دیگر وقتی ناصر ملک‌مطیعی هستم نان خانه‌ام را هم فرد دیگری می‌گرفت.

دیگر نمی‌توانستم در خیابان پیاده راه بروم. باید ماشین می‌خریدم. اینها احتیاجات روزمره آدمی است که وضعیت زندگی‌اش خوب می‌شود. آرتیستی که معروف است باید در جهان هم سفر کرده و در فستیوال‌های مختلف هم شرکت کند. باید تعریف کند که در دنیا چه خبر است. مهمانی برود و مهمانی بگیرد و همه اینها خرج دارد.  من تمام پول و زندگی‌ام را تا آخرین لحظه خرج همین‌ها کردم و راضی هم هستم. بهترین لباس‌های دنیا را پوشیدم و بهترین ماشین‌های دنیا را سوار شدم. حالا هم یک پراید دارم که خیلی هم خوشحال و راحت هستم.

مصایبی بر من گذشت

مرحوم تختی، مرحوم فردین را به من معرفی کرد. ما با هم رفاقت داشتیم با حسین نوری که بعد‌ها شوهر خاله فردین شد. با قهرمانان کشتی رابطه نزدیک داشتیم. وثوقی می‌آمد دم در استودیو تا من را ببیند. به قول خودش می‌نشست منتظر تا من برسم.

یک عکس هم از من در فرودگاه دارد که من در حال امضا کردن هستم. بعد وارد دوبله شد و اولین فیلمش را هم با من بازی کرد. من در این فیلم پیرمرد آسیابانی بودم و او با من همبازی شد که ماشاءا... آمد و فیلم‌های خوبی بازی کرد و حالا هم واقعا یکی از بهترین رفقای من، درست مانند برادر کوچک‌تر من است. علاقه‌مند هستم که با او کار کنم. ایالات‌متحده هم رفتم منزل او ماندم. خیلی هم دوست دارد به ایران بیاید، اما فکر می‌کنم ته دلش دوست دارد احترامش حفظ شود. همان زمانی که فهمید من وارد سینما شدم، زنگ زد و گریه کرد و ابراز خوشحالی. ما هم که اشک‌مان دم مشک‌مان است. من آدمی هستم که مصایبی بر من گذشته که شاید تکراری باشد.

سینما در زندگی

سینما و زندگی 2 مقوله مختلف است. آن چیزی که در ذهن می‌گذرد ظاهر قضیه است اما باطن خود آدم است. زمانی که «برزخی‌ها» را به عنوان آخرین فیلمم بازی کردم دیگر خسته بودم. 100 فیلم بازی کردم. یک فیلم در ترکیه بازی کردم.  خب، انرژی زیادی در جوانی داشتم، روزها یک فیلم را بازی می‌کردم و شب‌ها یک فیلم دیگر را اما همین امسال که فیلم بازی کردم، بعد از اینکه چند قدم راه رفتم، گفتم خسته شدم، بقیه‌اش را فردا بگیریم. مرداد 1326، 15سال داشتم و قله دماوند را فتح کردم. درست است که حالا خیلی‌ها دماوند می‌روند، اما آن موقع سه یا چهار دسته بیشتر به دماوند نرفته بودند که یکی از آنها هم یک گروه آلمانی بود. خیلی مشکل بود اما زمینه ورزشی داشتم. حالا چند پله هم به زور بالا می‌آیم.

می‌خواهم این را بگویم که سرنوشت‌ها فرق می‌کند، زندگی عادی با زندگی سینمایی کاملا متفاوت است اما مردم مملکت ما خوشبختانه دل‌شان می‌خواهد اگر هنرمندی را دوست دارند، در زندگی خصوصی‌اش هم هنرمند باشد.

خدای ناکرده اگر هنرمندی کمی پایش را این طرف‌تر بگذارد، یک دروغی بگوید، کار خلافی کند، دیگر محال است مردم دوباره او را دوست داشته باشند. امتحان کرده‌ام و تجربه‌اش را دارم. تمام آدم‌هایی که به شهرت می‌رسند، محبوبیت بین مردم باعثش شده است. آنها باید شایسته دوست داشته شدن باشند.


فضای جدید سینما

فضا در سینما فضای دیگری است. همه باید در یک لول باشند. همه باید کار کنند و شان داشته باشند. دیگر کسی نمی‌خواهد ادعای زیادی داشته باشد. فیلم‌ها هم دیگر قهرمان به آن معنی قدیم را ندارند. شما در مسابقات ورزشی هم اگر قهرمانی المپیک را هم بگیرد، با یک بداخلاقی او را کنار می‌گذارید. باید رعایت خیلی چیز‌ها شود. این فضای امروزی است.

مادرم، عشق اول و آخرم

همیشه به مادرم اعتماد می‌کردم. همیشه دوستم داشت و تشویقم می‌کرد که دروغ نگویم. صادق باشم. از هیچ چیزی نترسم. متاسفانه روزگار و سرنوشت آدم را وادار می‌کند که جانش را دوست داشته باشد. ‌ای کاش که این‌قدر جانم را دوست نداشتم. می‌دانستم همیشه حقایق را روشن‌تر می‌کردم. از خودم راضی هستم. تا به حال دستم را روی کسی بلند نکردم، به خاطر نمی‌آورم که در این چند سال تو گوش کسی زده باشم. خیلی برایم مهم است. تا به حال پایم به کلانتری نرفته است. به گرفتاری‌های مردم دچار نشدم.

 این زمین ورزش و محوطه ورزش برای من یک درس خوبی بود. من از زمین خاکی ورزش آمدم به چمن سینما، این است که قدرش را می‌دانم. دیگر خیال نمی‌کنم چیزی بتواند مرا از این کار باز بدارد. هیچ‌وقت حسرت نخوردم. یک برخوردهایی دیدم که نمی‌توان روی کاغذ کشید. محبتی که مردم به من دارند. این همه علاقه و شوق، واقعا غرورآمیز است. اما خدا را شکر که من مغرور نشدم و ظرفیتش را داشتم. خودم حس می‌کنم که جوابگوی محبت مردم نبودم، دلم خواست که در این فصل از زندگی که فصل پاییزی عمر من است، یک جوابی به مردم بدهم، یک تماسی با آنها داشته باشم.
 
----------------------------------------------------------------------------
 

روایت «ایرج» از

فردین و کوچه باغ خاطرات...

 
خبرآنلاین: این مصاحبه مربوط به قبل از ماجرای روزی است که استاد شجریان در مراسم بزرگداشتی که برای استاد حسین خواجه‌امیری (ایرج) برگزار شده بود شرکت کرد و آنچه را که سال‌ها نگفته بود، گفت.

آسمان نوشت: البته شجریان همیشه در مورد ایرج گفتنی‌ها را در جمع‌های خصوصی‌تر گفته بود و این موضوع چیزی نبود که بر کسی پوشیده باشد، اما او در این بزرگداشت بار دیگر برتوانایی‌های ایرج تأکید کرد:«ایرج، سلطان‌ آواز ایرانی، هنرمند بزرگی که در هشتاد و یک سالگی هم، طوری آواز می‌خواند که انگار یک خواننده چهل ساله است» این گفت‌وگو البته مربوط به قبل‌تر از این ماجراست.




بگذارید از گذشته‌های دور شروع کنیم اولین بار که خواندید و صدایتان چشم همه را گرفت کی بود؟

بچه بودم و هنوز مدرسه هم نمی‌رفتم. شاید پنج یا شش ساله بودم. در بین بچه‌های ده، مسابقه‌ای گذاشته بودند - ما اهل منطقه‌ای در لبه کویر به نام خالد‌آباد نطنز یا کاشان بودیم - منطقه ما منطقه‌ای است که همه در آن صدا دارند. خلاصه مسابقه‌ای گذاشته بودند و من به نظر معتمدان محل که آنجا نشسته بودند، اول شدم. از آن وقت معلوم شد که صدایم خوب است. صدای پدرم هم خوب بود و همینطور پدر‌بزرگم که خواننده زمان خودش بود. من خواندن را هم در کنار آنها و همینطور تعزیه‌خوان‌ها یاد گرفتم. آن زمان در دهات تعزیه می‌خواندند. البته صفحه‌های گرامافون هم بود که از آنها هم چیز‌های زیاد یاد گرفتم. تا کلاس ششم ابتدایی در همان شهر خواندم و بعد برای تحصیلات متوسط به تهران آمدم و بعد به کلاس‌های مختلف مخصوصاً کلاس‌های استادابوالحسن خان‌صبا رفتم و دو سال در خدمت ایشان بودم.

یعنی شما در نطنز به کلاس خاصی نرفته بودید و همینطور خود‌جوش و حداکثر در پیش تعزیه‌خوان‌ها آواز کار کردید؟


بله، آنجا آن زمان یعنی بیش از 60 سال پیش در دهات چیزی بیشتر از این نبود. کلاس موسیقی‌ای نبود. همین جوری به قول خودشان دیمی یاد می‌گرفتند.

چطور با‌کلاس ابوالحسن‌خان صبا آشنا شدید؟

شبی در یک میهمانی بودیم که مرحوم مجید وفادار هم آنجا بود. وقتی آواز خواندم ایشان خیلی خوش‌شانس آمد و گفت که من کلاس آواز ندارم اما شما را معرفی می‌کنم به استاد صبا که آن زمان هم تقریباً موسیقی را رادیو در اختیار ایشان بود ایشان یک نامه نوشت و من رفتم منزل مرحوم صبا.

اجازه بدهید. همان داستان زندگی هنری و کارتان را بررسی کنیم. بعد از کلاس صبا پیش چه کسی آواز کار کردید؟

دیگر همانجا ردیف‌ها را یاد گرفته بودم. هرچه را بلد نبودم هم از دوستان هنرمندی که در رادیو داشتیم می‌پرسیدم. استاد‌ابوالحسن‌خان صبا صدای من را شنید و دید که تقریباً ردیف‌ها را بلد هستم. آن زمان روی این مساله تأکید داشتند کسی که می‌خواهد خواننده شود، حتماً باید ردیف‌های موسیقی را بداند. ایشان من را معرفی کرد به ابراهیم‌خان منصوری که آن وقت رئیس کمیسیون موسیقی رادیو بود. من بعد از معرفی به ایشان با ارکستر خود ایشان در رادیو برنامه اجرا کردم.

این ماجرا مربوط به چه سالی است؟

سال 1328، تازه ضبط صوت آمده بود به ایران. برنامه آن موقع البته مستقیم بود و ضبط نمی‌شد. اولین ترانه‌ای که خواندم در دستگاه همایون بود. یک تصنیف خواندم و یک آواز که جمعاً در حدود نیم ساعت برنامه اجرا کردم. آهنگش هم ساخت ابراهیم منصوری بود. یادم نیست شعرش را چه کسی سروده بود.

بعد هم در رادیو ماندید؟

بله، رادیو هم بودم، ولی بعد از آن رفتم به مدرسه نظام و بعد هم دانشکده افسری. آن وقت شب‌های جمعه در برنامه ارتش نیم ساعت موسیقی داشتم و من آواز می‌خواندم؛ آنجا با ارکستر آقای محمد بهارلو آواز می‌خواندم. من هم در برنامه ارتش می‌خواندم همه در برنامه رادیویی می‌خواندم و هم در کلاس شش متوسط دبیرستان نظام بودم که در فیلم‌های فارسی شرکت کردم. به وسیله آقای جواد لشگری در فیلمی به نام «روزنه امید» که اولین فیلمی بود که من در آن چند تا آهنگ خواندم.

جای کدام هنرپیشه خواندید؟

جای مجید محسنی و نصرت‌الله وحدت

با فردین چطور آشنا شدید؟

من آشنا نشدم. به وسیله سیامک یاسمی این اتفاق صورت گرفت.

اولین بار در چه فیلمی به جای فردین خواندید؟



فکر می‌کنم فیلم «آقای قرن بیستم» بود که روی ترانه‌ای از جعفر پور‌یاسینی ترانه‌ای خواندم.

وقتی که جای فردین می‌خواندید نوع خاصی می‌خواندید که مشهور بود به نام آواز کوچه‌باغی.

بله. آوز بیات تهران یا به قول معروف کوچه‌باغی.

باوجود آنکه خودتان هم بچه تهران نبودید، چطور آواز بیات تهران را به این خوبی و جا‌افتادگی می‌خواندید؟

در تهران آن زمان این آواز معروف بود. دلکش هم این آواز را خوانده بود و ایشان هم تهرانی نبودند و اصلیتش بابلی بود. مرحوم بدیع‌زاده به من گفت که ایرج تو بیا کوچه‌باغی بخوان و من هم آمدم آن غزل «معلمت همه شوخی و دلبری آموخت» را خواندم که شعری است از سعدی. این غزل گل کرد و مردم هم خیلی خوش‌شان آمد.

چه سالی بود.


سالش دقیق یادم نیست. فکر می‌کنم حدود سال‌های 38.

شما چطور ریشه‌ای شروع کردید به کار کردن آواز خواندن شاید دقیق یادتان نیاید که کی و کجا بین مردم شناخته شدید اما شاید بتوانید آهنگی را نام ببرید که بعد از آن خیلی گل کردید و مردم خیلی شناختند‌تان.


اینطوری که خودم حس کردم من خودم به تدرج گل کردم. من اصلابه فکر شهرت و این حرف‌ها نبودم. من عاشق موسیقی و هنر‌ آواز بودم و به همین دلیل هم با 21 سال خدمتم در ارتش، خودم را بازنشسته کردم تا بتوانم برسم به کار‌های هنری‌ام.

با چه درجه‌ای بازنشسته شدید؟

سرهنگ دو. یواش یواش کشیده شدم به فیلم‌ها و رادیو و تلویزیون و این‌ور و آن‌ور و خود به خود شهرت هم پیش آمد. روزی نبود که شب شود و من درآن یکی، دو آهنگ نخوانده باشم هر روز کارم بود. حتی یک سال منتقل شدم به آبادان و در هنگ ژاندارمری آبادان خدمت می‌کردم. پنج‌شنبه و جمعه می‌آمدم تهران، آهنگ‌هایم را ضبط می‌کردم و دوباره برمی‌گشتم به آبادان.

شما به عنوان یک هنرمند که در ارتش هم درجات ویژه‌ای برخوردار بودید و آیا مقامات توجه خاصی به شما می‌کردند؟

نه آنها همیشه مخالفت می‌کردند به همین دلیل هم اسم هنری انتخاب کرده بودم. اسم اصلی من حسین است ولی چون در ارتش ایراد می‌گرفتند و اجازه نمی‌دادند به اسم برادرم که ایرج هست، می‌خواندم. هر وقت به من می‌گفتند که چرا می‌روی و می‌خوانی، می‌گفتم من نیستم برادرم است.

کار‌هایی هم هست که آن موقع خوانده باشید و الان به خودتان بگویید که کاش نخوانده بودم؟

نه، هرچه خواندم یعنی خوب بوده. شاید خیلی‌ها این را می‌گویند ولی من این را قبول ندارم بعد از اینکه من و مرحوم فردین همکاری‌مان را شروع کردیم و همکاری سینمای‌مان شروع شد، مردم رو آوردند به طرف سینما. سیصد و خورده‌ای سینما ساخته شد. در ایران به خاطر اینکه کار سینمایی گرفت، مردم استقبال کردند از این کار.



این اتفاق و همکاری روی شهرت بیشتر فردین هم خیلی تأثیر داشت، درست است؟

دو تایی مچ شده بودیم. دیگر صدای من و بازی فردین را مردم قبول کردند و هنوز هم که هنوز است آن فیلم‌ها برای مردم تازگی دارد و خوش‌شان می‌آید.

خودتان اذیت نمی‌شدید که همه چیز به اسم فردین تمام می‌شود؟

نه چرا اذیت شوم مردم می‌دانستند که خود فردین صدا ندارد و این ایرج است.

پس چطور قبول می‌کردند که این فردین است که دارد می‌خواند؟


به هر حال این تأثیر سینماست و آنها هم قبول کرده بودند.

ارتباط شما با هم چطور بود؟

خیلی خوب بود. با هم رفت و آمد داشتیم تا آخر زندگی ایشان.

پس موردی پیش نیامد که بین شما کدورتی به‌وجود بیاید؟

پنج، شش ماهی دستی دستی کاری کردند که بین ما کدورت پیش آمد و ما هم قهر کردیم. روزنامه باعث شده بود. هی می‌نوشتند ایرج باعث شهرت فردین شد یا فردین باعث شهرت ایرج شد. همین چیز‌ها باعث شد که ما کدورت پیدا کردیم.

از کار کردن با کدام آهنگ‌ساز راضی‌تر بودید و بیشتر لذت می‌برید؟

هر آهنگسازی دو، سه تا آهنگ خوب دارد و بعد تصادفی به تور هم می‌خوردیم و با هم آشنا می‌شدیم و من آهنگ‌هایشان را می‌خواندم. همه‌شان را دوست دارم. آن زمان کار‌های خوبی می‌ساختند. ملودی‌ها خوب بود.

چند تا آهنگ خوب ا که می‌پسندید، بگویید؟

خیلی‌ها این سؤال را از من پرسیدند ولی نمی‌دانم چه بگویم. یکی، دو تا که نیست من بیشتر از 800 ترانه و آواز خواندم در ظرف چهل سال نمی‌توانم بگویم کدام خوب است. بستگی دارد به مقتضای زمان و مکان. هر کدام یک گرایی خاص مخصوص خودش را دارد.
 

-------------------------------------------------------------------


دقایقی با فقیهه سلطانی بازیگر «پرسه در مه»

دوست داشتم دورگه باشم!

 
فقیهه سلطانی در یکی از بعدازظهرهای وحشتناک گرم همین روزها روبه‌روی ما نشسته بود تا به اصطلاح به سوال‌های عجیب و غریب ما جواب بدهد.
 



با همان چیزی روبه‌رو شدیم که انتظارش را داشتیم. فقیهه سلطانی در یکی از بعدازظهرهای وحشتناک گرم همین روزها روبه‌روی ما نشسته بود تا به اصطلاح به سوال‌های عجیب و غریب ما جواب بدهد. سوال‌هایی که موقع جواب دادن به هرکدام‌شان به یک بخش از زندگی‌اش می‌رسید، می‌خندید، احساساتی می‌شد، به وجد می‌آمد و در تمام آن لحظه‌ها خودش بود، خود خودش. دختر مهربان یک پدر روحانی که با تشویق‌های پدر جلو و جلوتر آمده و هیچ چیز نتوانسته او را متوقف کند: «پدرم رفت تحقیق کرد و گفت بازیگری کاری است که اگر درست وارد آن بشوی، دیگر همه چیز خوب پیش می‌رود.» از لابه‌لای صحبت‌هایش خیلی خوب می‌توانی بفهمی تا چه اندازه تحت تاثیر دنیای روشنفکرانه و بزرگ پدر است: «پدر همیشه به ما و بقیه می‌گوید درست باشید، اما اگر کسی دوست نداشت، هیچ‌وقت مجبورش نمی‌کند. چون معتقد است خدا خودش گفته که انسان‌ها را آزاد آفریده تا خودشان راه خودشان را انتخاب کنند.»



از درخشش در فیلم به یادماندنی «معجزه خنده» تا همین روزها که سریال «پرسه در مه» و پخش دوباره «نشانی» روی آنتن رفت، فقیهه سلطانی همین بوده. همین‌قدر گرم، مهربان و پر از انرژی. مثل سالی که در آن به دنیا آمده، هرچند هنوز خودش هم نمی‌داند باید خودش را متولد سال «اسب» بداند یا براساس آن چیزی که در شناسنامه‌اش آمده یک «ببر» باشد. اما هیچ‌کدام از اینها نمی‌تواند آن‌قدرها مهم باشد. او فقیهه سلطانی است.





  •  کدام شخصیتی که در حال حاضر در قید حیات است، بیشترین تاثیر را روی شما گذاشته؟
پدرم تاثیر زیادی داشت، به عنوان آدمی که خیلی دوستش دارم، بعد از آن استادم خانم گلاب آدینه که مسیر زندگی من را عوض کرد. چیزهایی را درباره خودم و توانایی‌هایم به من نشان داد که خودم ندیده بودم.



خیلی زود آدم ها را می بخشم

  •  اگر قرار بود محل زندگی‌تان را انتخاب کنید، کجا را انتخاب ‌کردید؟
فکر کنم اصلا ایران را انتخاب نکنم. کاری به فرهنگ و فرم آدم‌ها ندارم اما خیلی دوست داشتم شرایط زندگی در کشورهای مختلف را تجربه کنم. دوست داشتم یک دورگه باشم، مثلا ترکیبی از یک آدم سفیدپوست و سیاه‌پوست. چون همیشه دوست دارم همه فرهنگ‌ها را بشناسم.
  •  اولین خاطره‌ای که به ذهن‌تان می‌آید؟
اصولا آدمی هستم که حافظه‌ام مثل ماهی است! به خاطر همین خیلی کم پیش می‌آید که خاطره‌ای یادم بماند. اما ورودم به سینما که خیلی سخت اتفاق افتاد را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. برای فیلم «معجزه خنده» خانم گلاب آدینه خیلی تلاش کردند که آن نقش برای من باشد و اتفاقا نقش ماندگار و تاثیرگذاری شد و کاندید سیمرغ بلورین هم شد. آن استارت برای من خیلی مهم بود، چون فهمیدم بازیگری از کار کردن در معدن هم سخت‌تر است، خیلی سخت‌تر.

  •  بزرگ‌ترین نقطه قوت‌تان؟
خیلی زود آدم‌ها را می‌بخشم، خیلی. به‌خاطر همین حس می‌کنم هیچ‌وقت از این بابت آزاری نمی‌بینم. چون وقتی تو کینه‌ای در دلت باشد انگار هاله‌ای جلوی چشم‌هایت هست که نمی‌توانی دنیا و آدم‌ها را ببینی. شاید بزرگ‌ترین نقطه قوتم این باشد که کینه‌ای نیستم، خیلی جاها هم به خاطر این موضوع لطمه خوردم اما نمی‌توانم نبخشم.
  •   رایحه‌ای که بیشتر از همه دوست دارید؟
عاشق بوی خاکم. خاک نم خورده و عاشق بوی نم کاهگل و عطر کوچه‌های قدیم...
  •   از کدام شخصیت معاصر بیشتر از همه متنفرید؟
آدم‌ها هیچ‌وقت برای من تک‌بعدی نیستند. مثلا شاید آدمی که از نظر همه بدترین آدم دنیا باشد، یک ویژگی داشته باشد. اصلا نمی‌شود گفت فلان آدم خیلی بد است. از کجا می‌دانیم؟ شاید اگر خود من هم در موقعیت این آدم بودم، بد می‌شدم. اگر بگویم از کسی بدم نمی‌آید، ممکن است باور نکنید، فقط خدا می‌داند که چه کسی خوب است و چه کسی بد، به خاطر همین هیچ‌وقت حرفی را که پشت سرکسی می‌زنند تا وقتی برای خودم ثابت نشود، باور نمی‌کنم و هیچ‌کس در زندگی‌ام نیست که از او متنفر باشم.
  •  چیزی که خیلی ناامیدتان می‌کند؟
موضوعی که این روزها خیلی پررنگ‌شده و آن اینکه آدم‌ها همدیگر را دوست ندارند، همه چیز خیلی ظاهری شده، علاقه‌ها سطحی شده، همه دنبال منافع شخصی‌شان هستند و به محض اینکه به آن می‌رسند، طرف مقابل را فراموش می‌کنند. چیز دیگری که واقعا ناامیدم می‌کند، دروغ است که متاسفانه در کشور ما به شدت زیاد شده. من همیشه به کشورهای دیگر حسادت می‌کنم. آنها اصلا دروغ نمی‌گویند، یعنی دلیلی برای این کار ندارند، اما کوچک‌ترین رفتار روزانه ما دروغ است، انگار که یک جور تفریح شده و همین من را دلسرد می‌کند. مثلا  در حرفه بازیگری، کارگردان‌های جوان را جلو می‌اندازند و تو با آنها دوستانه با دستمزد پایین قرار داد می‌بندی و بعد متوجه می‌شوی تهیه‌کننده بزرگی پشت آنهاست.

  •  کاری که به‌خاطر انجام دادنش خودتان را سرزنش می‌کنید؟
از دست دادن یکسری از فرصت‌ها. مثلا پیشنهادهای کاری که به من شده و قضاوت مثبتی درباره‌شان نداشتم، اما وقتی دیدم که دوستان دیگرم در آن بازی کردند، نتیجه چیز دیگری از آب درآمده. یا اینکه دلم می‌خواهد بیشتر پدر و مادرم را بغل کنم و ببوسم، اتفاقی که شاید خیلی‌وقت‌ها موقعیت‌اش پیش نیامده یا خجالت کشیدم.
  •  بزرگ‌ترین سرخوردگی‌تان؟
من هیچ‌وقت سرخوردگی نداشتم. شاید اتفاق وحشتناکی که در زندگی‌ام افتاد، تصادف چندسال پیش مادرم بود که باعث شد یکی از چشم‌های زیبای مادرم آسیب ببیند. در آن مقطع واقعا روحیه‌ام را از دست داده بودم که خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت و خدا دوباره مادرم را به ما داد.
  •  اگر قرار باشد چیزی را تغییر بدهید چه چیزی را انتخاب می‌کنید؟
همان دو خصلتی که گفتم مدتی است بین ما ایرانی‌ها باب شده را تغییر می‌دادم. دروغ‌گویی و بی‌محبتی. اینکه آدم‌ها یکدیگر را مثل پله نگاه نکنند.
  •  اگر بگویند قرار است ماشین زمان به عقب برگردد دوست دارید در کدام مقطع از گذشته متوقف شوید؟
زمان حافظ و سعدی را خیلی دوست دارم، اما درباره زندگی خودم اصلا دوست ندارم زمان متوقف بشود، چون هرچقدر جلوتر می‌رود، بیشتر دوستش دارم.
  •  کدام خصیصه اخلاقی‌تان خودتان را بیشتر از بقیه ناراحت می‌کند؟
عجول بودن. من واقعا در تصمیم‌گیری عجول هستم. باید همیشه یک نفر باشد که به من ایست بدهد. به نظرم ما آدم‌ها باید همیشه صبر کنیم تا یک ماجرایی ته‌نشین بشود بعد درباره‌اش قضاوت کنیم اما متاسفانه من آن صبر را ندارم.
  •  بعد از اموالتان، ارزشمندترین دارایی که دارید، چه چیزی است؟
مال و دارایی واقعا و واقعا در درجه پنجم و ششم قرار دارد. این یک واقعیت است که بدون پول نمی‌توانی زندگی کنی اما برای من مهم‌تر از تمام دارایی‌ها، پدر و مادرم هستند. اینکه باشند و سایه‌شان همیشه بالای سرم باشند.
  •  اگر قرار باشد کارگردا ن فیلم زندگی‌تان باشید، فکر می‌کنید چه کسی بتواند بهتر از همه نقش خود شما را بازی کند؟
واقعا نمی‌دانم. احتمالا باید از چند نابازیگر تست بگیرم، چون هیچ‌کس شبیه من نیست.
  •  بزرگ‌ترین ترس زندگی‌تان چه بوده؟
این‌که اثر بدی روی آدم‌ها بگذارم. مردم و آدم‌ها برای ما به عنوان بازیگر خیلی مهم هستند و تاثیر بد گذاشتن روی تماشاگر واقعا بزرگ‌ترین ترس زندگی من است.
 

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

 

 
با فقیهه سلطانی که مدتی است ازدواجش با جلال امیدیان کاپیتان سابق تیم ذوب آهن اصفهان را رسانه ای کرده است، درباره این روزهایش و عشقی که برایش اتفاق افتاده، گفت وگو کردیم.
 

  هفته نامه تماشاگران امروز - فاطمه پاقلعه نژاد: متولد 1353 و فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه آزاد است و بازیگری را با بازی در فیلم روسری آبی ساخته رخشان بنی اعتماد شروع کرده. با فقیهه سلطانی که مدتی است ازدواجش با جلال امیدیان کاپیتان سابق تیم ذوب آهن اصفهان را رسانه ای کرده است، درباره این روزهایش و عشقی که برایش اتفاق افتاده، گفت وگو کردیم.


 عشقی که برای او اتفاق افتاد و در مورد آن در صفحه اجتماعی اش اینطور نوشت: «درست وقتی که فکر می کنی انقدر آدم سختی هستی که هیچ کس نمی تونه خالی قلبت رو پر کنه... زمانی که سعی می کنی به تنهایی هات فکر نکنی... وقتی اصلا انتظارش رو نداری... یکی از راه می رسه. یکی که هرچی سعی می کنی ازش ایراد بگیری، نمی تونی... یکی که با مهربونی هاش خجالتت میده و با صبرش بهت درس بزرگی و عشق و احترام میده... وقتی به خودت میایی، که می بینی شده همه زندگیت... اون وقته که روی گل تنهایی رو می بوسی و برای همیشه میذاریش کنار...»

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

از همان اول قصه تعریف کنید. آقای امیدیان را اولین بار کجا دیدی؟

دوست من مهسا مهجور، بازیگر خوب تئاتر که هم من و هم آقای امیدیان را می شناخت، برای آشنایی ما یک طرح ریخته بود و ما در جریان برنامه ریزی ایشان، در یک خیریه با هم دیدار کردیم و همان جا این کششی که باید ایجاد می شد، ایجاد شد؛ یعنی محبت در نگاه اول اتفاق افتاد.



پس به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید؟

خیلی به این قضیه اعتقاد دارم؛ البته عشق که نمی شود گفت، منظورم یک جذابیتی است که یک آدمی در نگاه اول به دلت بنشیند یا نه، وگرنه عشق خیلی عمیق تر از این حرف هاست که با یک نگاه اتفاق بیفتد ولی این اتفاق که یک نفر در نگاه اول به دلت بنشیند، برای من افتاد.

چقدر طول کشید تا ایشان از شما خواستگاری کردند؟

ایشان در همان اولین دیدار گفتند قصد ازدواج دارند. البته اگر منظورتان از خواستگاری های سورپرایزی و... باشد، ماجرای ازدواج ما آشنایی طولانی مدت نداشت که بخواهد خواستگاری حالت سورپرایزی داشته باشد و این مساله در آشنایی های طولانی مدت اتفاق می افتد. به نظرم اصلا در فرهنگ ایرانی چنین چیزی وجود ندارد و بیشتر مختص اروپایی هاست. در ایران متفاوت است، چون دو طرف از اول قصد ازدواج دارند، بنابراین فکر نمی کنم هیچ دختری در ایران سورپرایز شود، چون هیچ دختر ایرانی حاضر نیست وارد رابطه ای شود که آینده ای نداشته باشد و این حرف های ازدواج سپید و... همه الکی و موقتی است و اصلا با فرهنگ ما نمی خواند. اصلا فکر می کنم همه آدم ها به طور غریزی به سمت ازدواج گرایش دارند و ربطی به فرهنگ ایران هم ندارد. من نمی توانم در مورد پسرها حکم بدهم، ولی این را می دانم که حداقل هیچ دختر ایرانی حاضر نیست وارد یک رابطه بدون آینده شود.



اگر بخواهید به گذشته برگردید، فکر می کردید با یک فوتبالیست ازدواج کنید؟

نمی گویم به ازدواج فکر نمی کردم، ولی ازدواج با یک فوتبالیست، واقعا برایم غیرمنتظره بود؛ چون اصلا فوتبال نمی بینم؛ البته دوست دارم فوتبال بازی کنم، ولی همیشه به کسانی که فوتبال می بینند، می خندم. اما الان نمی توان به جلال چیزی بگویم، چون حرفه اش این است.

فقیهه سلطانی: عشق یعنی همین!

پس احتمالا سر کنترل تلویزیون با هم به مشکل می خورید؟

آره حتما (خنده) ولی خب من به علاقه او احترام می گذارم. ولی فکر کنید، من فیلم می بینم، جلال فوتبال!

زیر یک سقف رفته اید؟

عقد کرده ایم و داریم خانه مان را آماده می کنیم.



ورزشکارها رژیم غذایی مخصوص دارند، این مسله کار شما را سخت می کند.

من خودم هم اهل ورزش هستم. هنرمندها و بازیگرها هم نمی توانند هرچیزی را به عنوان مواد غذایی مصرف کنند. البته من رژیم خاصی ندارم. ولی این یک عادت است که خیلی سال است فقط مواد غذایی مفید استفاده می کنم.

سفر کاری هم هر دو زیاد دارید؟

بله هر دو به خاطر نوع کارمان سفرهای زیادی داریم و اگر جلال وارد سیستم کاری مربی گری شود، قطعا سفرهایش از این هم بیشتر خواهدشد.



مشکلی با این ماجرا ندارید؟

نه، چه مشکلی؟ آن اصل ماجرا که باشد، بقیه چیزها حل می شود. من آرزو می کنم همه آدم ها یک روزی عشق واقعی شان را پیدا کنند. خیلی آدم ها هستند که از ته دل آنها را می خواهی، ولی آنها قسمت تو نیستند و شاید حتی بعدا با آنها به مشکل بخوری یا برایت دردسر درست کنند. اما اگر به خدا توکل کنی، مطمئنا بهترین اتفاق ها برایت رقم می خورد و این همان حس خوشبختی است.



-------------------------------------------------------------------------------- 

لادن طباطبایی: خداحافظی ام واقعی بود!

لادن طباطبایی وقتی سه سال قبل اعلام کرد که از دنیای بازیگری خداحافظی کرده، و قصد دارد تمرکزش را روی دنیای شخصی و وظیفه مادرانه اش بگذارد بسیاری از این تصمیم او تعجب کردند و آن را رفتاری احساسی دانستند اما او در نوروز امسال پرده از راز زندگی شخصی اش برداشت و اعلام کرد ابتلای دخترش به بیماری اوتیسم باعث شده که تصمیم بگیرد با تمرکز بیشتری به نگهداری از دخترش بپردازد.
 


مجله خانواده سبز - الهام حسینی: لادن طباطبایی وقتی سه سال قبل اعلام کرد که از دنیای بازیگری خداحافظی کرده، و قصد دارد تمرکزش را روی دنیای شخصی و وظیفه مادرانه اش بگذارد بسیاری از این تصمیم او تعجب کردند و آن را رفتاری احساسی دانستند اما او در نوروز امسال پرده از راز زندگی شخصی اش برداشت و اعلام کرد ابتلای دخترش به بیماری اوتیسم باعث شده که تصمیم بگیرد با تمرکز بیشتری به نگهداری از دخترش بپردازد.

بانو طباطبایی بسیار واقع بینانه با این موضوع برخورد کرد و به جای این که سعی در پنهان کردن این مسئله داشته باشند، تصمیم گرفت تا گامی در جهت آگاهی مردم پیرامون این بیماری بردارد. صحبت های صریح و با آگاهی ایشان در مورد این بیماری باعث شد تا توجه بسیاری به این بیماری جلب شود. با لادن طباطبایی درباره وظیفه مادری اش، دوری از بازیگری و فعالیتش در مورد آگاهی افراد نسبت به بیماری اوتیسم به گفتگو پرداختیم. با ما همراه شوید.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

لادن خانوم در نهم اردیبهشت به دنیا آمده است. فارغ التحصیل دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته بازیگری است. او که مدتی است از بازیگری فاصله گرفته می گوید: «بازیگری کار من نبود، عشق من بود، من در زمان بازیگری اصلا دنبال چهره شدن و پولدار شدن نبودم.»

چرا از بازیگری خداحافظی کردم

همانطور که در جریان هستید، سه سال قبل اعلام کردم که به دلیل شرایط موجود در سینما و تلویزیون ترجیح می دهم که از این عرصه خداحافظی کنم و به وظیفه مادری ام بپردازم. این روزها مشغول نگهداری از دخترم هستم. مراقبت از او وقت زیادی را از من می گیرد، اما انجام وظیفه مادری برای من بسیار لذت بخش و شیرین تر از کار در شرایط استرس زا است.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

خیلی زود مادر شدم


من متولد سال 1349هستم و به زودی وارد چهل و پنج سالگی می شوم، بیشتر زنانی که در سن و سال من قرار دارند تجربه ازدواج زودهنگام و بچه دار شدن را دارند، من هم در سن بسیار کم ازدواج کردم و زمانی که تنها هجده سال داشتم صاحب فرزند شدم. به همین خاطر اختلاف سنی من و پسرم بسیار کم است و بیشتر از آن که شکل مادر و فرزندی داشته باشد، شبیه دو رفیق است.

دوست داشت دکتر شود

پسرم دانشجوی ترم آخر رشته داروسازی است. سال ها قبل، وقتی یک کودک پنج ساله بود به او پیشنهاد دادم تا بازیگری را تجربه کند و او هم پذیرفت، اما وقتی نقشش در آن اثر تمام شد، به من گفت که ترجیح می دهد از بازیگری فاصله بگیرد و دکتر شود!! به نظر او، حرفه بازیگری کار سختی بود، خوشبختانه او در مسیر آرزوهایش گام برداشت و به زودی مدرک دکتری اش را در رشته داروسازی می گیرد.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

دخترم را با افتخار به همه جا می برم


هفت سال قبل من برای بار دوم طعم شیرین مادر شدن را چشیدم، و خدا دختری به اسم سها به من داد، اوایل متوجه نشدم دخترم مبتلا به بیماری اوتیسم است، اما بعد از گذشت مدتی، پی به این ماجرا بردم. به همین خاطر سعی کردم بیش از هرچیزی اطلاعاتم را در مورد این بیماری بالا ببرم، تا با این کار بتوانم شرایط را برای دخترم هموارتر کنم. هم پس از گذشت مدتی، تصمیم گرفتم اطلاعاتی را که پیرامون این بیماری به دست آوردم، را در اختیار سایرین قرار دهم. بعضی ها به من می گویند چرا همه جا از بیماری دخترت صحبت می کنی و سعی در معرفی «اوتیسم» داری. واقعیت این است که من اوتیسم سها را نوعی نقص نمی بینم، بلکه معتقدم شرایط او نسبت به سایرین متفاوت است و این تفاوت نباید دلیل بر این شود که من او را پنهان کنم.

تفاوت پسر و دخترم

سها نقطه کاملا مخالف پسرم است و احساساتش را بیرون نمی ریزد. حتی دلتنگی و ناراحتی اش متفاوت است. او هنوز صحبت نمی کند. حرف نزدنش هم، از زمانی تشدید شد که احساس کرد توجه همه را جلب می کند، پس بیشتر مقاومت کرد. فهمید که مرکز توجه است و با حرف نزدن می تواند آوانس بگیرد و این رفتار به عادت تبدیل شد. حالا دیگر ترک آن عادت سخت است ولی امکان پذیر است، من در کل، در مورد بچه هایم و عزیزانم عادت دارم، آنها را همان طور که هستند می پذیرم و ارتباط را به امید این که طرف مقابل تغییر می کند ادامه نمی دهم.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

دلتنگی ام از بازیگری طبیعی است


من عمری را در عرصه بازیگری سپری کردم و طبیعی است که طی این مدت، دلم برای این کار تنگ شود، اما این دلتنگی اصلا به معنای بازگشتم به این حرفه نیست. وقتی می خواستم از بازیگری خداحافظی کنم تمام شرایطی که وجود داشت را با دقت ارزیابی کردم و سپس تصمیم خود را به شکل علنی اعلام کردم، به همین خاطر به این تصمیمی که گرفتم احترام می گذارم و پای آن می ایستم. متاسفانه طی سال های اخیر شرایط سینما و تلویزیون ما تغییرات زیادی کرده و حاشیه پررنگ تر از اصل شده است و خب این موضوع برای بازیگری نظیر من، که صرفا به دنبال آرامش است، قابل تامل و گذشت نبوده و نیست.

خداحافظی ام از عرصه بازیگری واقعی بود

بعضی ها از من می پرسند که اگر پیشنهاد خوبی برای بازی داشته باشی، برای حضور در این عرصه وسوسه می شوی و پاسخ من به آنها «نه» است. چون خداحافظی ام از عرصه بازیگری واقعی بود. من برای جلب توجه یا استراحت از این حرفه کناره گیری نکردم که بخواهم دوباره به واسطه یک پیشنهاد خوب به آن بازگردم.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم

آگاهی مردم نسبت به اوتیسم مهم است


آگاهی مردم نسبت به بیماری اوتیسم بسیار مهم است و همه تلاشم را به کار بستم تا اطلاعات مردم نسبت به این بیماری بیشتر شود. متاسفانه آگاهی در جامعه ما خیلی پایین است و اغلب خانواده ها نمی دانند فرزندشان به این بیماری مبتلاست در حالی که اغلب دولت ها و کشورهای پیشرفته روی این بیماری تمرکز کرده اند. فراموش نکنید افرادی که مبتلا به بیماری اوتیسم هستند می توانند پیشرفت های چشمگیری را داشته باشند و حتی به یک نخبه تبدیل شوند.

لادن طباطبایی: 18 سالگی مادر شدم
 ----------------------------------------------------------------------

زری خوشکام: نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 
روزنامه شرق: زری خوشکام، که پس از ازدواجش با علی حاتمی، اغلب در محافل سینمایی زهرا حاتمی خطاب شده، پس از سال‌ها دوری از پرده نقره‌ای این‌روزها با ایفای نقش حوای فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» به‌ کارگردانی صفی یزدانیان، میهمان پرده‌های سینماست.

این بازیگر شناخته‌شده سال‌های پیش از انقلاب، در ادامه، از اشتیاقش بابت حضور دوباره در سینما، همین‌طور از عشقش به علی حاتمی گفته که انقلابی در مسیر زندگی‌اش رقم زد و حاصلش تولد یکی از درخشنده‌ترین ستاره این سال‌های سینما شد. خوشکام همچنین ماجرای بی‌مهری‌های مدیران سینمایی، در آخرین سال‌های عمر علی حاتمی را بازگو کرده که حاصلش را می‌خوانید:

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 چه شد بالاخره بعد از این همه سال، دوباره به سینما برگشتید؟ تقریبا پس از آقای حاتمی هرگز در فیلمی حضور نداشتید. جز یک‌بار که در فیلم «سیمای زنی در دوردست» آقای مصفا نقشی کوتاه ایفا کردید.

حضور دوباره در سینما آرزوی من بود. اصلا نمی‌توانستم از سینما دور باشم. ٣٠ سال اصلا اجازه نداشتم جلو دوربین بیایم. مرا ممنوع‌الچهره کرده بودند. با شروع ساخت فیلم تختی در نقش خودم (همسر علی حاتمی) حضور داشتم (که چقدر هم پشیمانم در آن پروژه همکاری کردم)، پس‌از‌آن فیلم‌نامه‌ای که مطابق سلیقه‌ام باشد، پیشنهاد نمی‌شد.

تا وقتی که آقای یزدانیان مشغول نگارش سناریوی «در دنیای تو ساعت چند است؟» بودند. او را منزل دخترم دیدم، از من خواستند فیلم‌نامه را بخوانم. فیلم‌نامه خوبی بود. بعد که فیلم‌نامه بازنویسی شد، بار دیگر آن را خواندم و این بار آن را بیشتر پسندیدم.

آقای یزدانیان گفتند نقش خوبی در این سناریو هست، حوا که نقش یک مادر است. بازی می‌کنی؟ من هم به شوخی گفتم ببین من نقش مادر بازی نمی‌کنم، فقط مادر لیلا حاتمی هستم. ایشان هم خندید و گفت اتفاقا در این فیلم هم مادر لیلا هستی. یک روز از من برای تست گریم دعوت شد و به دفتر آقای مصفا رفتم. پس از گریم، از چهره پیشنهادی گریمور خوشم نیامد، قیافه‌ام تلخ شده بود. احساس کردم صفی یزدانیان هم خوشش نیامده.

بعد یکی از دوستانم را پیشنهاد دادم که ظاهرا ایشان هم برای نقش حوا موردپسند کارگردان قرار نگرفت. تا اینکه برای فیلم‌برداری رفتند رشت. من هم مرتب با دخترم و دامادم در تماس و جویای وضعیت فیلم بودم. می‌پرسیدم برای نقش حوا کسی مورد قبولتان واقع شد؟ گفتند بله، خانمی را آورده‌ایم و بد هم نیست... خیلی برای من جزئیاتش را باز نکردند.

بعد از مدتی علی مصفا به من زنگ زد و گفت خواهش می‌کنم شما برای ایفای این نقش بیا شمال. من هم به آقای مصفا گفتم حالا که شما خواسته‌اید، حتما می‌آیم ولی هرکس دیگری بود، محال بود بپذیرم. (با خنده)

 ماشین گرفتیم و رفتیم و همین که به رشت رسیدم و قرار بود صبح فردایش جلو دوربین باشم، چنان سرماخوردگی و تب‌و‌لرزی گرفتم که کارم به بیمارستان کشید. فیلم‌برداری دو روز تعطیل شد تا بعد از بهبودی شروع به‌کار کردیم. آقای یزدانیان یک خط کلی به من داد و شخصیت حوا را کاملا برای من تشریح کرد، من هم تمام سعی‌ام را کردم تا آنچه می‌خواهم را به نحو احسن اجرا کنم. گویا خوشبختانه موفق بودم. این موفقیت را از برخورد تماشاگران با خودم احساس کردم.

تجربه هم‌بازی‌شدن با آقای مصفا در این فیلم برای شما چه طور بود؟

بسیار عالی. بسیار راحت. بسیار خوب. شانس بزرگ من این بود که با علی مصفا هم‌بازی شدم.

 معیارهای شما برای پذیرفتن یک نقش چیست؟

فیلم‌نامه خوب، کارگردان کاربلد که بتوانم به او اعتماد کنم و دوستش داشته باشم و گروه خوب؛ چه از نظر اخلاقی و چه از نظر کاری و سایر بازیگرانی که حضور دارند.

 پس از این به بعد شما را بیشتر در فیلم‌ها خواهیم دید؟ قرار است حضور شما بعد از این مستمر باشد؟

بله حتما، اگر فیلم‌نامه‌های خوبی پیشنهاد شود، با کمال میل در آنها بازی خواهم کرد.

 آقای یزدانیان جایی گفته بودند با عشقی که به «سوته‌دلان» علی حاتمی داشتند، این فیلم را کارگردانی کردند. شما این فیلم را تا چه اندازه به «سوته‌دلان» نزدیک می‌بینید؟

خیلی زیاد. شباهت‌های زیادی دارند. ایشان خیلی لطف دارند و برای علی حاتمی احترام بسیاری قائل هستند که واقعا از ایشان ممنونم. جنس عاشقانه جاری در فیلم آقای یزدانیان، خیلی به عشق مجید «سوته‌دلان» علی حاتمی شباهت دارد. واضح است که آقای یزدانیان عاشق «سوته‌دلان» بوده و این عشق سبب شده چنین فیلمی بسازد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

شما بعد از ازدواج با آقای حاتمی فقط در آثار ایشان به ایفای نقش پرداختید. دلیل اینکه فقط در فیلم‌های همسرتان حضور داشتید و در فیلم دیگران بازی نکردید، چه بود؟

من درواقع قبل از ازدواجم، فقط حدود یک‌سال در سینمای ایران کار کردم. سال ۵٠ که ازدواج کردم، انقلابی در خودم به‌وجود آوردم. شرط ازدواجمان این نبود که کار نکنم، اما هر دو ترجیح دادیم فقط در کارهای علی حضور داشته باشم. ما می‌خواستیم کانون گرم خانواده تشکیل دهیم. به‌خصوص که من سه ماه بعد از ازدواجم هم باردار شدم و دیگر نتوانستم تا مدتی کار کنم.

همان زمان که ازدواج کردیم، ١۵ قرارداد ٢٠٠‌ هزار تومانی داشتم که آن زمان قراردادهای واقعا گرانی محسوب می‌شد. با ٢٠٠ تومان می‌شد یک آپارتمان ٢٠٠، ٣٠٠متری در منطقه‌های خوب تهران خرید. ولی با وجود این، همه را پس دادم و پیش‌قسط‌هایی که گرفته بودم را حتی برگرداندم و دیگر کار نکردم. یک‌جور تبادل‌نظر و همفکری و توافق بین من و همسرم بود که نتیجه‌اش این شد که پس از آن، فقط در فیلم‌های او بازی کنم.

از ممنوع‌الچهره‌شدنتان صحبت کردید. چطور در جریان این ممنوعیت قرار گرفتید؟ آیا به شما چیزی ابلاغ شد؟

متأسفانه مسئولان وقت ‌هیچ توجهی به سابقه کاری و شخصیت حرفه‌ای من نداشتند و براساس سلیقه تصمیم گرفتند. چند سال بعد از انقلاب، ما درحال ساخت دکور شهرک سینمایی ایتالیا بودیم و هزینه‌های بسیار کردیم. وقتی برگشتیم، آنجا را کلنگ زدیم و همین‌طورکه علی مشغول ساخت شهرک بود، کار «هزاردستان» را هم در کاخ گلستان پیش می‌برد. دو، سه سال کار کردیم. این وسط وقفه‌هایی هم بود. چون مدیران مدام تغییر می‌کردند و باز تا می‌آمدند و بر مسند می‌نشستند و تا پول بدهند برای پروژه، فیلم‌برداری چند ماه متوقف می‌شد.

 ما نیمی از کار را فیلم‌برداری کرده بودیم و من نقش مقابل آقای انتظامی را بازی می‌کردم. یک‌دفعه نامه‌ای به دست آقای حاتمی از شبکه رسید که از ممنوع‌بودن نمایش چهره من خبر می‌داد و در آن گفته شده بود دیگر من در ادامه پروژه همکاری نداشته باشم.

آقای حاتمی هم جواب داد که نه؛ چون این خانم نسبتی با من دارد، ولی کار از نیمه گذشته و من دیگر نمی‌توانم بازیگر دیگری جای ایشان بگذارم. من تا آخر کار حضور داشتم و یک ریال دستمزد که به من داده نشد هیچ، یک کامیون آجر به ارزش ۵٠ ‌هزار تومان آن زمان، که از زمان ساخت خانه‌مان باقی‌مانده بود را هم برای ساخت شهرک فرستادم و اهالی سازمان هزینه‌ای در قبال آن ندادند.

بعد هم تمام بخش‌هایی که من حضور داشتم را قیچی کردند و از سریال بیرون گذاشتند (با خنده). یک‌جورهایی قصه اصلا از بین رفت. طفلک علی اصلا نمی‌دانست چطور سروته قصه را به‌هم وصل کند.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

پس روزگار سختی بر علی حاتمی گذشت... .

بله، روزگاری خیلی سخت. چه زحمتی برای ساخت شهرک و این سریال کشید و بعد هم این‌طور با او و اثرش برخورد کردند و حتی حاضر نشدند نام این شهرک را «شهرک سینمایی علی حاتمی» بگذارند! او همیشه می‌گفت من به‌قدری مشغول کار بودم که بزرگ‌شدن و رشد دخترم را ندیدم؛ ١٠سال، ١٢سال بچه‌ام را ندیدم. او به‌خاطر ساخت شهرک از سر صبح سر کار بود و از بیل‌زدن و سنگ‌فرش‌کردن تا مدیریت کلی را برعهده داشت و آخر هم دستمزد کارش تکه‌تکه‌شدن «هزاردستان» بود.

 سازمان دستمزد مرا که نداد هیچ، دستمزدهای علی حاتمی را هم برای کارگردانی «هزاردستان» درست نداد. آن زمان آقای هاشمی که مدیرعامل بود، به حسابداری نامه نوشت که دستمزد علی حاتمی را پرداخت کنند. حسابداری برای پرداخت، باج می‌خواست و علی هم اهل باج‌دادن و باج‌گرفتن نبود. دائم به او می‌گفتم برو حقمان را بگیر ولی او بابت این طرز برخورد، به‌طورکامل از پیگیری حقوقش صرف‌نظر کرد.

برای ساخت شهرک سینمایی هم به علی حاتمی دستمزدی داده نشد؟

 خیلی کم. اندک دستمزدی در حد بخورونمیر. نه‌تنها عهده‌دار اصلی ساخت شهرک، علی حاتمی بود، بلکه حتی خودش آجر روی آجر می‌گذاشت و بیل می‌زد تا این شهرک ساخته شد.

پس این رفتارها، گله‌مندی شما و علی حاتمی را حتما به‌همراه داشته... .

بله، از صداوسیما بسیار گله‌مندم. خیلی زیاد. حتی بعضی‌ وقت‌ها از دست مسئولانش گریه کردم. این همه زحمتی که علی از سال‌های دور، برای صداوسیما کشید را نادیده گرفتند. از زمان آقای قطبی، با ساخت «داستان‌های مثنوی» و بعد «سلطان صاحبقران» و بعد «جاده ابریشم» که شد «هزاردستان»، همه نادیده گرفته شد... و مسئولان همیشه ناسپاسی کردند.

هر کدام که عوض می‌شدند، کار ما مدتی تعطیل می‌شد. ‌هزارجور بازی درآوردند. یک روز می‌گفتند سر بازیگران کلاه‌گیس بگذارید، یک روز می‌گفتند بردارید، یک روز می‌گفتند ممنوع است و هر روز یک داستان تازه می‌ساختند.

پس علی حاتمی خیلی اذیت شد... .

بله...، درواقع او را دق دادند. ارشاد که تقریبا بعد از فیلم «دلشدگان» محترمانه کارکردن او را ممنوع کرد. دو سال تمام، علی به ارشاد فیلم‌نامه می‌فرستاد و تصور کنید فیلم‌نامه‌های علی حاتمی را رد می‌کردند! فقط به این دلیل که چرا در فیلم علی حاتمی تمبک هست.

خب، حضرت امام موسیقی را آزاد کرده بودند و علی هم به این فکر افتاد که برای موسیقی سنتی ایرانی کاری کند. چقدر هم برای این موضوع سرمایه‌گذاری کرد. بگذریم... برگردیم به همان بی‌مهری‌های صداوسیما. این سازمان یک ریال از طلب‌های علی حاتمی را پرداخت نکرد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

 چه سالی؟

تقریبا ۶٣ و ۶۴. پول نمی‌دادند و می‌گفتند بودجه نداریم. یک ریال به من هم دستمزد ندادند جز اینکه هزینه ۵٠ تومان کامیون آجرم را هم پرداخت نکردند. دائم می‌گفتند پول نداریم و مدام جلسه می‌گذاشتند پشت جلسه و هیچ نتیجه‌ای هم حاصل نمی‌شد. طوری رفتار می‌کردند که به همسرم برخورده بود و برای خیلی از جلسات مرا می‌فرستاد. بالاخره قرار شد دو فیلم سینمایی از کل این مجموعه به علی حاتمی بدهند که جبران زحمات و ضرروزیان‌های او شود که آقای محمدمهدی دادگو لابی کرد و این فیلم‌ها را هم گرفت.

نوارهای موسیقی‌مان را هم بردند و پس نیاوردند که هیچ، یک سی‌دی هم از این دو فیلم به ما ندادند. خیلی از آقای دادگو دلخورم. زمانی که آقای ضرغامی مسئول صداوسیما شدند خوشحال شدم. چون یکی، دوبار ایشان در دوره بیماری همسرم محبت کرده بود و به عیادت او آمد، گفتم حالا که مدیر شده، پس حتما روی ما را زمین نمی‌اندازد.

از دفتر ایشان درخواست وقت ملاقات کردم، حتی یک زنگ نزد بگوید اصلا شما این وقت را برای چه می‌خواهی؟! ما را بی‌جواب گذاشت. هر بار زنگ می‌زدم و خودم را معرفی می‌کردم و می‌گفتم من همسر علی حاتمی‌ام و هیچ جوابی نمی‌گرفتم. آن سال‌ها واقعا گرفتار و مقروض بودم. این همه هزینه‌ای که برای معالجه علی حاتمی در خارج از کشور کردیم، بی‌هیچ کمکی بود. حتی ارز دولتی هم به ما ندادند.

واکنش علی حاتمی چه بود؟

هیچ. او هم قهر کرد. بعد از فوتش انتظار داشتم یک کدام زنگ بزنند ببینند خانواده علی حاتمی در چه حال است. اما هیچ‌کس تماسی هم نگرفت و واقعا از این بابت دلم گرفت.

چطور متوجه شدید دوره ممنوع‌بودن نمایش چهره شما تمام شده؟

در پروژه «تختی» آقای شایسته به من پیشنهاد کردند نقش همسر علی حاتمی را خودم بازی کنم. من هم پذیرفتم چون بیشتر فیلم‌برداری هم در خانه من بود. بعدا بازی کردم و در تیتراژ هم آمد: با حضور افتخاری زهرا حاتمی. مشکلی هم ایجاد نشد، این طور متوجه شدیم که گویا دیگر ممنوعیتی در کار نیست.

برگردیم به قبل‌تر. اصلا چطور با آقای حاتمی آشنا شدید؟

سر صحنه فیلم «مترسک» با علی حاتمی آشنا شدم و به یکدیگر علاقه‌مند شدیم و از طرف ایشان پیشنهاد ازدواج گرفتم و جواب مثبت دادم. آن زمان من و آقای فردین و آقای رشیدی و چند بازیگر دیگر، در آن فیلم به ‌کارگردانی آقای حاتمی بازی می‌کردیم. ششم آبان ۵٠ ازدواج کردیم و یک‌سال بعد نهم مهر ۵١ لیلا به‌دنیا آمد.

در زندگی مشترک شما با علی حاتمی، چه اتفاقی افتاد که یکی از بهترین بازیگران زن امروز سینمای ایران، از خانه شما بیرون آمد؟ در منزل شما چه بستری برای رشد لیلا حاتمی فراهم شده بود؟

به قول یکی از منتقدان، خانه ما دانشگاه هنر بود، احتیاجی نبود لیلا سینما بخواند. رشته لیلا مکانیک بود. ولی در خانه ما دائم یا فیلمی در حال تولید بود، یا علی حاتمی مشغول طراحی صحنه و لباس یا تدوین بود. در خانه ما دائم تبادل نظر بین اهالی سینما جریان داشت. هر کاری که علی می‌ساخت، طی مدت فیلم‌برداری، بازیگرانش در خانه ما زندگی می‌کردند. لیلا در چنین محیطی رشد کرد. البته که خودش هم علاقه‌مند بود.

یادم هست دو، سه ساله بود که ژیلا سهرابی (خواهرزاده علی حاتمی)، سریال «طلاق» را بازی می‌کرد. یک شب ما در تراس خانه نشسته بودیم و شام می‌خوردیم و لیلا هم کنار ما نشسته بود و بازی می‌کرد. ژیلا زنگ زد که ما در فیلم یک بچه می‌خواهیم، لطفا لیلا را بفرستید. اول من و پدرش گفتیم نه، بعد دیدیم وروجک دو، سه‌ساله خودش می‌گوید می‌خواهم بروم و بازی کنم. علی هم همیشه از لیلا در فیلم‌ها استفاده می‌کرد.

پس هدف‌گذاری شما از ابتدای کودکی ایشان، این نبود که بازیگر شوند؟

نه اصلا، شرایطش مهیا شد. شرایط خانه و خانواده ما طوری بود که لیلا هم علاقه‌مند شد.

نمی‌توانستم از سینما دور باشم

در بین نقش‌هایی که خانم حاتمی بازی کردند، کدام‌یک برای شما ویژه‌ترند؟

من همه کارهایش را دوست دارم، مثلا فیلم «لیلا»یش را خیلی دوست دارم. خب، اولین کارش هم بود و خیلی برایم جالب بود.

تابه‌حال شده لحظه‌ای که دارید فیلمی با بازی ایشان روی پرده سینما می‌بینید، فراموش کنید او دختر شماست؟

نه، هرگز فراموش نکرده‌ام. همیشه ذهنیتم این است که ببینم دخترم چه‌کار می‌کند.

در بین آثار آقای حاتمی کدام اثر برای شما ویژه‌تر است؟

اکثر فیلم‌هایش را به‌شدت دوست دارم اما شاید «حاجی واشنگتن»، «سوته‌دلان»، «مادر» و «کمال‌الملک» برایم رنگ‌وبویی دیگر دارند.

 با توجه به اینکه فضای سینمای پیش از انقلاب را هم تجربه کرده‌اید و سال‌هاست با توجه به موقعیت خانوادگی‌تان، در جریان جزئیات اتفاقات جاری بوده‌اید، وضعیت امروز سینمای ایران را چطور می‌بینید؟

من نه آن زمان، زیاد در جریان اتفاقات سینما بودم و نه حالا. آن زمان همیشه در جریان سینمای علی حاتمی بودم و نه وضعیت کلی سینما. ولی کلا اگر وضع سینمای ایران را بخواهم ارزیابی کنم، باید بگویم اگر محدودیت‌های موجود را نادیده بگیریم، وضعیت کیفی فیلم‌ها خیلی بهتر از گذشته است.

چه چشم‌اندازی برای سینمای ایران می‌بینید؟

با این همه جوان مستعد و با‌انگیزه‌ای که وارد این حرفه شده‌اند، مسلما روزهای خوبی در راه است. چون ما ایرانی‌ها اهل پس‌رفت نیستیم، پس حتما وضعیت‌ رو به پیشرفت است. اتفاقات بین‌المللی بسیار خوبی که برای سینمای ایران در این سال‌ها مثلا برای فیلم «جدایی نادر از سیمین» افتاده، خب، امیدوارکننده است. فیلم‌های«چارشنبه سوری» آقای فرهادی یا «درباره الی»شان واقعا شاهکار و امیدوارکننده بودند.

جای علی حاتمی واقعا در سینمای امروز ایران خالی است... .

بله، خیلی‌خیلی. به‌خصوص وقتی فیلم آقای فرهادی رفت اسکار و لیلا هم دعوت شد آنها، نمی‌دانید چه حالی شدم و چقدر جای خالی علی را احساس کردم.

 چون آرزوی علی حاتمی این بود که سینمای ایران، به اسکار راه پیدا کند و همیشه می‌گفت فیلم ایرانی باید خصوصیات فرهنگی ما را داشته باشد و کپی از روی فیلم‌های خارجی هم نباشد. اگرچه خودش آن زمان نبود تا موفقیت سینمای ایران را ببیند، ولی خوشبختانه دخترش آنجا حضور داشت.

---------------------------------------------------------------------------------

سپند و کمند امیرسلیمانی: مثل تام و جری بودیم!

 
سپند و کمند امیرسلیمانی، خواهر و برادری که 36 سال است کنار هم هستند.
 

مجله زندگی ایده آل: کمتر پیش می‌آید که خواهر و برادرها هر دو یک حرفه را انتخاب کنند، وارد دنیای هنر شوند و هر دو نفردر دسته چهره‌های سینما و تلویزیون قرار گیرند. کمند و سپند امیرسلیمانی خواهر و برادری دوست داشتنی هستند که زندگی‌شان از کودکی با هنر گره خورده و حتی بازی‌های کودکانه این خواهر و برادر هم بی‌ربط به دنیای نمایش و سینما نبود و اصلی‌ترین سرگرمی دوران کودکی شان تئاتر و خواندن نمایشنامه‌های رادیویی و ضبط آنها در نوارهای کاست بوده است. در یکی از روزهای بهاری میزبان این خواهر و برادر صمیمی دنیای سینما و تلویزیون شدیم و با آنها درباره روابط و خاطرات دوران کودکی‌شان گفت‌وگو  کردیم.

با سپند زیاد شوخی می‌کردم

کمند: روابط ما هم مانند همه خواهر و برادرها به دو بخش کودکی و بزرگسالی تقسیم می‌شود. رابطه‌مان در دوران کودکی مختصات خود را داشت که شامل همان کل کل‌ها و قهر و آشتی‌ها و شوخی‌های دوره کودکی بود. من از سپند بزرگتر بودم و خیلی سر به سر برادر کوچکم می‌گذاشتم. البته سپند همیشه می‌گوید من اذیتش می‌کردم (می‌خندد) ولی من فکر می‌کنم از قانون بزرگتر بودن  استفاده کرده، تا می‌توانستم با او شوخی می‌کردم و آخرش مانند تام و جری با هم خوب می‌شدیم و صلح می‌کردیم. (می‌خندد)

سپند: رابطه‌مان خیلی خوب است و حرف مشترک زیادی برای گفتن داریم. البته کل کل‌های دوران بچگی برای همه اتفاق می‌افتد که خیلی عادی است و همه، این ماجراهای تام و جری را داشته‌اند (می خندد) اما سال‌هاست که از آن دوران با همه خاطرات بامزه‌اش عبور کرده‌ایم و حالا مانند دو دوست هستیم.

مثل تام و جری بودیم!

کمند: تقریبا همه کودکی من در کنار سپند و بازی با برادرم گذشت. از همان ابتدا به تئاتر علاقه داشتیم و یکی از بازی‌های‌مان اجرای نمایش بود یا اینکه در نقش گوینده، نوار کاست ضبط می‌کردیم و هر وقت فرصت پیدا می‌کردیم مشغول اجرای برنامه‌های مختلف می‌شدیم.

نقش پشتیبان را برای هم داریم

کمند:
تا یک سن و سالی بزرگتر بودن من مشخص بود که شامل زورگویی‌های کودکانه، حمایت، میانجیگری و محبت بود اما از وقتی وارد دوران نوجوانی و جوانی شدیم این روند چرخید و حالا این سپند بود که از من حمایت می‌کرد و مراقب من بود و هست. فکر می‌کنم این موضوع مصداق بارز همان جمله معروف است که می‌گویند از هر دست بدهی از همان دست پس می‌گیری. در کل در تمام طول زندگی‌مان یاد گرفته‌ایم از هم پشتیبانی کنیم. هیچ‌وقت در رابطه مان حساب و کتاب‌های خواهر، برادری وجود ندارد و هیچ کاری را به‌خاطر اینکه فکر می‌کنیم وظیفه داریم، انجام نمی‌دهیم و همه از روی محبت است.

کمند سحرخیز است و من شب بیدار

کمند: این روزها همه گرفتارند و مشغله‌ها زیاد است اما هرگز از دیدار هم غافل نمی‌شویم. تفریحات مشترکی داریم و گاهی به سفرهای یکی، دو روزه و سفرهای کاری می‌رویم.

سپند: با هم مسافرت می‌رویم اما مدل زندگی من و کمند کمی باهم متفاوت است؛ مثلا کمند عادت دارد زود بخوابد و حسابی سحرخیز است اما من اهل فیلم دیدن در شب‌ها هستم و کلا دیر می‌خوابم. به‌خاطر همین وقتی سفر می‌رویم هماهنگ کردن برنامه‌های‌مان کمی مشکل‌دار است. (می‌خندد)

از وقتی به یاد داریم بازیگریم

کمند: اینکه شغل‌مان یکی است رابطه را جالب‌تر می‌کند چون همیشه حرف‌های مشترک برای گفتن داریم. راستش را بخواهید ما اصلا وقت نکردیم درباره بازیگری حتی فکر کنیم چون از وقتی به یاد داریم بازیگر بوده‌ایم. اتفاقا چند روز پیش عکسی از خودم و سپند پیدا کردم که در آن سپند چهار ساله و من هشت ساله‌ام و روی صحنه تئاتر مشغول بازی هستیم. همکار بودن مان به نوعی به ما کمک می‌کند. می‌توانیم درمورد کارهای پیشنهادی با هم صحبت کنیم و گاهی از کار هم انتقاد می‌کنیم که هرگز باعث دلخوری مان نمی‌شود.

سپند: بله در مورد کار معمولا مشورت می‌کنیم و من هم هیچوقت از انتقادهای کمند در مورد کارم دلخور نمی‌شوم. به‌طور حتم صادق‌ترین و دلسوز‌ترین منتقد‌های یکدیگر هستیم.

دلخوری‌ها را زود برطرف می‌کنیم

سپند: به یاد ندارم مشاجره داشته باشیم اما گاهی ممکن است اختلاف نظرهایی بین مان به وجود بیاید که همان هم خیلی ادامه پیدا نمی‌کند یعنی حتی به چند دقیقه هم نمی‌رسد و در همان مکالمه‌ای که ممکن است از هم دلخور شویم حل می‌شود و فراموش می‌کنیم.

کمند: در سیستم خانوادگی‌مان دعوا و مشاجره جایی ندارد اما بالاخره طی چهل سال دلخوری‌هایی پیش می‌آید. خوشبختانه من و سپند خیلی اهل گپ و گفت هستیم. یعنی اگر هم دلخوری‌ای باشد بلافاصله با هم صحبت می‌کنیم و رفع می‌شود.

خانه های‌مان نزدیک هم است

کمند: به جز سال‌هایی که من ایران نبودم همیشه خانه‌های ما خیلی نزدیک بوده؛ به همین خاطر مرتب همدیگر را می‌بینیم و گاهی با هم ناهار یا شام می‌خوریم. حتی سال‌هایی که ایران نبودم به‌خاطر دلتنگی‌ای که نسبت به برادر و خانواده‌ام داشتم مرتب به ایران می‌آمدم و هر روز در تماس بودیم.

سپند: هر روز با هم صحبت می‌کنیم و اگر بتوانیم، دست کم هر دو سه روز یک‌بار همدیگر را می‌بینیم.

اهل سورپرایز کردن نیستیم

کمند: سپند همیشه روز تولد من را به‌خاطر دارد و برایم کادو می‌خرد. مدل کادو خریدن مان هم این‌طور است که از هم می‌پرسیم چه چیزی لازم داریم و در موردش حرف می‌زنیم. خیلی اصرار نداریم یکدیگر را با چیزهای به دردنخور سورپرایز کنیم. (می‌خندد) حتی گاهی ممکن است من بگویم چیزی لازم دارم و سپند بگوید تو بخر من پولش را می‌دهم.

سپند: همان‌طور که کمند گفت درباره خرید هدیه برای هم همیشه مشورت می‌کنیم. خوبی‌اش این است که این‌طوری بیشتر هوای هم را داریم. تازه این‌طوری خیلی هم به صرفه‌تر است. (می خندد)

ایلیا عشق من است

کمند: وقتی پسرم ایلیا کوچک‌تر بود الگویش در رفتار و پوشش سپند بود؛ مثلا اگر سپند موهایش را بالا می‌زد، ایلیا هم همین کار را می‌کرد و کلا از دایی‌اش در همه موارد پیروی می‌کرد.

سپند: ایلیا عشق من است. بی‌اندازه دوستش دارم. الان کم‌کم دارد برای خودش مردی می‌شود و شاید کمتر ابراز احساسا ت کند اما هر وقت از او در مورد آدم‌های مورد علاقه زندگی‌اش بپرسید، بعد از مادر و پدرش من نفر اول صف هستم.

کمند: چیزی که برایم جالب بود این است از همان ابتدا و حتی وقتی ایلیا خیلی کوچک بود سپند با او مثل یک فرد بزرگسال رفتار می‌کرد و شاید همین موضوع باعث شد ایلیا خیلی سپند را دوست داشته باشد.

عروس کوچک پدرسالار

سپند: فکر می‌کنم یکی از به یاد ماندنی‌ترین کارهای کمند همان مجموعه پدرسالار بود. در زمان پخش همه حرص‌شان از دست عروس کوچک پدرسالار در می‌آمد و در مورد این شخصیت حرف می‌زدند. البته این موارد برای ما عادی است و من حرفی نمی‌زدم. (می‌خندد)

کمند: اگر هم می‌گفت با من طرف بود. (می‌خندد)

خاطرات بامزه کودکی
    
کمند: سپند به موسیقی علاقه زیادی دارد و در نوجوانی کلاس دف می‌رفت. حتی مدتی بازیگری را کنار گذاشت و به دنبال موسیقی بود. یادم هست یک روز به او در خانه زنگ زدم و از پشت تلفن با هیجان گفتم: «سپند برو تلویزیون رو روشن کن بزن شبکه سه داره اجرای دف تو و دوستت رو نشون میده» سپند هم هول شد و تلفن را قطع کرد و رفت و وقتی به سمت تلویزیون رسید تازه یادش افتاده بود که اصلا از اجرای شان فیلمبرداری نشده، (می‌خندد) یک‌بار هم با هیجان آمدم خانه و الکی گفتم «سپند زود باش بیا، فرشاد پیوس توی مغازه سر کوچه اس.» سپند هم که خیلی فرشاد پیوس را دوست داشت سریع شال و کلاه کرد و رفت مغازه سر کوچه و. . . (می خندد)
-------------------------------------------------------------------------



دخترهای معمولی از استکهلم تا شیرگاه

 
گفت‌وگو با دوقلوهای دوست داشتنی که به خاطر پایتخت به ایران بازگشتند. .
 

مجله زندگی ایده آل - نگار حسینی: سارا و نیکا، کودکی‌شان را در پایتخت پشت سر گذاشتند. شاید به همین خاطر است که در پشت صحنه کار، زندگی می‌کنند. آنها از همان روز اول ریما رامین‌فر و محسن تنابنده را بابا و مامان خطاب کرده و با این کارشان فاصله‌ها را کم کردند. آنها نور چشمی اهالی پایتخت هستند و همه هر کاری را انجام می‌دهند که به دوقلوها خوش بگذرد. بعد از فراز و فرودهایی که برای حضورشان در پایتخت 4 وجود داشت، سارا و نیکا باز هم به این مجموعه اضافه شدند. مصاحبه ما با سارا و نیکارا در زیر می‌خوانید.



اولین تجربه بازیگری در هشت ماهگی

سارا: اولین‌بار وقتی هشت ماهه بودیم در سریال «دوباره زندگی» بازی کردیم. از اون موقع چیزی به یاد نداریم اما مامان‌مون می‌گه آقای رسول حاتمی که اون زمان، ما رو از «دوباره زندگی» می‌شناخت و آشنایی نزدیکی هم با گروه پایتخت داشت، وقتی برای سریال «پایتخت»  دنبال دوقلو بودن مارا به آقای مقدم معرفی‌ کرد و بعد از اینکه به دفتر رفتیم برزو نیک‌نژاد از ما تست گرفت و برای نقش دوقلوهای پایتخت انتخاب شدیم.



بعد از پایتخت 2 به سوئد رفتیم

نیکا: بعد از حضور در پایتخت 2، ما برای تحصیل و زندگی با مامان و بابامون به کشور سوئد رفتیم. اوایل حضور در مدرسه سوئد برای‌مان سخت بود اما به سرعت دوستان زیادی پیدا کردیم و الان کلی دوست سوئدی داریم.

دخترهای معمولی از استکهلم تا شیرگاه

وقتی د‌وقلوهای شیرگاهی جای ما را گرفتن

سارا: این ماجرا گذشت تا اینکه ما برای حضور در پایتخت ۴ کاملا آماده بودیم که یک‌دفعه شنیدیم قرار است یک دوقلوی شیرگاهی نقش سارا و نیکا رو بازی کنن. اون لحظه خیلی ناراحت شدیم اما مامان‌مون می‌گفت خیلی خوبه که دو تا بچه دیگه که اونا هم دوستای ما هستن، قراره بازی کنن و از این بابت خوشحال هستن ولی ما چون پایتخت رو خیلی دوست داشتیم دل‌مون می‌خواست نقش‌مون رو خودمون بازی کنیم.



چطور به پایتخت برگشتیم

نیکا: ما حضورمون رو دیگه منتفی می‌دونستیم  اما بعد چند روز آقای تنابنده که هنوز هم برای ما بابای قصه است، با مامان‌مون تماس گرفت و ازش خواست که بیاییم ایران. بابا محسن می‌گفت قبل اینکه ما به دنبال دوقلو باشیم، خانم غفوری چند بار از طریق وایبر با شما تماس گرفته که جواب ندادین! این موضوع برای زمانی بود که خط‌های وایبری در سوئد دچار مشکل شده بود و ما اصلا متوجه نشدیم که ایشون تماس گرفتن.



داستان درس خوندن ما در سوئد

سارا: روال مدرسه‌های اونجا به این شکل بود که برای ملیت‌های مختلف، یک کلاس وجود داشت؛ مثلا یک کلاس برای ایرانی‌ها که ما در اون کلاس درس می‌خونیم و بعد از اینکه مدتی از حضورمون گذشت به صلاحدید معلم‌مون کلاس‌های زبان سوئدی رو هم شروع کردیم و به این ترتیب زبان مشترک ما با بچه‌های دیگر از ملیت‌های مختلف، سوئدی خواهد شد.

نیکا: قبل از سفر به ایران برای حضور در پایتخت ۴، فصل امتحانات‌مون بود که برای اینکه امتحانات با سفرمون به ایران تداخلی پیدا نکنه، مامان‌مون با مدیر مدرسه صحبت کرد و از معلم‌مون خواست تا قبل از موعد اصلی امتحان‌ها، از من و سارا امتحان بگیرن. حدود یک ماه ما به صورت فشرده درس خوندیم و امتحان دادیم که برای حضور در پایتخت ۴ آماده باشیم. با وجود اینکه تو اون یک ماه خیلی سختی کشیدیم اما به عشق پایتخت همه اون مشکلات رو تحمل کردیم.



با مادرمون از طریق اسکایپ در ارتباطیم

نیکا: دوری از مامان‌مون، خیلی برامون سخته و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم که روزی اتفاقی بیفته که ما رو از هم جدا کنه اما اینجا هر روز صبح از طریق اسکایپ با مامان که سوئده چت تصویری داریم که کمی از سختی این دوری کم کنیم.



با دایی‌مون به ایران اومدیم

سارا: مامان‌مون باید از محل کارش مرخصی می‌گرفت و همراه ما می‌اومد ولی به خاطر اینکه یک‌بار با محل کارش صحبت کرده بود و بعدش به دلیل عدم تماس گروه پایتخت که بعدها فهمیدیم سوءتفاهم بوده، دیگه نمی‌تونست مرخصی بگیره؛ همین شد که ما رو با دایی‌مون که دقیقا همون زمان برای دیدن مادربزرگ‌مون می‌خواست به ایران بیاد، به ایران فرستاد.



استقبال پایتختی‌ها از ما در فرودگاه

سارا: زمانی که رسیدیم به فرودگاه امام خمینی، بعد از اینکه وارد سالن شدیم، دیدیم که گروه تصویربرداری پایتخت به استقبال ما اومدن و تصاویری از لحظه ورود ما به ایران گرفتن و گفتن که قراره در پشت صحنه سریال پخش بشه.



بعد از خدا، بچه‌هایم را به پایتختی‌ها سپردم

خانم جلیلی، مادر سارا و نیکا که حسابی دلتنگ دوقلوهایش است، گفت: دوری از بچه‌ها برایم بسیار سخت است اما خب به این دلیل که خودشان خیلی دوست داشتن در پایتخت حضور داشته باشن و همچنین مادر خودم که بیمار هستن و سارا و نیکا را خیلی دوست دارن، راضی شدم که بچه‌ها را همراه با دایی‌شان به ایران بفرستم. بچه‌ها را بعد از خدا به کل گروه سپردم و خدا را شکر که شنیدم حواس‌شان به سارا و نیکای من هست.


-------------------------------------------------------------------------------
 
سادگی و دیگر هیچ

عمه فهیمه از نحوه ورودش به سریال پایتخت می گوید

 
 

مجله زندگی ایده آل: خودش هم فکر نمی‌کرد روزی جزو خانواده معمولی شده،  به یکی از بازیگران سریال پایتخت بدل شود، می‌گوید وقتی این سریال از تلویزیون پخش می‌شد، مخاطب این اثر بود و جذب صداقت و سادگی پایتختی‌ها شده بود و زمانی که از او برای بازی در سری دوم پایتخت دعوت شد، حسابی هیجان‌زده شده و تمام تلاشش را به کار بست تا خواهر شایسته‌ای برای نقی باشد. نسرین نصرتی، بازیگر کم‌کار تئاتر و تلویزیون این روزها در حال بازی در سری چهارم این مجموعه است و امید دارد تلاش‌های شبانه روزی‌شان نتیجه دهد و این اثر با استقبال مخاطبان مواجه شود.

جذب صداقت پایتختی‌ها  شدم

وقتی سری اول سریال پایتخت پخش شد من هم به‌عنوان یک مخاطب این سریال را دنبال می‌کردم و به طرز عجیبی درگیر شخصیت و قصه این اثر شدم. صداقتی که در رابطه این افراد وجود داشت برایم بسیار جالب و خوشایند آمد، به‌گونه‌ای که خودم را درون آن رابطه حس می‌کردم. با وجود اینکه بسیاری از بازیگران این سریال را می‌شناختم اما آنها را در قالب نقش‌شان کاملا باور کرده بودم. وقتی به من پیشنهاد شد در سری دوم این مجموعه بازی کنم از این پیشنهاد واقعا هیجان‌زده شدم چراکه برایم بسیار شیرین بودم که خودم را جزوی از خانواده معمولی حس کنم.

نسرین نصرتی از نحوه ورودش به بازیگری و سریال پایتخت می گوید

بازی در نقش یک زن معمولی

 فهیمه زنی از خانواده معمولی جامعه است. به همین خاطر در حین بازی در این نقش تلاشم بر این بود که این کاراکتر را واقعی و بدون هرگونه تکنیک خاصی به نمایش بگذارم. دوست داشتم سادگی و در عین حال سیاست زنانه او به خوبی به مخاطب منتقل شود. از طرفی تلاشم بر این بود که جلوه‌ای از خصوصیات نقی و بهبود هم در شخصیت او نمایان باشد.

استرس لهجه فهیمه را داشتم

وقتی به مجموعه پایتخت اضافه شدم تنها دل‌نگرانی‌ام لهجه بود؛ می‌ترسیدم نتوانم آنطور که باید روی لهجه شمالی مسلط باشم اما محسن تنابنده به من اعتمادبه‌نفس داد که می‌توانم از عهده این کار بر بیایم. او پیشنهاد داد برنامه‌های شبکه طبرستان را دنبال کنم تا از این طریق لهجه‌ام واقعی از آب در آید، اما متاسفانه اکثر آنها بدون لهجه صحبت می‌کردند، حتی فیلم‌های‌شان هم دوبله فارسی بدون لهجه مازنی بود، به همین خاطر این موضوع نتوانست کمک چندانی به من کند تااینکه بعد از مدتی یادم آمد دوستی مازندرانی دارم.

با او تماس گرفتم و خواستم در این راه به من کمک کند. چند سفر هم به مازندران داشتم و در نوع گویش و طرز حرف زدن مازنی‌ها دقت ‌کردم. به هر حال با کمک گرفتن از مردم شمال توانستم تا حد زیادی از پس ادای این لهجه بر آیم.

جلوی دوربین سیروس مقدم خیالم راحت است

سیروس مقدم، یک کارگردان درجه یک است؛ می‌گویم درجه یک به این خاطر که نگاه مردمی دارد و آثارش را به گونه‌ای به تصویر می‌کشد که انگار با تک‌تک افراد جامعه زندگی کرده است. این جنس نگاه او به سبک زندگی‌ و نوع معاشرت‌هایش باز می‌گردد؛ چراکه او مردم و خواسته‌های‌شان را می‌شناسد و در عین حال جامعه‌شناس و روانشناس بسیار خوبی هم هست. وقتی با ایشان کار می‌کنم، چون بهشان اعتماد زیادی دارم، فقط به بهتر ایفا کردن نقشم فکر می‌کنم و با خیال راحت جلوی دوربین قرار می‌گیرم.

خانواده پایتخت

بعد از گذشت سال‌ها اعضای تیم پایتخت دیگر شبیه اعضای یک خانواده شده‌اند و از کنار هم بودن لذت می‌برند. بی تردید اگر این عشق و علاقه نبود، نمی‌توانستیم با فشردگی زمانی که داریم تا این حد با عشق و علاقه کار کنیم.

بیم و امید برای تغییرات سری چهارم سریال پایتخت

 نمی‌توان منکر این موضوع شد که ادامه‌دار شدن هر کاری بیم و امیدهای خاص خودش را دارد و شما نگران سرنوشت قصه و کاراکترهای آن هستید؛ در سری چهارم پایتخت هم تغییراتی در مجموعه رخ داد که فکر می‌کنم باعث جذاب‌تر شدن سریال شود هرچند دلشوره‌هایی هم داریم اما امیدوارم این اثر بتواند مانند سه سری قبل مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد.

چطور بازیگر شدم

حضورم در عرصه بازیگری کاملا اتفاقی بود. من همواره به این حرفه علاقه‌مند بودم اما قصد نداشتم به‌طور جدی وارد این فضا شوم؛ به همین خاطر به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد کار تئاتر شده و پشت صحنه آن اثر مشغول به کار شدم اما در همان حین یکی از کارگردان‌های برجسته تئاتر مرا دید و برای بازی در یک اثر دعوت کرد. بعد از آن سرنوشتم در این عرصه تا حد زیادی تغییر کرد.

زندگی با یک غیربازیگر


همسرم بازیگر نیست و فعالیت حرفه‌ای‌اش در مورد هنر نیست اما او مخاطب جدی هنر است و به حوزه کاری من اشراف کامل دارد؛ همین موضوع باعث می‌شود با یکدیگر در نهایت عشق و احترام زندگی کنیم. او بهترین مشاورم است و بی‌تردید اگر لطف و حمایت‌های او نبود، نمی‌توانستم به بازیگری ادامه داده و پرتوان کارم را انجام دهم؛ به همین خاطر هیچ‌گاه نمی‌توان به‌طور قطع گفت زندگی با یک همکار بهتر است یا با یک غیر همکار!

عشق، کلید انجام کارهای خانه

 من آدم کم‌کاری هستم و دلم می‌خواهد نقش‌هایی را که بازی می‌کنم انتخاب کنم؛ به همین خاطر بازی در هر نقشی را نمی‌پذیرم و ترجیحم این است در آثاری حضور پیدا کنم که از هر جهت آن را دوست داشته باشم. زمانی که سر کار نیستم، در خانه به زندگی شخصی و روزمره‌ام می‌پردازم.

شاید برای‌تان جالب باشد اما یکی از علائق من انجام کارهای خانه است؛ به همین خاطر با عشق و علاقه خاصی برای این کار وقت می‌گذارم. به نظرم انجام دادن کارهای خانه عشق می‌خواهد و اگر شما با عشق و علاقه این کار را انجام دهید نه‌تنها برای‌تان سخت نیست بلکه از انجام آن خسته هم نمی‌شوید، برای‌تان تبدیل به یک کار ملال‌آور و روزمره نمی‌شود و می‌توانید با عشق و اشتیاق آن کارها را انجام دهید.

لذت از یک زندگی ساده و صمیمی

شیوه لذت بردن آدم‌ها از زندگی متفاوت است؛ شیوه من هم این است که یک زندگی ساده، صمیمی و به دور از هرگونه تنش داشته باشم. من زندگی شخصی بسیار ساده و در عین حال صمیمی دارم و از این سبک زندگی بسیار لذت می‌برم.
 
------------------------------------------------------------------------------ 



محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

 
با محسن تناینده سفری طولانی به دل ماجراهای پایتخت داشتیم و از او خواستیم برای ما از زیر و بم آن بگوید.
 

مجله زندگی ایده آل: کمتر آدم‌های معمولی را می‌توان پیدا کرد که به افرادی خاص در میان مردم بدل شوند و همه توجهات را به خود جلب کنند. این روزها خیلی‌ها معتقدند برای دیده شدن باید دست به کارهای عجیب و غریب زد اما خانواده نقی معمولی ثابت کردند که محبوب شدن ارتباطی با این مسائل ندارد و همین که شما خودتان باشید کافی است؛ آن وقت همه توجه‌ها جلب می‌شود؛ محسن تنابنده، مغز متفکر پایتخت معتقد است تمام جذابیت این خانواده به معمولی بودن‌شان است و اینکه در روایت قصه آنها صداقت، شرط اول است. با محسن تناینده سفری طولانی به دل ماجراهای پایتخت داشتیم و از او خواستیم برای ما از زیر و بم آن  بگوید.

خانواده معمولی را ساده پیدا نکردم

برای رسیدن به خانواده معمولی زمان زیادی را صرف کردم و آنها را ساده پیدا نکردم. قبل از اینکه استارت این کار را به شکل جدی بزنم، مدت‌ها وقت، صرف تحقیق این خانواده کردم، چون می‌خواستم داستانی را روایت ‌کنم که خارج از کلیشه‌های رایج باشد و از تکرار در آن پرهیز کنم؛ بعدها هم با سیروس مقدم و به دنبال آن احمد مهران‌فر در مورد این خانواده تحقیق کردم و رفته‌رفته معمولی در ذهن ما شکل گرفت. بعد از آن هم برای ساخت هر مجموعه این سریال زمان و انرژی صرف کردیم.

محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

نقی، نماینده چه قشری است

اگر شما لهجه نقی را حذف کنید، متوجه خواهید شد او نماینده طیف وسیعی از مردمی است که در شهرستان هستند و زندگی‌های سالم و بی‌آلایشی دارند؛ به همین خاطر در طراحی شخصیت این کاراکتر با وجود اینکه به شمالی بودن او فکر کردم، نمی‌خواستم او را صرفا نماینده قشر خاصی معرفی کنم چون نگاهی کلی‌تر داشتم و می‌خواستم افراد از زاویه نگاه خودشان با او همذات‌پنداری کنند.



پایتختی‌ها محرم مردم بودند

بارها این جمله را در مورد بازیگران پایتخت گفته‌ام که تک‌تک آنها باید این قابلیت را داشته باشند که از قاب تلویزیون بیرون بیایند و به نوعی محرم مردم شوند و در کنار سفره‌های‌شان بنشینند. چنین اتفاقی معمولا در کمتر کاری رخ می‌دهد و اکثر کاراکترها این حس نزدیکی را به مخاطب نمی‌دهند؛ درحالی که فکر می‌کنم مردم خودشان را زانو به زانوی نقش‌های این سریال حس می‌کنند؛ به همین خاطر راحت اعتماد می‌کنند، شیشه تلویزیون را در نظر نمی‌گیرند و اهالی پایتخت را ‌مهمان خانه‌های‌شان می‌دانند.



اگر خوب قصه بگی، برده‌ای


به نظرم دیگر دوره کارگردان‌سالاری و بازیگرمحوری گذشته است و مردم ثابت کرده‌اند تشنه شنیدن قصه‌های خوب هستند و اگر شما برای آنها اثری فارغ از کلیشه را تعریف کنید، آنها به شما اعتماد می‌کنند و پای قصه‌تان می‌نشینند. ما در این سریال سعی کرده‌ایم به این فرمول ساده وفادار باشیم و خودمان را از بند مسائل دست و پاگیر رها کنیم و صرفا مردم را به شنیدن قصه زندگی خودشان دعوت کنیم.


 
نباید کسی به خانواده معمولی شک کند

با وجود اینکه در طراحی قصه سعی می‌کنم در هر قسمت و در نهایت مجموعه سراغ فضاهای متفاوت بروم اما این موضوع باعث نمی‌شود اجازه دهم برای ایجاد گره‌افکنی، راستی و درستی شخصیت خانواده معمولی را زیر پا ببرند و شرایطی فراهم شود که مخاطب به درستی آنها شک کند. به نظرم اشتباه بزرگ زمانی رخ می‌دهد که مخاطب صداقت این خانواده را حتی در ذهنش زیر سوال ببرد.



شوخی در فضای محترمانه

نکته با اهمیت دیگری که در این سریال وجود دارد این است که ما در این اثر دور بی‌تربیتی را خط کشیده‌ایم و شما به هیچ عنوان نمی‌توانید ردپای بی‌تربیتی را در قصه پیدا کنید. ما می‌خواهیم در فضای محترمانه شوخی کنیم و این موضوع کار را سخت می‌کند اما با این وجود باعث می‌شود ما از خلاقیت بیشتری استفاده کنیم و هر چیزی را دستمایه شوخی کردن قرار ندهیم.



من شبیه نقی نیستم

بعضی‌ها تصور می‌کنند که من و نقی به یکدیگر شبیه هستیم و رگ‌هایی از او در من وجود دارد؛ در حالی که این طور نیست و من برخلاف نقی فرد بداخلاقی هستم و آن میزان مهربانی در من وجود ندارد.

دور بداهه را خط کشیدم

من معتقدم بداهه به سریالی نظیر پایتخت ضربه می‌زند؛ به همین خاطر برخلاف تصور، ما دور بداهه‌پردازی را در این سریال خط کشیدیم و موضوع همفکری را به زمان تمرین موکول کردیم؛ زمانی که دور هم نشسته‌ایم و در حال دورخوانی متن هستیم، هر کس پیشنهادی دارد، مطرح می‌کند؛ اگر حس کردیم که این پیشنهاد به نقش کمک می‌کند آن را مدنظر قرار می‌دهیم؛ در غیر این‌صورت از متن استفاده می‌کنیم؛ البته این موضوع باعث می‌شود رنگ‌آمیزی بیشتری در کلیت کار ایجاد شود و همه چیز حساب شده پیش برود.


 
قانونی که شکستم

 به نظرم این سریال پتانسیل آن را دارد که سری صدمش هم ساخته شود و این طور نیست که مثلا چون به سری سوم رسیده، کفگیر ایده‌پردازی ما به ته دیگ خورده باشد چون شخصیت‌پردازی در این کار کاملا حساب شده صورت گرفته و بستر برای ادامه دارد شدن سریال کاملا فراهم است. هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود وقتی می‌خواستیم سری دوم این مجموعه را بسازیم، خیلی‌ها به ما گفتند بی‌خیال این ماجرا شویم و اجازه دهیم مردم خاطرات خوبشان را از سری اول سریال داشته باشند چون اعتقاد داشتند تمام مجموعه‌هایی که سری دوم آنها ساخته شده نتوانسته‌اند با مخاطب ارتباط برقرار کنند و جذابیت‌های لازم را نداشته‌اند اما ما اجازه دادیم تمام تب‌های مربوط به تشویق و نقدها بخوابد و در شرایطی مناسب دست به تصمیم‌گیری بزنیم؛ به همین خاطر چندی بعد با کارگردان و تهیه کننده کار جلساتی را برگزار کردیم و در آن جلسات به این نتیجه رسیدیم که کار را ادامه دهیم؛ هرچند هر بار که استارت ساخت سری جدید این مجموعه را می‌زنیم استرس‌های خاص خودمان را داریم؛ اینکه بتوانیم کاری متفاوت و نو به مخاطب ارائه دهیم؛ از طرفی خیال‌مان راحت است که شخصیت‌های این مجموعه به دلیل قوام خوبی که دارند ما را محدود نمی‌کنند.



برای بازیگری خطر می‌کنم

وقتی پای بازیگری به میان می‌آید من تبدیل به آدمی بی‌عقل می‌شوم که به راحتی تن به هر خطری می‌دهد و هر مشکلی را به جان می‌خرد تا نقشش دیده شود چون بیشترین خطرهای زندگی‌ام را در حرفه بازیگری مرتکب شده‌ام؛ البته از انجام هیچ کدام از آنها پشیمان نیستم.

چرا فامیلی این خانواده معمولی است


وقتی قرار شد من کار نگارش این سریال را انجام دهم همان‌طور که پیش‌تر هم به آن اشاره کردم همه جوانب آن را در نظر گرفتم؛ حتی انتخاب اسم‌های آن را به گونه‌ای انجام دادم که به نوعی آنها را نمایندگی کند؛ مثلا فامیلی نقی را معمولی گذاشتم چون به نظرم او نماینده قشر معمولی بود. در مورد اسم ارسطو هم به خاطر نگاه و فلسفه عجیب و غریبش در زندگی چنین اسمی را برای او انتخاب کردم. در مورد هما هم چنین موضوعی وجود داشت چرا که او برای نقی واقعا حکم همای سعادت را داشت و هر کاری انجام می‌داد تا خانواده زندگی آرام و شیرینی داشته باشد و با صبوری زیاد مدیریت خانواده را بر عهده داشت.

در پایتخت پدر شدم

از همان ابتدا تاکید زیادی داشتم که فرزندان نقی دوقلو باشند چون در سریال‌های ما کمتر سراغ دوقلو بودن بچه‌ها می‌روند. وقتی سارا و نیکا به جمع ما اضافه شدند واقعا فکر نمی‌کردم در زمان کوتاهی تا این حد در دل ما جای باز کنند اما آنها از همان روزهای اول من و ریما رامین فر را پدر و مادر خود خطاب کردند و من هم ناخوادگاه حس عاطفی زیادی به آنها پیدا کردم؛ بطوری که در پشت صحنه رابطه پدر و دختری واقعی بین ما وجود دارد و من مانند یک پدر باید حواسم به نیازهای آنها باشد. این رابطه در پشت دوربین به ما کمک می‌کند مقابل دوربین کنار هم به‌راحتی قرار بگیریم؛ ضمن اینکه آنها باعث شدند در این کار به نوعی تجربه پدر شدن را هم داشته باشم و به این رابطه عاطفی غنی پی ببرم.

محسن تنابنده: بی تربیتی ممنوع!

سختگیری‌های من

در عین حال که من به‌شدت به کار گروهی اعتقاد دارم و بر این باورم که اگر همکاری‌های خوبی در تیم انجام نشود ماحصل کار هم تعریف چندانی ندارد اما باید اعتراف کنم که در طول کار فرد سختگیری هستم و بداخلاقی‌های مختص به خود را دارم؛ هر چند که دوستان پشت صحنه می‌دانند این بداخلاقی‌ها صرفا به دلیل فشار کاری و حساسیت من برای ارتقای اثر است؛ به همین خاطر لطف می‌کنند و کمتر از من به دل می‌گیرند اما به هر حال خودم به این نقطه ضعفم اشراف دارم.

هوچی‌گری با نقد فرق دارد

بعد از پخش پایتخت3 برخی افراد نقدهای تندی علیه پایتخت داشتند که بیشتر شبیه به هوچی‌گری بود و یک جور انتقام‌گیری فردی به شمار می‌رفت تا نقد منصفانه؛ چراکه مردم مازندران واقعا با این سریال نه‌تنها مشکلی نداشتند بلکه این اثر بیشترین مخاطب را از مردم این استان داشت؛ اگر غیر از این بود این سریال تا این حد نمی‌توانست با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. به هر حال من فکر می‌کنم بعضی‌ها چشم دیدن موفقیت سریال‌هایی نظیر پایتخت را که از پتانسیل مانایی برخوردار  هستند  ندارند.

برای تکیه کلام‌های این سریال فکر کردیم


همه اتفاقاتی که در این سریال رخ می‌دهد حساب شده است و ما چیزی را به شکل اتفاقی انجام ندادیم. حتی برای انتخاب تکیه کلام‌ها هم ما فکر زیادی کردیم و سعی کردیم آنها را از زبان و فرهنگ خود مازندرانی‌ها انتخاب کنیم و چون چنین فکری پشت این کار بود، این تکیه‌کلام‌ها در میان مردم ماندگار شده است.

چرا سریال‌های ما مثل خارجی‌ها طولانی نیست

این سوال را بسیاری از مردم این روزها دارند که چرا ما نمی‌توانیم مانند کشورهای پیشرفته سریال‌هایی را بسازیم که پنج تا ده سال زمان پخش آن طول بکشد؟ واقعیتش این است که بخشی از این موضوع به مسائل فرهنگی ما باز می‌گردد و اینکه معمولا زود از مسائل سیر می‌شویم و بخشی دیگر هم عدم برنامه‌ریزی مناسب و نداشتن روحیه تیمی خوب است؛ هر چند که در این میان مسایل مالی و حمایتی نقش عمده‌تری را بازی می‌کند چراکه اگر حمایت مالی مناسبی وجود داشته باشد می‌توان گام‌هایی جدی در این راه برداشت و کارهایی را ساخت که زمان پخش طولانی   دارند.

اعترافات من

طی این سال‌ها کار نویسندگی و بازیگری را به موازات هم جلو بردم. من از زمانی که کم سن و سال بودم به فیلمنامه‌نویسی روی آوردم و برای موفق شدن در آن زحمت زیادی کشیدم؛ البته عشق و علاقه به بازیگری هم از همان دوران کودکی همراه من بود اما از بین بازیگری و نویسندگی باید اعتراف کنم که بازیگری را بیشتر دوست دارم چون جذابیتی که در این حرفه برای من وجود دارد کم‌نظیر است.

رضا عطاران و مهران مدیری جاده‌صاف کن بودند

کسی نمی‌تواند زحمت و تلاشی را که مهران مدیری و رضا عطاران در عرصه طنز کشیدند   نادیده بگیرد. آنها در این عرصه به نوعی جاده صاف‌کن بودند و همه سختی‌ها را به جان خریدند تا مسیر برای ما هموار شود. جنس طنز مهران مدیری و رضا عطاران برای همه مردم ملموس و قابل‌باور است و آنها با همه وجودشان آن را دوست دارند. بی‌تردید اگر زحمت و تلاش آنها در این حیطه نبود ما نمی‌توانستیم در این حوزه موفق عمل کنیم.

استعداد من در زمینه ورزش

اگر به پای از خود متشکری نگذارید باید بگویم استعدادم در ورزش خوب است. در مقطعی بوکس کار می‌کردم و اتفاقا در همان زمان کوتاه پیشرفت خوبی داشتم؛ زمانی هم که در ساخت سری سوم پایتخت تصمیم گرفتم بدون بدل، خودم کشتی بگیرم، هیچ کس باور نمی‌کرد بتوانم این کار را به‌درستی انجام دهم چون همه فکر می‌کردند کم می‌آورم اما من خیلی خوب در این زمینه عمل کردم و ظرف مدت کوتاهی همه فنون کشتی را یاد گرفتم و کشتی خیلی خوبی را هم انجام دادم. در فوتبال هم کم‌استعداد نیستم. در تیم فوتبال هنرمندان یکی از بازیکن‌های اثرگذار هستم.

نقی مثل من استقلالی دو آتیشه است

من مخاطب جدی فوتبال هستم و بازی‌های فوتبال را به‌طوری جدی دنبال می‌کنم. از کسی پوشیده نیست که طرفدار دو آتیشه تیم استقلال هستم. نقی معمولی هم مانند من طرفدار تیم استقلال است. از بین تیم‌های خارجی هم عاشق رئال مادرید هستم.

اعتقادی به پرکاری ندارم


من هیچ اعتقاد و اصراری به پرکاری ندارم و همیشه ترجیحم این بوده که در کارهایم انتخاب کننده باشم. بالاخره مشکلات و مسائل مالی برای همه وجود دارد اما خیلی وقت‌ها با این مسائل کنار می‌آیم و به بازی در کاری که دوستش ندارم تن نمی‌دهم.

بی‌پولی را تجربه کرده‌ام

برای بازیگری ریاضت زیادی کشیدم. هیچ وقت یادم نمی‌رود برای رفتن به سر تمرین تئاتر گاهی اوقات مجبور می‌شدم مسیرهای طولانی را پیاده‌روی کنم چون کرایه رفتن به سر تمرین را نداشتم اما همه این تجربیات باعث شد بتوانم شناخت خوبی نسبت به قشرهای مختلف جامعه داشته باشم و هر وقت در مقام نویسنده و بازیگر قرار می‌گیرم باورپذیر‌تر می‌توانم نقش‌های مختلف را بازی کنم.

اولین تجربه کارگردانی من

از مدت‌ها قبل سودای فیلمسازی در سرم بود اما همیشه دوست داشتم اولین قدمی که در این راه بر می‌دارم قدمی محکم و قابل باور باشد؛ به همین خاطر حاضر نبودم هر قصه‌ای را بسازم اما حکایت ساخت فیلم « گینس» برای من تا حد زیادی متفاوت بود. کارکردن در یک مزرعه شترمرغ واقعا دشوار بود اما ما می‌خواستیم هر طور شده این کار را انجام دهیم و فکر می‌کنم تا حد زیادی هم در این راه موفق شدیم.
----------------------------------------------------------------------------------

گفت‌وگو با محسن تنابنده درباره مجموعه «پایتخت»

محسن تنابنده: برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

 
روزنامه شرق - بهناز شیربانی: شاید به‌جرئت بتوان گفت محسن تنابنده یکی از جریان‌ساز‌ترین بازیگران سال‌های اخیر بوده است. او که تا پیش از حضور در سریال «پایتخت»، بازی و نویسندگی برخی از آثار تلویزیونی مثل «پیامک از دیار باقی» یا «مأمور بدرقه» را برعهده داشت، با نگارش سریال «پایتخت» و بازی در یکی از نقش‌های این سریال به مرور چهره شناخته‌شده و محبوب بسیاری از مخاطبان تلویزیون شد، شاید حدس‌زدن استقبال کم‌نظیر از این مجموعه تلویزیونی برای سازندگان این مجموعه نیز دور از ذهن بود، اما این مخاطبان تلویزیون بودند که ادامه‌دارشدن «پایتخت» را از سازندگانش طلب کردند و این‌روزها فصل چهارم این سریال در حال پخش است.

دراین‌میان او مدیوم شبکه نمایش خانگی را نیز تجربه کرد و بازی در نقش خواننده لس‌آنجلسی خیلی زود او را به تیتر اول اخبار تبدیل کرد و توانایی بازی‌اش در نقش‌های متفاوت، تحسین بسیاری را به‌همراه داشت. محسن تنابنده که تا به امروز به‌واسطه حضورش در سینما، آن‌هم در نقش‌های جدی مثل«هفت دقیقه تا پاییز»، «استشهادی برای خدا» و... موفق به کسب جایزه شده است، این‌روزها هم‌زمان با پخش «پایتخت»، نخستین تجربه ‌کارگردانی‌اش «گینس» را هم در اکران سینماها دارد.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

تیم سازنده سریال«پایتخت» این‌روزها سخت در حال رساندن سریال به آنتن هستند و آن چیزی که بیش از هرچیز این مجموعه را تحت‌تأثیر قرار داده، نقد‌ها و صحبت‌هایی است که پیرامون کیفیت فصل چهارم و اصلا لزوم ساخته‌شدن آن مطرح می‌شود. تنابنده معتقد است که نظر مردم تاکنون تفاوت‌های بسیاری با نقد منتقدان داشته است و اساسا همین نگاه و نظر مخاطبان این مجموعه است که آن را تا فصل چهارم کشانده است. چگونگی ساخت فصل چهارم و واکنش به نقدهای پیرامون «پایتخت» موضوع صحبت ما با محسن تنابنده بود.

این‌روزها بحث و نظرهای مختلفی درباره فصل چهارم سریال «پایتخت»مطرح است. باوجود اقبال زیاد مخاطبان، بسیاری از منتقدان معتقدند که «پایتخت» به مرور جذابیت‌هایش را از دست می‌دهد و شاید ظرفیت ادامه‌دارشدن را ندارد. با همه این تعابیر و صحبت‌ها، با توجه به زمان کمی هم که برای ساخت فصل جدید در اختیار داشتید، نظر شما نسبت به کیفیت فصل جدید چیست؟

حقیقت این است که نالیدن از شرایط خیلی فایده‌ای ندارد و اینکه مدام بخواهی این نکات را متذکر شوی که زمان نداشتم یا شرایط برای ساخت فراهم نبود، در این صورت خیلی راحت می‌شود کاری را تولید نکرد و به نظرم این بهانه‌ها بیشتر شانه‌خالی‌کردن است. چیزی که مشخص است اینکه اقبال مخاطبان به سریال پایتخت در همه این سال‌ها مثال‌زدنی است و همین استقبال مخاطبان است که باعث شده تمام سختی‌ها را برای تولید پایتخت به جان بخریم. اما تا حدی از دوستانی که در حوزه نقد قلم می‌زنند دلگیرم و متأسفانه شرایط را درک نمی‌کنند. در همین فصل چهارم، ما با شرایط بسیار سختی کار را به آنتن رساندیم. گرمای وحشتناک شمال، لوکیشن‌های متعدد و... و از هیچ‌چیز به‌منظور کیفیت بهتر اثر چشم‌پوشی نمی‌کنیم.

در این شرایط توقع هم نداریم که توسط گروهی مورد هجمه بی‌مورد قرار بگیریم. نگاه اجتماعی جاری در سریال، نوع پلان‌ها، گسترش قصه و نماهای سنگین یا شخصیت‌های زیاد قصه مشخص می‌کند تا چه حد برای ساخت این مجموعه زحمت کشیده شده است. حقیقت این است که ما برای منتقد این سریال را نمی‌سازیم و تمام تلاش ما برای مردم است. من متوجه این نگاه دوگانه منتقد و تماشاگر نمی‌شوم! گاهی با خودم فکر می‌کنم انگار منتقدان ما در عوالم دیگری سیر می‌کنند و اصلا متوجه اثری که ساخته شده است نمی‌شوند؛ هرچند منتقدانی هم مثل آقای گلمکانی که آدم بزرگوار و منتقد پیش‌کسوتی هستند به سریال لطف دارند. صحبت من با منتقدانی است که انصاف را در تحلیل‌هایشان رعایت نمی‌کنند.

در فصل پیشین و فصل چهارم البته بخشی از انتقادها متوجه نحوه حضور اسپانسر در سریال هم بود، که چرا پایتخت این بستر را برای حضور اسپانسر به این شیوه فراهم کرده است... .

برای ساخت یک مجموعه، عوامل زیادی دست به دست هم می‌دهند. از خیلی‌ها شنیدم که می‌گویند چرا اسپانسر در سریال این‌قدر گل‌درشت است؟ به‌خدا ما هم عقلمان می‌رسد و متوجه هستیم که چه‌چیزی به‌نفع یا ضرر سریال است. اما باور کنید حضور اسپانسر اختیاری نیست، کاملا جبری است. به دلیل اینکه سازمان صداوسیما با مشکلات بسیار بد اقتصادی مواجه است ما هم به‌عنوان تولید‌کنندگان یک اثر مجبور هستیم چیزهایی را بپذیریم.

علاوه‌بر اینکه معتقدم اساسا حضور اسپانسر در کار اگر به شکل بهداشتی و هم‌راستا با نحوه ارائه اثر، استفاده شود اصلا بد نیست. این مورد در سایر کشورها هم وجود دارد و اصلا اتفاق بعیدی نیست، اما در کشور ما این ضعف اقتصادی وجود دارد و صداوسیما با توان اقتصادی بسیار کمی که دارد، از وجود این اسپانسرها نه‌تنها در این سریال بلکه در سایر برنامه و مجموعه‌هایش می‌تواند کمی قوت بگیرد.

 از طرف دیگر تغییر و تحولات معمولا به ضرر سازندگان تمام می‌شود و آن‌قدر رسانه ملی دچار سیاست‌های غلط می‌شود که مسیر هم برای سازندگان نامشخص است. تلویزیون خواستار سریال‌های با کیفیت خوب و درجه‌یک است و از ما می‌خواهند با سریال‌های مبتذل و مستهجن مبارزه کنیم.

این شرایط دقیقا مثل این است که تمام لوازم یک جنگ را از شما بگیرند و شما را راهی جنگ کنند هرچند که شاید جنگ واژه درستی نباشد، اما به‌هرحال مشابه همین وضعیت است. مگر شدنی است؟ حتما باید ابزاری در اختیار ما باشد که بتوانیم کاری کنیم. تجربه به من ثابت کرده که وارد شدن به حوزه کارهای شیرین از فشار اول قبر سخت‌تر است و اصلا ساخت سریال در تلویزیونی که با محدودیت‌های بسیاری روبه‌رو است، بسیار دشوار است.

شوخی با خانم‌ها در تلویزیون ما تقریبا امکان ندارد. شوخی با سن و برخی‌چیز‌های دیگر خط‌قرمز است و تقریبا هیچ دستاویزی برای سرگرمی مردم وجود ندارد. حقیقتا با این شرایط دلم می‌خواهد یکی از همین منتقدانی که پایتخت را فاجعه‌بار توصیف کرده است، بیاید و سریال بسازد. حتما کار مشکلی است و از پس آن برنمی‌آید.

بسیاری از منتقدان ما منتظر می‌مانند تا در شرایطی اعلام حضور کنند و حاضر نیستند بپذیرند یک مجموعه وقتی به فصل‌های مختلف می‌رسد باید دچار تغییر و تحولاتی شود و مثلا برای ساخت فصل چهارم، همه‌چیز؛ از متن گرفته تا نحوه ساخت، سخت‌تر می‌شود و خودشان را در شرایط سازندگان اثر قرار نمی‌دهند.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

اما بخشی از این انتقادها هم به کیفیت متن مربوط می‌شود. وجود پلان‌های طولانی یا نبود داستانی به انسجام فصل‌های پیشین یکی از نقدهایی است که در مورد «پایتخت ۴» مطرح می‌شود...  .

اگر به «پایتخت۴» نگاه تحلیلی داشته باشیم متوجه می‌شویم که این سریال در هر فصل شیوه دیگری به لحاظ روایت پیدا کرده است. زمانی یک قصه منسجم و واحد داشته است و زمانی دیگر روال کار بر این اساس بوده که فیلم‌نامه با داستانک‌های متنوع نوشته شود. به‌مرور هرچقدر که پیش رفتیم سعی کردیم تا شخصیت‌های داستان را در موقعیت‌های متفاوت و جدید قرار دهیم.

مشکل این است که تحمل خیلی‌ها پایین آمده و خیلی حوصله یا اعصاب این را ندارند که از ابتدا تا انتهای سریال را با دقت و حوصله نگاه کنند. بخش عظیمی از مردم هم دچار خستگی روحی و روانی هستند و تنها خواسته‌شان وجود سریالی است که آنها را بخنداند و خیلی پیگیر قصه نمی‌شوند.

 باز هم تأکید می‌کنم که شکاف وحشتناکی بین مردم و منتقد وجود دارد و منتقد عمدتا برای لذت‌بردن کاری را نگاه نمی‌کند و این‌روزها بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم که یکسری آدم‌ها چرا از تلویزیون رفتند و به این نتیجه می‌رسم که برخی آن‌قدر تو را مستهلک می‌کنند که ناچار به کناره‌گیری می‌شوی. شرایط برای کارکردن، آن‌هم در رسانه ملی سخت است و دراین‌میان هستند افرادی که بی‌خبر از این شرایط زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

چیزی که مشخص است و متأسفانه در جامعه ما به مرور تبدیل به یک فرهنگ می‌شود، بدرفتاری و استفاده از ادبیات بد در مراوده با هم است. زمانی در دولت قبل، دو نفر در ملأعام در مناظره به جان هم افتادند و کار به بدرفتاری و ادبیات بد و سخیف کشید. این فرهنگ به‌مرور نه‌تنها در ابعاد زیاد و آدم‌هایی که جایگاه و منزلت اجتماعی بالایی داشتند بلکه در سایر سطوح اجتماعی هم رسوخ پیدا کرد و فرهنگ و هنر هم از این قائده مستثنا نبود و متأسفانه به جایی رسیدیم که همه به هم ناسزا می‌گوییم، به‌زور خانه سینما را می‌بندیم و رفتارهای این‌چنینی از ما سر می‌زند.

 مدتی است که نخستین تجربه‌ کارگردانی من در سینما اکران شده است و من رفتارها و گفتارهای عجیبی درباره فیلم می‌بینم و می‌شنوم، احتمالا فیلم من ضعف‌هایی هم دارد، اما متأسفانه کار را هم نقد نمی‌کنیم. فحش می‌دهیم و معلوم نیست چرا این کار را انجام می‌دهیم.

کار من و امثال من از یک جهت قابل ستایش است، باید احترام گذاشت به کسانی که تماشاچی را به سالن‌های سینما می‌آورند و با توجه به اینکه مدام از بحران مخاطب حرف می‌زنیم، مشخص نیست چرا به کسانی که تماشاچی به سالن‌ها می‌آورند فحش می‌دهیم و برعکس به کسانی که تماشاچی نمی‌آورند هم ناسزا می‌گوییم؟ ما به‌دنبال چه هستیم؟ فکر می‌کنم زمان آن فرارسیده که این ادبیات سخیف و بدرفتاری و توهین از بین برود و روزگار کمی جلو برود تا با هم کمی مؤدب‌تر و درست برخورد کنیم.

سال‌هاست که همراه سیروس مقدم«پایتخت» را برای مردم تولید می‌کنید و به گفته خود سیروس مقدم، شما عنصر مهمی در تولید این مجموعه و به‌نوعی مغز متفکر آن هستید. هیچ‌وقت به این فکر کرده‌اید که دیگر میلی به ادامه این مسیر ندارید و بهتر است از این مجموعه خداحافظی کنید؟

حقیقتا فقط اقبال مردم است که تا به امروز من را وادار به ادامه مسیر کرده. بازی‌کردن در فیلم سینمایی، نوشتن و حتی کارگردانی، هرقدر هم که سخت باشد، از کار ما در «پایتخت» سخت‌تر نیست. تنها لطف مردم است که «پایتخت» را نگاه داشته و مشخص نیست چرا در این سال‌ها عده‌ای تمام تلاششان را کردند که نباشیم و مدام به این فکر می‌کنند هرطور که هست بلایی سر ما بیاورند که از کار منصرف شویم. این فقط منوط به‌ کار ما نیست. در بسیاری از حوزه‌ها؛ مثل فوتبال و سیاست هم همین اتفاق را می‌بینید و نمی‌دانم چرا چشم دیدن همدیگر را نداریم!

شما از جمله افرادی هستید که همیشه در صحبت‌هایتان به‌ کار گروهی قائل هستید و با تیم نویسندگان فصل‌های «پایتخت» را نوشتید. آیا از کار گروهی نتیجه خوبی گرفتید یا با توجه به اینکه معمولا ساخت«پایتخت» با سایر مشغله‌های شما هم‌زمان شده است، کمکی بوده برای پیشبرد کار؟


البته پیمان قاسم‌خانی از جمله نویسندگانی است که با تیم نویسندگانش کار کرده و همچنان مشغول کار است و آثار درخشانی هم نوشته‌ است. اصولا کار به این شیوه کاملا درست و مطابق با استانداردهای جهانی است. سریال‌های موفق دنیا عمدتا گروهی نوشته می‌شوند و من همیشه به این موضوع اشاره کرده‌ام که مدیون تیم نویسندگانم هستم. شرایط بسیار سختی را برای رسیدن به این مرحله طی کردیم و حقیقت این است که من تصوراتی دارم و دنیایی را ساختم و به‌مرور، روی آن تسلط پیدا کردم که آن رؤیا را با گروهی از جمله تیم نویسندگان و سیروس مقدم در میان می‌گذارم.

برای «منتقد» سریال نمی‌سازیم

شاید این فرصت بدی نباشد که از سیروس مقدم عزیز تشکر ویژه‌ای داشته باشم. مردی بسیار صبور و محترم که خیلی‌وقت‌ها خارج از محدوده، چیزهایی را از او طلب می‌کنم یا در کارش دخالت می‌کنم و از همین‌جا از او معذرت می‌خواهم. اما حقیقت این است که «پایتخت» یک کار گروهی است و در تمام این سال‌ها گروهی منسجم آن را به سرانجام رساند.

 در سال‌های اخیر شما علاوه بر حضور در سینما و تلویزیون، مدیوم شبکه نمایش خانگی را هم با آثاری که بسیار پرسروصدا بودند تجربه کردید. ایفای چند نقش سنگین در سریال «شاهگوش» یا بازی در نقش یک پیرزن در سریال «ابله» توجه بسیار زیادی را به این سریال‌ها جلب کرد و وجه اشتراک این دو کار، گریم‌های بسیار سنگین شما بود. آیا علاقه شما به حضور در نقش‌هایی است که علاوه‌بر تنوع در بازی، گریم عجیب و سختی هم داشته باشد؟!

وقتی قرار شد با داوود میرباقری عزیز در سریال شاهگوش همکاری کنم، او به من پیشنهاد کرد که نقش چند مجرم و متهم را بازی کنم. تعداد این نقش‌ها البته بسیار زیاد بود و برای من بازی در تعداد زیادی نقش امکان‌پذیر نبود؛ بنابراین انتخاب نقش‌ها را به خودم واگذار کرد. اما طبعا وقتی قرار بود نقش «اِبی» یا یک روحانی را بازی کنم، نیاز به گریمی که باعث تغییر چهره من شود بود و این، به بازی من کمک زیادی کرد.

اما من بازیگری نیستم که از گریم‌های سنگین استقبال کنم و به فراخور نقش گریم هم متفاوت است، اما در مورد سریال «ابله»، آقای تبریزی از من خواست که نقش پیرزن قصه را بازی کنم. طبیعتا بازی در این نقش برای من هم بسیار جذاب بود و یک بازیگر در شرایط مختلف کاری و پیشنهاد‌های مختلف و البته مدیوم‌های متفاوت و بسته به استعداد و توانایی‌ای که دارد، یا کاری را قبول می‌کند یا خیر. من هم بازی در نقش پیرزن سریال «ابله» را پذیرفتم چون برای خودم تجربه جدیدی بود. اما از اینکه نقش پیرزن سریال «ابله» را بازی کردم خوشحال نیستم.

این نارضایتی به‌دلیل شرایط کار و نوع قصه است یا حضور این سریال در شبکه نمایش خانگی؟

فکر می‌کنم جا داشت تا این نقش را جای بهتری خرج کنم. ساخت این سریال دچار سرعت و شتاب شد و شرایط برای کار خیلی مساعد نبود و نشد آن‌طور که باید کلیت قصه را گسترش دهیم.

با اینکه شما تا پیش از«پایتخت» در چند سریال و مجموعه تلویزیونی بازی کردید و در سینما حضور چشمگیری دارید و البته سابقه درخشان بازی در تئاتر را هم دارید؛ اما عامه مردم با نقش «نقی معمولی» با شما ارتباط برقرار کردند و دوستش دارند. به‌عنوان عضوی از تیم سازنده این اثر و کسی که انرژی مردم در تمام این سال‌ها باعث شده کار در شرایط سخت تلویزیون را بپذیرد، فکر می‌کنید این سریال ظرفیت ادامه مسیر را در فصل‌های آینده خواهد داشت و اصلا صحبتی درباره ادامه‌دارشدن مجموعه وجود دارد؟

این سریال به‌گونه‌ای نوشته شده که ظرفیت ادامه‌دارشدن را دارد و حقیقتا اصرار مردم باعث ساخته‌شدن «پایتخت» بوده است، اما این‌قدر این روزها خسته‌ام که نمی‌توانم به این سؤال فکر کنم و نمی‌دانم چه پاسخی بدهم. احترام مردم ایران برایمان واجب است و هرکاری می‌کنیم برای آنهاست. اما پاسخ روشنی برای این پرسش ندارم... .
 

تنابنده: من منتقد ندیدم، فقط غُر می‌زنند

 
پخش سریال «پایتخت چهار» که مانند سری‌های قبلی این سریال، بر محور خانواده مازندرانی تولید شده، موافقان و منتقدانی را با خود به همراه دارد.
 
خبرگزاری فارس: شامگاه جمعه محسن تنابنده نویسنده سریال پایتخت چهار به بهانه اکران نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «گینس» به همراه برخی از دست‌اندرکاران سریال پایتخت چهار در سینما سپهر ساری حضور یافت و در حاشیه اکران این فیلم به همراه سیروس مقدم کارگردان این سریال به برخی سئوالات پاسخ داد.
 
محسن تنابنده درباره همکاری گروه موسیقی برادران و خواهران محمدی در تولید موسیقی سریال پایتخت، گفت: آریا عظیمی‌نژاد تحقیق وسیعی روی موسیقی نواحی انجام داده و برای پایتخت هم جاهای زیادی را در مازندران و گلستان مورد تحقیق قرار داده و آرشیو موسیقی بسیاری پیدا کرد و تصمیم گرفت با این مجموعه، موسیقی پایتخت را تولید کند.
 
وی اظهار کرد: به‌دلیل اینکه سریال، یک سریال بسیار ایرانی است و حال و هوای ایرانی دارد، موسیقی ایرانی که مربوط به همان لوکیشن و نواحی است به واقع‌گرا بودن کار و جذب مخاطب کمک می‌کند.
 
بازیگر نقش «نقی» در سریال پایتخت درباره اعتراض منتقدان به لهجه بازیگران در این سریال، افزود: من منتقد ندیدم، آدم‌هایی را دیدم که یادداشت می‌کنند یا غُر می‌زنند که این با منتقد متفاوت است.
 
نویسنده فیلم‎نامه سریال پایتخت با بیان اینکه سالیان سال عادت کردیم بنشینیم در کنار و گوشه و غُر بزنیم که این شکل خوبی نیست، تصریح کرد: باید کمک کنیم فردای بهتری داشته باشیم و کارهای خوب بسازیم، اگر بخواهیم خیلی به این چیزها دامن بزنیم دیگر نمی‌شود کار کرد ضمن اینکه پایتخت بسیار محصول مودب و شریفی است به قومیت و فرهنگ مازندران بسیار احترام می‌گذارد و از این فرهنگ، یاری می‌گیرد.
 
تنابنده درباره فیلم «گینس» با اشاره به اینکه همه باید فیلم را ببینند و راجع به آن حرف بزنند و کار نخست معمولاً کار سختی می‌شود، به‌ویژه اگر کار سنگین و پرلوکیشن باشد، ادامه داد: من سعی کردم فیلم سالم و مودب برای شروع سینمای تماشاگرپسند داشته باشم و بازخورد موفقیت من در این فیلم با تماشاگران است.
 
در ادامه کارگردان سریال پایتخت، در پاسخ به این سئوال که تا چه اندازه موافق هستید که پایتخت تجربه متفاوتی نسبت به دیگر آثارتان است، اظهار کرد: پایتخت در مجموعه کارهایم مانند فرزند دردانه است که از همه بیشتر دوستش داریم، چون ویژگی‌های خاصی دارد، باهوش‌تر، بااستعدادتر، شیرین‌تر و بامزه‌تر از دیگر فرزندان است و باعث شده پایتخت بچه دردانه من باشد.
 
مقدم درباره توجه به مقوله زمین‌خواری در سریال پایتخت با بیان اینکه طی چند سالی که برای تولید سریال پایتخت به مازندران آمدیم و رفتیم هر بار در انتخاب لوکیشن‌ها دیدیم جنگل به‌شدت تخریب شده و ویلاسازی صورت گرفته، شالیزارها نابود و آپارتمان‌سازی شده و این مسئله خیلی ما را اذیت می‌کند.
 
وی خاطرنشان کرد: وجود زباله در کنار جاده و ... باعث شد پایتخت چهار را با این مضمون آغاز کنیم که استان زیبایی مانند مازندران با این طبیعت بکر و زیبا اگر مورد توجه قرار نگیرد و قانون و سیاسیون به دادش نرسند، این مازندران تبدیل به کویر پر از آپارتمان بدون آب و سبزه می‌شود و در سالیان آینده به‌عنوان ریه تنفسی شهرهای دیگر، مازندران را دیگر هرگز سرسبز نمی‌بینیم.
 
مقدم درباره نظر برخی منتقدان مبنی بر اینکه لهجه و فرهنگ مردم مازندران در سریال پایتخت مورد تمسخر قرار گرفته است، افزود: من متوجه این حرف نمی‌شوم چون برعکس این نظر هم وجود دارد، خیلی‌ها می‌گویند تنابنده و مهران‌فر مازندرانی هستند چون خوب لهجه مردم این استان را ادا می‌کنند.
 
وی با بیان اینکه پایتخت یک خانواده مازندرانی را مطرح می‌کند که به یکدیگر احترام می‌گذارند و همدیگر را دوست دارند، ادامه داد: یک مازندرانی در پایتخت سه روسیه و آمریکا را در کشتی شکست می‌دهد و قهرمان جهان می‌شود، همین مازندرانی گنبد و گلدسته را به‌عنوان کار هنری زادگاه خود به جنوبی‌ترین منطقه ایران می‌برد و آنجا را دارای مسجد می‌کند.
 
مقدم با اشاره به اینکه شکل درست و مثبتی از همشهریان مازندرانی را نشان می‌دهیم ضمن اینکه وقتی کار طنز می‌سازیم، ویژگی کار طنز این است که بر روی نقاط ضعف، انگشت بگذارد و آن را به نقاط مثبت تبدیل کند، گفت: تخریب بی‌رویه جنگل، فروختن شالیزار و خریدن خودروی شاسی‌بلند یا بی‌اخلاقی‌هایی که ممکن است در بعضی وجود داشته باشد، این نقاط ضعف در کار طنز برجسته می‌شود و هدف ما خدمت بوده و حمایت مردم از این خانواده نشان می‌دهد این خانواده دوست‎داشتنی معرفی شدند.
 

تنابنده: برخی فقط آروغ روشنفکری می‌زنند!

 
خبرآنلاین: محسن تنابنده می‌گوید افرادی که بی‌خبر از شرایط سخت کار در رسانه‌ی ملی هستند زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

این بازیگر تلویزیون، سینما و تئاتر که چند سالی است نقش نقی معمولی سریال «پایتخت» را بازی می‌کند، در گفت‌وگویی که با روزنامه‌ی شرق داشته درباره‌ی سریال «پایتخت» و نقدهای‌ منتقدان بر این سریال صحبت کرده است.

او بابیان این مطلب که اقبال مخاطبان به سریال «پایتخت» در همه این سال‌ها مثال‌زدنی است و همین استقبال مخاطبان است که باعث شده تمام سختی‌ها را برای تولید پایتخت به جان بخریم، گفته: «اما تا حدی از دوستانی که در حوزه نقد قلم می‌زنند دلگیرم و متأسفانه شرایط را درک نمی‌کنند. در همین فصل چهارم، ما با شرایط بسیار سختی کار را به آنتن رساندیم. گرمای وحشتناک شمال، لوکیشن‌های متعدد و... و از هیچ‌چیز به‌منظور کیفیت بهتر اثر چشم‌پوشی نمی‌کنیم. در این شرایط توقع هم نداریم که توسط گروهی مورد هجمه بی‌مورد قرار بگیریم.»

به گفته تنابنده نگاه اجتماعی جاری در سریال، نوع پلان‌ها، گسترش قصه و نماهای سنگین یا شخصیت‌های زیاد قصه مشخص می‌کند تا چه حد برای ساخت این مجموعه زحمت‌کشیده شده است. حقیقت این است که ما برای منتقد این سریال را نمی‌سازیم و تمام تلاش ما برای مردم است. من متوجه این نگاه دوگانه منتقد و تماشاگر نمی‌شوم! گاهی با خودم فکر می‌کنم انگار منتقدان ما در عوالم دیگری سیر می‌کنند و اصلاً متوجه اثری که ساخته‌شده است نمی‌شوند؛ هرچند منتقدانی هم مثل آقای گلمکانی که آدم بزرگوار و منتقد پیش‌کسوتی هستند به سریال لطف دارند. صحبت من با منتقدانی است که انصاف را در تحلیل‌هایشان رعایت نمی‌کنند.

او در مورد حضور پررنگ اسپانسر در این سریال هم گفته: «برای ساخت یک مجموعه، عوامل زیادی دست‌به‌دست هم می‌دهند. از خیلی‌ها شنیدم که می‌گویند چرا اسپانسر در سریال این‌قدر گل‌درشت است؟ به خدا ما هم عقلمان می‌رسد و متوجه هستیم که چه چیزی به نفع یا ضرر سریال است؛ اما باور کنید حضور اسپانسر اختیاری نیست، کاملاً جبری است. به دلیل اینکه سازمان صداوسیما با مشکلات بسیار بد اقتصادی مواجه است ما هم به‌عنوان تولید‌کنندگان یک اثر مجبور هستیم چیزهایی را بپذیریم.»

او معتقد است: «حضور اسپانسر در کار اگر به شکل بهداشتی و هم‌راستا با نحوه ارائه اثر، استفاده شود اصلاً بد نیست. این مورد در سایر کشورها هم وجود دارد و اصلاً اتفاق بعیدی نیست، اما در کشور ما این ضعف اقتصادی وجود دارد و صداوسیما با توان اقتصادی بسیار کمی که دارد، از وجود این اسپانسرها نه‌تنها در این سریال بلکه در سایر برنامه و مجموعه‌هایش می‌تواند کمی قوت بگیرد.»

تنابنده گفته: «از طرف دیگر تغییر و تحولات معمولاً به ضرر سازندگان تمام می‌شود و آن‌قدر رسانه ملی دچار سیاست‌های غلط می‌شود که مسیر هم برای سازندگان نامشخص است. تلویزیون خواستار سریال‌های باکیفیت خوب و درجه‌یک است و از ما می‌خواهند با سریال‌های مبتذل و مستهجن مبارزه کنیم. این شرایط دقیقاً مثل این است که تمام لوازم یک جنگ را از شما بگیرند و شمارا راهی جنگ کنند هرچند که شاید جنگ واژه درستی نباشد، اما به‌هرحال مشابه همین وضعیت است. مگر شدنی است؟»

او که در حال حاضر فیلم گینس را روی پرده‌ی سینما دارد، معتقد است: «حتماً باید ابزاری در اختیار ما باشد که بتوانیم کاری کنیم. تجربه به من ثابت کرده که وارد شدن به حوزه کارهای شیرین از فشار اول قبر سخت‌تر است و اصلاً ساخت سریال در تلویزیونی که با محدودیت‌های بسیاری روبه‌رو است، بسیار دشوار است. شوخی با خانم‌ها در تلویزیون ما تقریباً امکان ندارد. شوخی با سن و برخی چیزهای دیگر خط قرمز است و تقریباً هیچ دستاویزی برای سرگرمی مردم وجود ندارد. حقیقتاً با این شرایط دلم می‌خواهد یکی از همین منتقدانی که پایتخت را فاجعه‌بار توصیف کرده است، بیاید و سریال بسازد. حتماً کار مشکلی است و از پس آن برنمی‌آید.»

این بازیگر می‌گوید: «بسیاری از منتقدان ما منتظر می‌مانند تا در شرایطی اعلام حضور کنند و حاضر نیستند بپذیرند یک مجموعه وقتی به فصل‌های مختلف می‌رسد باید دچار تغییر و تحولاتی شود و مثلاً برای ساخت فصل چهارم، همه‌چیز؛ از متن گرفته تا نحوه ساخت، سخت‌تر می‌شود و خودشان را در شرایط سازندگان اثر قرار نمی‌دهند.»

او تأکید می‌کند که شکاف وحشتناکی بین مردم و منتقد وجود دارد و منتقد عمدتاً برای لذت بردن کاری را نگاه نمی‌کند و این‌روها بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم که یکسری آدم‌ها چرا از تلویزیون رفتند و به این نتیجه می‌رسم که برخی آن‌قدر تو را مستهلک می‌کنند که ناچار به کناره‌گیری می‌شوی. شرایط برای کار کردن، آن‌هم در رسانه ملی سخت است و در این‌ میان هستند افرادی که بی‌خبر از این شرایط زیر باد کولر می‌نشینند، سیگار می‌کشند و آروغ روشنفکری می‌زنند.

به اعتقاد تنابنده، چیزی که متأسفانه در جامعه ما به‌مرور تبدیل به یک فرهنگ می‌شود، بدرفتاری و استفاده از ادبیات بد در مراوده باهم است. زمانی در دولت قبل، دو نفر درملأعام در مناظره به جان هم افتادند و کار به بدرفتاری و ادبیات بد و سخیف کشید. این فرهنگ به‌مرور نه‌تنها در ابعاد زیاد و آدم‌هایی که جایگاه و منزلت اجتماعی بالایی داشتند بلکه در سایر سطوح اجتماعی هم رسوخ پیدا کرد و فرهنگ و هنر هم از این قاعده مستثنا نبود و متأسفانه به‌جایی رسیدیم که همه به هم ناسزا می‌گوییم.

او می‌افزاید: «به‌زور خانه سینما را می‌بندیم و رفتارهای این‌چنینی از ما سر می‌زند. مدتی است که نخستین تجربه‌ کارگردانی من در سینما اکران شده است و من رفتارها و گفتارهای عجیبی درباره فیلم می‌بینم و می‌شنوم، احتمالاً فیلم من ضعف‌هایی هم دارد، اما متأسفانه کار را هم نقد نمی‌کنیم. فحش می‌دهیم و معلوم نیست چرا این کار را انجام می‌دهیم.»

او بابیان این مطلب که کار من و امثال من از یک‌جهت قابل‌ستایش است، ادامه می‌دهد: «باید احترام گذاشت به کسانی که تماشاچی را به سالن‌های سینما می‌آورند و با توجه به اینکه مدام از بحران مخاطب حرف می‌زنیم، مشخص نیست چرا به کسانی که تماشاچی به سالن‌ها می‌آورند فحش می‌دهیم و برعکس به کسانی که تماشاچی نمی‌آورند هم ناسزا می‌گوییم؟ ما به دنبال چه هستیم؟ فکر می‌کنم زمان آن فرارسیده که این ادبیات سخیف و بدرفتاری و توهین از بین برود و روزگار کمی جلو برود تا باهم کمی مؤدب‌تر و درست برخورد کنیم.»

این بازیگر می‌گوید: «بازی کردن در فیلم سینمایی، نوشتن و حتی کارگردانی، هرقدر هم که سخت باشد، از کار ما در «پایتخت» سخت‌تر نیست. تنها لطف مردم است که «پایتخت» را نگاه داشته و مشخص نیست چرا در این سال‌ها عده‌ای تمام تلاششان را کردند که نباشیم و مدام به این فکر می‌کنند هر طور که هست بلایی سر ما بیاورند که از کار منصرف شویم. این فقط منوط به‌ کار ما نیست. در بسیاری از حوزه‌ها؛ مثل فوتبال و سیاست هم همین اتفاق را می‌بینید و نمی‌دانم چرا چشم دیدن همدیگر را نداریم!»

 -----------------------------------------------------------------
 
به گزارش صد خبر ؛ جالب است بدانید این پیرزن خاله واقعی محسن تنابنده بازیگر نقش نقی و سرپرست نویسندگان سریال است.
خاله نقی معمولی واقعی است .سریال "پایتخت ۴" در حالی بعد از ایام سوگواری امام اول شیعیان، حضرت علی (ع) از سر گرفته می‌شود که در این فصل از آن هم یک کاراکتر جدید به داستان وارد شده است.
این کاراکتر جدید، خاله نقی معمولی است. بازیگر این کاراکتر پیرزنی است بی‌دندان که سعی می‌کند با شیرین کاری‌هایش فضا را مفرح کند.
اما جالب است بدانید این پیرزن خاله واقعی محسن تنابنده بازیگر نقش نقی و سرپرست نویسندگان سریال است.
خاله واقعی محسن تنابنده در پایتخت
 تنابنده که شیرین‌کاری‌های خاله‌اش را در مجالس خانوادگی می‌دیده او را وارد سریال کرده تا بعد از رضا عطاران که احمد پورمخبر و حلیمه سعیدی را به دامنه بازیگری تلویزیونی افزود، در این مسیر قدم برداشته باشد.
تنابنده پیشتر توانایی اش در انتخاب بازیگر را در انتخاب حسین اسکندری بعنوان کاراکتری از "گینس” که از ابتدا تا انتهای فیلم با لبهایش صدای نا به هنجار بروز میدهد نشان داده بود!
منبع:‌سینماژورنال


------------------------------------------------------------------------

هومن حاجی عبداللهی: پسرم کلاه قرمزی را بیشتر دوست داره

 

مجله زندگی ایده آل: قرار نبود بیاید و بماند، قرار بود تنها در قسمتی ‌مهمان باشد، اما به‌قدری نقشش را شیرین بازی کرد که عوامل پایتخت خیلی زود تصمیم گرفتند رحمت خروس‌باز را به یکی از بازیگران اصلی مجموعه بدل کنند و برای تکمیل کاراکتر او  دو بردار دوقلو با نام‌های رحمان و رحیم را هم برایش اضافه کنند، خودش از اینکه توانسته یک نقش کوتاه را به نقشی محبوب بدل کند خوشحال است و معتقد است اتمسفری که پیرامون سریال «پایتخت» وجود دارد باعث دیده شدن آن شده. هومن حاجی عبداللهی که بیش از یک سال و پنج ماه است طعم شیرین پدر شدن را چشیده برای ما از فراز و فرودهای بازی در پایتخت گفت و اینکه همدلی و همراهی این تیم باعث می‌شود تا سری دهم این مجموعه هم ساخته شود؛ با ما همراه شوید.

وقتی رحمت دیگر خروس‌باز نیست

در سری دوم پایتخت به‌عنوان بازیگر ‌مهمان به مجموعه اضافه شدم اما خوشبختانه نقش رحمت خروس‌باز به دلیل ویژگی‌های متفاوتی که در متن و بازی داشت، مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و همین موضوع باعث شد تصمیم گرفته شود در سری سوم این سریال هم از این کاراکتر استفاده شود، منتها تصمیم بر این شد تا زندگی رحمت خروس‌باز تغییر کند؛ او دچار تحول مالی شده، وضع اقتصادی‌اش خوب شد؛ او به قول امروزی‌ها نوکیسه است. درنهایت این تغییرات مورد توجه قرار گرفت و رحمت و دنبال آن برادرهایش رحمان و رحیم هم مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.

هومن حاجی عبداللهی؛ از رحمت خروس باز تا زندگی شخصی و پایتخت4

بازیگران پایتخت، تیپ نیستند

برای من جای تعجب دارد که برخی از منتقدان سال گذشته انتقادهایی از برخی نقش‌های پایتخت داشتند و معتقد بودند آنها کاراکتر نیستند و تیپ به‌شمار می‌روند؛ درحالی‌که این موضوع به هیچ عنوان صحت ندارد. اگر شما با آگاهی نقش‌های این سریال را در نظر بگیرید متوجه خواهید شد همه آنها کاراکتر هستند، ابعاد مختلفی دارند، به هیچ عنوان تک‌بعدی نیستند و ابعاد درونی و بیرونی آنها به یک میزان قوی به‌شمار می‌رود. گاهی اوقات با خودم می‌گویم کاش برخی از منتقدان ما دانش خودشان را بیشتر کنند و با آگاهی در مورد نقش‌ها نظر ‌دهند.

ساخت پایتخت 10

محسن تنابنده، سیروس مقدم و به دنبال آن الهام غفوری مثلث‌های طلایی سریال پایتخت به‌شمار می‌روند. آنها با خوشفکری بستر را برای موفقیت این اثر فراهم کردند به همین خاطر این نوید را به شما می‌دهم که با خلق شخصیت‌های جدید و حفظ کاراکترهای قدیمی، این سریال پتانسیل آن را دارد که قسمت دهمش هم نوشته شود و مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد چراکه در طراحی و نگارش قصه، اصول جذب مخاطب وجود دارد.

اینجا کسی مغرور نیست

وقتی می‌گویم پایتخت پتانسیل آن را دارد که سری دهم آن هم ساخته شود اصلا به این معنا نیست که برای ساخت هر سری آن گروه دچار استرس نمی‌شوند؛ واقعیت این است که برای ساخت هر پلان این مجموعه عوامل با جان و دل‌شان مایه می‌گذارند، از کنار آن ساده عبور نمی‌کنند و سعی‌شان بر این است که همه اتفاقات به بهترین شکل رخ دهد. اعضای این تیم مغرور نیستند و فکر نمی‌کنند حالا که این سریال موفق شده درنتیجه هر کاری که انجام دهند و هر قصه‌ای را جلوی دوربین ببرند مورد توجه مخاطبان قرار می‌گیرد.

برگ برنده‌ای به نام محسن تنابنده

محسن تنابنده بی‌تردید برگ برنده این مجموعه است. او با اشراف کاملی که به فضای قصه و کاراکترها دارد، به بهترین شکل ممکن در مورد سرنوشت آنها در سریال ایده‌پردازی می‌کند. گاهی که در مورد نقش رحمت با هم صحبت می‌کنیم، متوجه می‌شوم اشراف او حتی نسبت به من در مورد کاراکتر رحمت بیشتر است؛ به همین جهت فکر می‌کنم محسن می‌تواند هر بار راوی قصه‌های جدید و بکری در مورد سرنوشت خانواده معمولی و اطرافیانش باشد.

بازی در پایتخت و تنها گذاشتن همسر و  فرزند یک روزه‌ام

بازی در سریال پایتخت آن هم در شمال جذابیت‌های خودش را دارد چراکه باعث می‌شود عوامل در حال و هوای این شهر قرار بگیرند. شاید این کار را می‌شد در لواسان هم فیلمبرداری کرد اما بی‌تردید ما نمی‌توانستیم به اندازه زمانی که در شمال هستیم به این نقش‌ها نزدیک شویم. کار کردن در شمال شرایط سخت خودش را دارد که در راس آنها دلتنگی برای خانواده است. یادم است دو سال قبل که در سری سوم این مجموعه حضور داشتم سه‌شنبه هفدهم دی‌ماه باید جلوی دوربین پایتخت می‌رفتم و این در حالی بود که پسرم ساعت هفت صبح همان روز به دنیا آمده بود و من مجبور بودم ساعت 11 صبح همسر و پسرم را تنها بگذارم؛ درحالی‌‌که به‌شدت نگران وضعیت آنها بودم.

در آن مقطع سعی می‌کردم طوری برنامه‌ریزی کنم که حداقل یک روز در میان بتوانم به تهران بیایم و سری به آنها بزنم. امسال هم که پسرم یک سال و پنج ماهش است و شیرین‌زبانی‌هایش بیشتر شده، باز هم مجبور شدم تنهایش بگذارم هرچند خوشبختانه به دلیل همزمانی بازی من در سریال پایتخت و آقا و خانم سنگی باز هم در بین تهران و شمال در رفت‌وآمدم و به این بهانه خانواده‌ام را بیشتر می‌بینم.

همه راه‌ها به شمال ختم می‌شود

مدت‌هاست در وقت تعطیلی همه راه‌ها به شمال ختم می‌شود و افراد از شهرهای مختلف، به‌ویژه تهران ترجیح می‌دهند در این ایام به شمال بیایند و از آب و هوای بکر این مناطق لذت ببرند. به همین خاطر اکثر ما کم‌وبیش با لهجه و به نوعی آداب مردم شمال آشنایی داریم، هرچند بخشی از آشنایی من و تسلطم به لهجه شمالی به سال‌ها کارم در رادیو باز می‌گردد چراکه در این رسانه، سال‌ها به زبان و لهجه‌های مختلف حرف می‌زدم به همین خاطر وقتی به این مجموعه اضافه شدم کار خاصی روی لهجه‌ام انجام ندادم و تنها یک سری چکش‌کاری‌ها برای نزدیک شدن لهجه‌ها به هم با محسن تنابنده کردیم.

پسرم، همسرم را خانه‌نشین  کرد

بی‌تردید تولد پسرم جانان زندگی من و همسرم را دستخوش تغییرات زیادی کرده و سبک زندگی ما را تغییر داده است، این روزها همه حواس من و مادرش به اوست و تمام تلاش‌مان را می‌کنیم به سلامت از این دوران عبور کند؛ هرچند تولد جانان و مراقبت‌های ویژه از او باعث شد که همسرم خانم سلیمه قطبی که از گویندگان و بازیگران توانای رادیو است، خانه‌نشین شود و نتواند مانند گذشته به فعالیتش بپردازد. به هر حال امیدوارم با بزرگ شدن جانان، همسرم هم بتواند دوباره فعالیت‌هایش را از سر بگیرد و مانند گذشته به کارش بپردازد؛ چون می‌دانم دوری از شغل‌های هنری که به نوعی با عشق همراه است، سختی‌های زیادی دارد.

حکایت آشنایی من و همسرم

من و همسرم در یک برنامه رادیویی با هم آشنا شدیم. آن برنامه فضای خوبی فراهم کرد تا ما با یکدیگر آشنا شویم و پی به خصوصیات هم ببریم؛ به همین خاطر خیلی زود تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. در سال 81 ما پای سفره عقد نشستیم و سال 82 هم زندگی‌مان را زیر یک سقف شروع کردیم. بعضی‌ها می‌گویند ازدواج کردن با یک همکار ممکن است سخت باشد اما به نظر من چیزی که بیشتر از همکار بودن یا نبودن در روابط یک زوج تاثیر دارد، میزان تفاهم افراد است و اینکه شناخت خوبی نسبت به هم داشته باشند.

جشن عروسی 15 نفره ما

شاید برای‌تان جالب باشد که در جشن عروسی‌مان تنها 15 نفر که شامل پدر، مادر، خواهر، برادر، پدربزرگ و مادربزرگ‌های‌مان بودند حضور داشتند. جشن عروسی‌مان بسیار صمیمی بود، حسابی به همه ما خوش گذشت و برای‌مان خاطره فراموش‌نشدنی شد. برخی افراد پیش از عروسی به ما گفتند شب عروسی‌تان یک شب است و بهتر است آن را مفصل برگزار کنید اما ما می‌خواستیم عروسی‌مان فارغ از قیل و قال، بدون حاشیه و در کمال صمیمیت برگزار شود.

هومن حاجی عبداللهی؛ از رحمت خروس باز تا زندگی شخصی و پایتخت4

 بعد از عروسی رفتیم سینما

بعد از عروسی من و همسرم تصمیم گرفتیم با یکدیگر به سینما برویم و فیلم تماشا کنیم. آن شب برای هر دوی ما خاطره‌انگیز شد و بعد از گذشت سال‌ها نه‌تنها از این شیوه برگزاری عروسی پشیمان نیستیم بلکه حسابی از آن لذت می‌بریم.

از زندگی لذت بردیم

 جانان 10 سال بعد از ازدواج من و همسرم به دنیا آمد؛ در طول این سال‌ها من و همسرم از زندگی دونفره حسابی لذت بردیم و به هر جا دوست داشتیم سفر کردیم؛ حالا هم با تولد پسرم زندگی سه‌نفره ما شیرین تر  شده است.

از پر قنداق باید صداقت را یاد داد

به‌نظرم از پر قنداق باید صداقت و روراستی را به بچه‌ها آموزش داد چراکه تربیت خانوادگی به‌مراتب اهمیتش بیشتر از میزان اثرگذاری جامعه است و اگر تا هفت سالگی آنها را درست تربیت کنیم  بی‌تردید صداقت  در جامعه بیشتر می شود.

جانان، کلاه قرمزی را به پنگول ترجیح می‌دهد

بعد از تولد پسرم جانان متوجه شدم تلاش هفت ساله‌ام در مورد پنگول بیهوده بوده، چراکه پسرم علاقه زیادی به کلاه قرمزی دارد و توجه چندانی به پنگول نشان نمی‌دهد؛ من هم مجبور شدم سی‌دی کلاه قرمزی برای او بخرم.
-------------------------------------------------------------------------

احمد مهرانفر: در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم!

 
خبرگزاری مهر: احمد مهرانفر جزو خاص‌ترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. خاص نه به خاطر بازی‌هایش، خاص به خاطر ویژگی‌های اخلاقی خودش که در بسیاری از موارد با همکارانش متفاوت است. در او خبری از ادا و اصول‌ نیست. او فارغ از شو‌ها، جلب توجه کردن‌ها و بازیگری جز روی صحنه که در بین عوام هم رایج شده، خودش است. خودی که خیلی دوست دارد آن را پنهان کند. بدترین چیز برای او این است که مخاطبان آثارش به جای باور شخصیتی که آن را جان داده، خود احمد مهرانفر را ببینند. برای همین است که با گریم و لباس شخصیت‌ها، فقط به زبان آنها صحبت می‌کند و هیچوقت حین ضبط یک مجموعه با لباس و ویژگی‌های کاراکترش حاضر به مصاحبه نمی‌شود و ترجیح می‌دهد پایان کار، وقتی خودِ خودش است درباره «ارسطوها و خنجری‌ها و دایی اسدلی‌ها» حرف بزند.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

کارش را از تئاتر آغاز کرده و به قول خودش در تئاتر جان کنده تا توانسته به مرور ایفاگر نقش‌های کوتاه و به مرور صاحب نقش‌های اصلی در سینما و تلویزیون باشد. خیلی جاها شنیده فلانی بازیگر تئاتر است، چرا به عرصه تصویر آمده است؟ شنیده و ناراحت شده اما مقاومت کرده و ادامه داده تا به او اعتماد کرده‌اند و به اینجا رسیده است. این روزها مشغول بازی در «پایتخت ۴» در نقش شناخته شده ارسطو است.

مهرانفر می‌گوید روزگاری شر و شور بوده و دیگران را هم سرگرم می‌کرده است اما حالا مدتی است در سکوت به سر می‌برد و به سختی خنده‌اش می‌گیرد. گفتگوی ما با او را در ادامه بخوانید:

*تلقی شخصی من در سال‌هایی که پشت صحنه سریال‌ها به ویژه «پایتخت» شما را می‌دیدم اینگونه بود که چندان علاقه‌ای به دیده شدن و جلب توجه ندارید، حتی کمتر مصاحبه می‌کنید. چطور احمد مهرانفر با این ویژگی‌ها سراغ بازیگری آمد و نقش‌هایی مثل ارسطو، پنجعلی یا دایی اسدلی را بازی کرد که زمین تا آسمان با او فرق می‌کنند؟

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

- خیلی از آدم‌ها از نوجوانی به بازیگری علاقه پیدا می‌کنند. از ابتدا چیزی وجود دارد، مثل تابلویی که روی دیوار نصب شده و دوستش دارید اما وقتی وارد آن تابلو می‌شوید می‌بینید چقدر جزئیات دارد و همه چیز آن را نمی‌توانید کشف کنید. بازیگری هم همینطوری است. من از ابتدا به بازیگری علاقه شدم و هرچه بیشتر وارد آن شدم، احساس کردم دنیای بزرگی است که هیچوقت تمامی‌ ندارد و به انتها نمی‌رسد. یک جور بازیگوشی در بازیگری است که دوستش دارم. من بهترین لحظات زندگی‌ام را روی صحنه و جلوی دوربین داشته‌ام. لحظاتی که به راستی از خودم و همه چیز جدا می‌شوم. یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد. من در زندگی واقعی خنده رو نیستم اما در «شاهگوش» یا «پایتخت» یک جاهایی واقعا خنده‌ام می‌گیرد و نمی‌توانم خودم را کنترل کنم. در صورتی که در زندگی واقعی چندان چیز خنده‌داری نمی‌بینم. سریال‌های مثلا طنزی که آدم‌ها خیلی جاها به آنها می‌خندند مرا نمی‌خنداند.

*پس در بازیگری کاملا از خودتان فاصله می‌گیرید و ویژگی‌هایی از آنِ شما می‌شوند که خودتان را با آنها نمی‌شناسید؟

- بله. بیشتر قرار گرفتن در یک موقعیت و شکل گرفتن یک لحظه واقعی مرا به خنده می‌اندازد. اینکه هیچ چیزی وجود ندارد و شما بی آلایش و پاک در یک موقعیت قرار می‌گیری، آن را زندگی می‌کنی و بدون آنکه به چیز دیگری‌ فکر کنی خنده‌ات می‌گیرد. من خودم خیلی وقت‌ها به آدم‌ها حسادت می‌کنم، آنهایی که خیلی راحت می‌خندند. چون من خودم اینطوری نیستم. اما گاهی جلوی دوربین که رفته‌ام گرچه خودم نمی‌خواستم اما خنده‌دار به نظر می‌رسیدم.

کودکی و بازیگوشی را که در بازیگری هست به صورت ناخودآگاه دوست دارم. حالا دیگر به جایی رسیده‌ام که فکر می‌کنم به جز بازیگری کار دیگری نمی‌توانم بکنم و اصلا دوست ندارم کاردیگری انجام بدهم. واقعا کار دیگری از دست من برنمی‌آید و توانایی‌اش را ندارم. من وارد بازیگری شدم، جلو آمدم، درسش را خواندم، تمرین کردم و جلوتر می‌آیم اما همچنان چیزی که مرا جذب کند وجود دارد. آن کودکی و بازیگوشی... اینکه می‌توانم با کارم آدم‌ها را جدا از اینکه سرگرم کنم، به فکر فرو ببرم، برایم مهم است. خیلی به این قضیه فکر می‌کنم که وقتی نقشی بازی می‌کنم حرفی هم برای گفتن داشته باشم. رسیدن به مرحله‌ای که آدم‌ها نگاهت می‌کنند و اینجا می‌توانی حرف‌های خودت را هم بزنی، به شکلی کودکانه یا مانیفست‌وار.

این‌ها جذابیت‌های بازیگری است. ضمن اینکه انسان در بازیگری به یک خودشناسی می‌رسد. یک جور کشف خود و درونیات خود. بعضی وقت‌ها که به صورت ناخودآگاه کار می‌کنی، لحظاتی کشف می‌شود که تو را به این فکر فرو می‌برد که چرا؟ من در بازیگری این خودشناسی را دوست دارم. به روانشناسی هم علاقه زیادی دارم. اینکه وقت‌هایی ناخودآگاه درگیر موقعیتی می‌شوم و مدام روی مساله‌ روانشناسی فکر می‌کنم، خیلی برایم جالب و جذاب است.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

برای همین علی‌رغم کارهای طنزی که داشته‌ام، دوست داشتم کارهای جدی هم انجام بدهم. چون فکر می‌کنم در این زمینه‌ها هم حرفی برای گفتن دارم. چون در این کارها می‌شود حرف‌های جدی‌تر زد و دوست دارم در این نوع تجربه بازیگری هم خودم را محک بزنم. جدا از این مساله در عرصه بازیگری یک قضیه شهرتی نیز وجود دارد که آدم را قلقلک می‌دهد. خود من هم زمانی معروف شدن را دوست داشتم اما اکنون دیگر این قضیه برایم مهم نیست و حتی وقتی می‌بینم مرا می‌شناسند ناراحت هم می‌شوم.

البته خوشبختانه رفتار مردم خیلی خوب است و انگار یکی از فامیل‌هایشان را که خیلی وقت است او را ندیده‌اند، می‌بینند. مردم همیشه خیلی خوش انرژی هستند. گرچه دیده‌ام در برخورد با برخی افراد تکه پرانی می‌کنند و رفتارهای نادرستی انجام می‌دهند. اما همه وقتی مرا می‌بینند خوشحال می‌شوند. این هم یکی از پیامدهای بازیگری است که خیلی آن را دوست ندارم. نمی‌گویم بی علاقه‌ام، اما خیلی علاقه ندارم.

*بالاخره مرحله‌ای است که شما آن را پشت سر گذاشتید.

- بله، چیزی که من در بازیگری خیلی دوست دارم این است که مخاطب مرا کمتر ببیند یعنی خود مرا نبیند. شاید برای همین است که همیشه از مصاحبه با گریم پرهیز می‌کنم. دوست دارم تماشاگر آن شخصیت را ببیند، ارسطو را ببیند. وقتی من خارج از لهجه ارسطو با گریم او با شما حرف بزنم، باورپذیری تماشاگری که مرا در تلویزیون ببیند دچار خدشه می‌شود. دوست دارم در دنیای بازیگری که اکنون برای خودم ساختم، نقش‌های متفاوتی بازی کنم. همه بازیگران چنین چیزی را دوست دارند اما اینکه چقدر موفق باشند، مهم است. این موضوع به این نیاز دارد که فرصت و شانس هم برای بازیگر فراهم شود. به هر حال دغدغه بازیگری که اکنون در من وجود دارد این است که نقش‌های متفاوتی بازی کنم و تماشاگر من را در آن آدم‌ها بپذیرد و واقعا فکر کند که چنین آدمی‌ وجود دارد. ارسطو را بپذیرد و من را نبیند، درباره نقش‌های دیگر هم همینطور.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*واقعا همینطور است. در قسمت ۴ و ۵ «شاهگوش» با خودم گفتم انگار به کل فراموش کردم احمد مهران‌فر نقش فردی به نام ارسطو را هم بازی کرده است. هر بار که کار تازه‌ای از شما می‌بینم نقش قبلی و خود شما را فراموش می‌کنم. حتی نقش کوتاهتان در فیلم سینمایی «دربند».

- زمانی که در خیابان من را ارسطو یا خنجری صدا می‌زدند، ناراحت می‌شدم اما بعد که فکر کردم دیدم این اتفاق خوب است اینکه مرا نبینند و آنقدر آن آدم را باور کرده باشند که حتی وقتی خود تو را می‌بینند ارسطو صدایت کنند، حتی اسم و فامیل تو را ندانند. چنین اتفاقی خیلی کم پیش می‌آید. اکثرا بازیگران را با اسم و فامیل خودشان صدا می‌زنند، اما بعضی وقت‌ها برای برخی آدم‌ها این اتفاق می‌افتد. البته همیشه به هنر خودشان برنمی‌گردد و ناشی از شرایطی است که فیلمنامه برای آنها فراهم کرده است و گروه تولید و کارگردانی با هم کمک کرده‌اند تا این اتفاق بیفتد. من حالا دنبال این هستم که بستری فراهم شود تا من دوباره نقش‌های دیگری را خلق کنم و تماشاگر باز هم مرا نبیند و آن شخصیت‌ها را ببیند. این برای من خیلی جذاب است.

*فکر می‌کنم رسیدن به این هدف قدری دشوار و نیازمند گذشتن از پیشنهادهای بسیاری خواهد بود.

- به هر حال این نوع موضوع خیلی برایم ارجحیت دارد که نقش‌های بعدی‌ام در چه ژانری باشد مدام کمدی نباشد و از نقش‌هایی که بازی کرده‌ام فاصله داشته باشد. من در «درباره الی» و کارهای آقای کاهانی تجربیات جدیدی داشته‌ام اما دلم می‌خواهم در هر دو زمینه فعالیت داشته باشم.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*در ارسطویی که سال‌ها با او زندگی کرده‌اید، حرفی که مدنظر شما است و اعتقاد دارید نقش‌ها باید حرفی برای گفتن داشته باشند، چقدر وجود دارد؟

- خیلی‌ها به من می‌گویند ما مشابه ارسطو را دیده‌ایم و خیلی‌های دیگر را یاد خودشان می‌اندازد اینکه اگر در این لحظه بودند چه می‌کردند و چه اتفاقی می‌افتاد. کدام عادت ارسطو را در خودشان و خیلی‌های دیگر می‌بینند و اینکه عاداتشان خوب است یا بد.

 *یعنی ضعف و قوت‌هایشان را در آیینه این شخصیت می‌بینند و بعد تلنگری به آنها زده می‌شود؟

- بله، دوست دارم شخصیت باورپذیر و رئال باشد و افراد را یاد خودشان بیندازد که آنها از خودشان بپرسند آیا تصمیمشان در موقعیت مشابه درست بوده یا خیر. کار خوبی انجام داده‌اند یا نه. این گونه صاحب تجربه می‌شوند و به نتیجه‌گیری می‌رسند. به نظر من وقتی یک اثر آنقدر قوی باشد که بیننده را به همان اندازه آدم‌های درگیر کار، دارای آن تجربه کند و به گونه‌ای باشد که انگار همان اتفاق برای خودشان هم افتاده، کافی است. نیازی نیست حتما حرف گنده‌ای بزنیم بلکه همین نتیجه‌گیری مخاطب کافی خواهد بود. این یک نوع کاتارسیس است. اگر  یک سری چراها و چگونگی‌ها برای تماشاگر به وجود بیاید ما برده‌ایم و این جدا از بخش سرگرمی‌ است.

*دقیقا می‌خواستم به همین موضوع اشاره کنم. حین گپ و گفت با بسیاری از بازیگران، از آنها درباره ارزش‌گذاری به خانواده، توجه به محیط زیست و دیگر مفاهیمی‌ که در سریال‌ها مورد توجه قرار گرفته‌اند و می‌شود درباره‌شان حرف زد، سوال می‌کنم. اما اکثرا می‌گویند همه اینها درست اما اصلا قرار نیست از سریال‌ها پیامی‌ بگیریم بلکه فقط سرگرم کردن مردم اهمیت دارد.

- کلا دو حالت دارد. در هر کار هنری و فرهنگی که انجام می‌شود یا قسمت سرگرم‌کننده مورد توجه است و یا قرار است سوال برانگیز باشد.

*یعنی نمی‌توان این دو را کنار هم داشت؟

- من فکر می‌کنم در سریالی مثل «پایتخت» چنین اتفاقی افتاده است.

*یعنی شما این موضوع را قبول دارید که باید این دو در کنار هم باشند؟ حرف‌هایتان که این را نشان می‌دهد.

- بله دقیقا. به نظر من خیلی اتفاق خوبی است که هم مخاطب سرگرم شود و هم طوری به سوال‌ها، چراها و چگونگی‌هایی که گروه سازنده مدنظر دارند، برسد. به نظرم در این صورت اثر قابل احترامی‌ تولید شده است.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*ایده‌آل شما چیست؟ اینکه روی مسائل اجتماعی دست گذاشته شود یا مسائل فردی.

- من خودم مسائل اجتماعی را ترجیح می‌دهم و فکر می‌کنم بد نیست در دل این قضایا به مسائل فردی هم پرداخته شود که می‌تواند شامل اخلاقیات، درونیات، سوال‌هایی که آدم‌ها در ذهنشان دارند و یا درباره هر چیز دیگری باشد.

*فکر می‌کنید چقدر این جهان بینی و نگاه عمیق در دیگر بازیگران سینما و تلویزیون ما وجود دارد؟

- خیلی‌هایشان دارند. مخصوصا آنهایی که تحصیل‌کرده هستند و تجربه زیادی دارند. مطمئنا خواهی نخواهی در مسیری که قدم می‌زنند به این می‌رسند. یکی از چیزهایی که خیلی تاثیرگذار است تئاتر است. بازیگرانی که تئاتر کار می‌کنند معمولا دو ماهی با یک شخصیت درگیر هستند، از کشف آن گرفته تا اجرایش. به همین دلیل وارد جزئیات و ویژگی‌های آن شخصیت می‌شوند. نمایشنامه‌های خارجی که در تئاتر کار می‌شوند، شخصیت‌پردازی‌های دقیقی دارند و لایه لایه و چند بعدی هستند. باید این لایه‌ها کشف و بیرون کشیده شوند. بازیگر با فیزیک و روان آن شخصیت چالش دارد و اینطور تربیت می‌شود که به هر نقشی ورای آنچه هست فکر و آن را نگاه کند. در تئاتر نوعی خودشناسی و مراقبه‌ای وجود دارد که در فضای کوچک تمرین نمایش و در آن تاریکی‌ها و زیر نور کم صحنه کشف می‌شود. بازیگران تئاتر که در این مکتب تربیت شده‌اند، با این موضوع آشنا هستند و دغدغه‌شان است.

*فکر می‌کنید چقدر بازیگری باعث رشد شخصی شما شده است؟ همین خودشناسی‌ها و خلوت‌ها چقدر ترقی شما را در پی داشته است؟

- خودم فکر می‌کنم خیلی تاثیرگذار بوده است. بازیگری باعث شده من با هر آدمی که مواجه می‌شوم، هم به ظاهر و هم به درون او توجه کنم هم به حرف‌هایی که می‌زند. برای مثال تکیه‌کلام‌هایی که در نقش‌هایم استفاده می‌کنم برای من نیستند بلکه با خیلی از آنها در ارتباط با آدم‌ها مواجه می‌شوم. همواره که حرف‌های آدم‌ها را می‌شنوم می‌توانم حدس بزنم چقدر از این حرف‌ها متعلق به خود او است و کدام حرف‌هایش را از فضای دیگری وام گرفته است. این موضوع باعث شده آدم‌ها را بیشتر بشناسم.

خیلی وقت‌ها که در موقعیتی قرار می‌گیرم پیش از اینکه واکنشی نشان بدهم خودم را از بالا می‌بینم و به رفتارم فکر می‌کنم. همین باعث یک بی خیالی می‌شود، چرا که من به طور کامل درگیر موقعیتی که در آن هستم نمی‌شوم، بلکه از بالا آن را نگاه می‌کنم و خیلی درگیر احساسات نمی‌شوم.

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*اینگونه که شما در جمع رفتار می‌کنید بیشتر به نویسنده‌ها می‌مانید تا بازیگرها که خودنمایی جزو کارشان است.

- اتفاقا من به نوشتن خیلی علاقه دارم و هر وقت فرصتی داشته باشم می‌نویسم. وقتی می‌دانم تا دو سه ماه سرکاری نمی‌روم، مطالعه را شروع می‌کنم و در کنارش می‌نویسم. بعضی‌ها هستند که می‌توانند خیلی خوب ماجراها را تعریف کنند، برخی هم برعکس، بهتر می‌توانند بنویسند. من هم از دسته دوم هستم و نوشتنم بهتر از تعریف کردنم هست. بازیگری باعث شده من سکوت کنم. شاید اگر این رشته را نخوانده بودم و در آن فعالیت نمی‌کردم، اینقدر سکوت نداشتم.

*منظورتان این است که قبل از دانشگاه و ورود به رشته بازیگری شخصیت متفاوتی داشتید؟

- دقیقا. من خیلی آدم شرو شوری بودم، نه اینکه بخواهم کسی را اذیت کنم اما خیلی اهل بگو و بخند بودم و آدم‌ها را سرگرم می‌کردم. اما بعد از آن کم کم شروع به فرو رفتن در خودم کردم. شاید هم این موضوع خوب نباشد اما کاملا ناخودآگاه این اتفاق افتاد.

*شما هم تقویتش کردید و سعی نکردید جلوی این تغییر فضا را بگیرید.

- بله. من این را فهمیده‌ام که انسان باید حس‌هایش را رها کند و نباید جلویشان را بگیرد. اگر انسان جایی گریه‌‌اش می‌گیرد باید بگرید. چون این‌ها احساساتی است که باید تجربه‌شان کرد. به ویژه به عنوان بازیگر. از سوی دیگر اگر این احساسات سرکوب شوند، تبدیل به عقده می‌شوند. برای همین من سعی می‌کنم همیشه راحت باشم. اینطور نیست که از خودم بپرسم چرا من اینقدر ساکتم یا بداخلاقم. می‌گویم عیب ندارد. اگر از این حالت لذت می‌برم بگذار همینطور باشم.

*نکته جالبی است. اتفاقا دقیقا عکس آن چیزی است که در بیشتر آدم‌ها می‌بینیم. همگی عادت کرده‌ایم از بازیگران هم بهتر نقش بازی کنیم و به آنچه نیستیم وانمود کنیم اما شغل شما بازیگری است و در زندگی شخصی رویه دیگری دارید و سعی می‌کنید به آن‌ها در زندگی‌تان اهمیت بدهید.

- بله اما جلوی دوربین و روی صحنه نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که انرژی‌ام چندبرابر می‌شود. برخی از من می‌پرسند چطور اینقدر جلوی دوربین راحت هستی؟

بازیگری باعث شده سکوت کنم/ در زندگی واقعی خنده‌رو نیستم

*اتفاقا یادم می‌آید در نمایشی به کارگردانی رحیم نوروزی بازی می‌کردید و در صحنه هم تنها بودید و درخشان ظاهر شدید.

- بله اسم آن کار «شما خانمی با یک مانتو آبی ندیدین» بود و من آنجا چند نقش بازی می‌کردم. خودم هم نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که اینگونه می‌شود. درباره تئاتر حتی در تمرینات هم اینطور نیستم اما روز اجرا که می‌رسد و روی صحنه که می‌روم آدم دیگری می‌شوم.

 
 

نبض سریال «پایتخت» در دست کیست؟



هفته نامه همشهری جوان: در یک عصر گرم، اما دلپذیر با هومن حاجی عبداللهی و نسرین نصرتی پشت ویلای اسکان گروه، گعده راه انداختیم و در مورد سیر تا پیاز پایتخت حرف زدیم. نصرتی که سال آخر دهه چهارم زندگی را پشت سر می گذارد، برای سومین سال پیاپی در مجموعه پایتخت نقش فهیمه، خواهر نقی را بازی می کند. حاجی عبداللهی هم که بمب انرژی است با پررنگ تر شدن نقش رحمت حسابی خوش درخشیده و تکیه کلام «بیارم ناپلئونی ره؟» دهان به دهان می چرخد و حتی استیکرهایش هم تولید شده.

خانم نصرتی هنوز هم خیلی ها باورشان نمی شود شما شمالی نیستید. فهیمه چطور به این اقوام رسید؟

نصرتی: من خودم شمالی نیستم، ولی تمرینات فشرده با مازندرانی ها و خود محسن تنابنده کمک زیادی به من کرد. ممکن است لهجه های ما خیلی شبیه به هم نشده باشد، ولی پذیرفته شده.

نبض پایتخت در دست کیست؟

شخصیت همان روند سال های پیش را طی می کند؟


نصرتی: همان روند است با این تفاوت که شوهرش نیست و هم مستقل تر شده و هم تنهاتر که باعث شده دلهره هایش بیشتر شود. به نظرم فهیمه آدم سابق نیست. نگران شوهرش است و این بهانه ای که داستانش باز شده.

نبود مهران احمدی در سریال احساس می شود و مخاطب با نشان دادن عکسش در آفریقا قانع نمی شود که بهبود دیگر نیست و مدام منتظر حضورش هستند.

نصرتی: درست است، پروژه خیلی به آقای احمدی وفادار بوده و من همیشه حس می کنم روح بهبود در سریال هست. نه تنها فراموش نشده که همه مدام به من می گویند بهبود می آید.

حاجی عبداللهی: ما می توانیم سطح سلیقه مخاطب را تعیین کنیم. برای همین تیم تمام تلاشش را می کند تا کار را در حد سلیقه بالای مخاطب آماده پخش کند. من بچه تلویزیونم و تلویزیون همیشه به کار در دقیقه 90 عادت دارد. این اتفاق همیشه برای پایتخت هم وجود دارد. از آنجا که همه شخصیت ها و خط داستان های مختلف در ذهن محسن تنابنده هست، دست مان باز است که هرآنچه را می خواهیم، در هر فصلی اجرا کنیم. ما تعیین کردیم کار در ماه رمضان پخش شود.

یکی دو تا از دوستان با هدف نقدکردن سریال، ادعا کرده اند ما بدون حتی یک خط دیالوگ یا متن سر کار آمده ایم؛ اما اصلا چنین چیزی نیست. ما از یکم اردبیهشت که کلید زدیم، فیلمنامه هفت قسمت از کار در دست همه مان بود. اصلا این طوری نبوده که یک پولی بگیریم و با یک سری لودگی و استفاده از لهجه ها مخاطب را پای تلویزیون بنشانیم.

شما سه قسمت از آنتن جلو هستید و عملا نمی شود بدون در اختیار داشتن فیلمنامه کار را پیش برد.


حاجی عبداللهی: اصلا نمی شود که در این مدت کوتاه آن قدر قصه مستحکمی را به پخش برسانیم.

در فصل چهار سریال، شخصیت ها زیاد و پررنگ شده اند در صورتی که در سری اول محور اصلی فقط خانواده معمولی بود.


حاجی عبداللهی: در چند قسمت اول سری اول پایتخت کسی فکر نمی کرد که سریال این قدر مورد استقبال قرار بگیرد که سال های بعد هم ادامه اش را بسازند. برای سری دوم آقای احمدی و خانم نصرتی را به کار اضافه کردند یا من، در قسمت اول به عنوان یک خروس باز آوردند. به نظر من، محسن تنابنده آدم باهوش و زیرکی است که می داند چطور انتخاب کند. یک مهره اصلی، طراح کار و بازیگردان به نام محسن تنابنده، نخ تسبیحی به نام سیروس مقدم و یک سرپرست به نام خانم الهام غفوری بالای سر کار هستند و سعی می کنند سریال با بالاترین کیفیت روی آنتن برود.

نبض پایتخت در دست کیست؟

نصرتی:
ما اصلا بحثی ندارم که انتقاد به کارمان وارد است و بعضی ها یک جاهایی از کار را دوست ندارند، ولی انصاف داشته باشید 27 اسفند به ما اعلام می شود که باید پایتخت بسازید و همه بچه ها از اول اردیبهشت از خانواده های شان دور هستند و تمام تلاش شان را می کنند تا کار بهتر شود. واقعا باید یک خسته نباشید گفته شود.

خسته نباشید، ولی امکانش بود که سفارش کار را قبول نکنید و برای عید سال بعد با فراغ بال کار کنید.

حاجی عبداللهی: این را دیگر مدیران تلویزیون تعیین می کنند. ما فقط تشنه این بودیم که مردم یک دل سیر پایتخت ببینند و لذت ببرند. دنبال خودنمایی نبودیم که توجه ها را جلب کنیم و برویم دنبال یک سال کاری پرپول و پرکار. ما برای مردم احترام قائلیم و می توانید پشت صحنه های مان را ببینید که چطور با مردم ارتباط برقرار می کنیم.

سخت نیست در این فشار کاری، با همه علاقه مندانی که به پشت صحنه سریال می آیند، در کمال آرامش و مهربانی برخورد کنید؟

حاجی عبداللهی:
این قسمتی از شغل من است. من وقتی وارد حرفه بازیگری شدم، قبول کردم اگر یک روزی معروف شدم، شاید زکات پولی که از این راه در می آورم، همین ارتباط با مردم است. در مقابل خوراک و انرژی ای که این مردم از طریق روحی به من می دهند، این برقرار کردن ارتباط صحیح کمترین کاری است که می توانم انجام بدهم و دینم را ادا کنم.

یک بخشی از انتقادها به این بر می گردد که پایتخت در سطح بالایی است و توقعات هم از آن بالا می رود، مثلا در فوتبال هم بیشترین انتقادات به گواردیولاست تا ماکسیمیلیانو الگری. مردم قبول کرده اند که پایتخت، بازیکن تاپ صدا و سیماست و توقع هست که همیشه یک برگ برنده جدید رو کند.

حاجی عبداللهی:
ما اضافات مان را با آوردن محمدرضا علیمردانی انجام داده ایم یا پررنگ تر شدن شخصیت رحمت که می ترسیدند با او در ارتباط باشند. اینکه چنین آدم خروس بازی را به خانه شان راه داده اند، می تواند از نکات طنز و بامزه قصه باشد. می دانید چرا نوک پیکان همیشه به سمت پایتخت است، چون سریال های تلویزیونی ما ضعیف هستند. مردم کار ضعیف می بینند. چرا سالی یک بار باید پایتخت بیاید و یک اتفاقی بیفتد.

هرفصل و هرماه باید چنین کارهایی از تلویزیون پخش شود. رقابت اصلا تنگاتنگ نیست. رقابت کمک می کند ما هم ضعف هایمان را بفهمیم و کارمان را بهتر کنیم. عیبی ندارد که نوک پیکان ها به سمت ماست، فقط اینکه منتقدان انصاف داشته باشند. دوست عزیزی که هیچ جا دیده نمی شود و برای مطرح کردن خودش مدام در فضاهای مجازی سمپاشی می کند، هیچ سواد دراماتیکی ندارد که من بنشینم با او بحث کنم. تنها مردم هستند که بعد از عید فطر مشخص می کنند چه اتفاقی برای پایتخت افتاده است. برای ما میزان مردم هستند، چون سریال مردمی است.

فکر می کنیم تو یک بدجنسی هم کردی و قرار نبوده این قدر حضورت پررنگ باشد، ولی این قدر خوب بوده ای که مجبور شده اند نقشت را اضافه کنند (خنده جمع)

حاجی عبداللهی:
لطف شما است، ولی این طور هم نیست. خودشان می خواستند این اتفاق بیفتد. بعد از یک قسمت فصل دوم، محسن به من گفت خوب بود خواست برای سه هم باشم. البته من تا یک جاهایی توانستم همراه گروه باشم. روز اول فیلمبرداری بچه ام به دنیا آمد و باید مدام رفت و آمد می کردم. 22 بار مسیر تهران شمال را رفتم و برگشتم، ولی بریدم. دوستان هم لطف کردند و از جایی به بعد شخصیت من را در سریال نیاورند تا اینکه در سری چهارم باز هم به گروه پیوستم.

نبض پایتخت در دست کیست؟

چقدر در کار اجازه بداهه پردازی دارید؟


نصرتی:
ما خط درست داستان و موقعیت های خوب را داریم و اگر چیزی به ذهن بازیگر برسد در تمرینات می گوید. برای خود من به ندرت پیش آمده است که در فیلمنامه اشکال ببینم، همه چیز ساخته و پرداخته شده است.

حاجی عبداللهی:
ما فیلمنامه کامل داریم. در تمرین های دورخوانی هر نکته ای که به ذهن مان می رسد، می گوییم. اگر قبول شود ادامه می دهیم و سعی می کنیم بهترش کنیم. محسن تنابنده بسیار روی شخصیت ها شناخت دارد و نبض پایتخت دستش است. بارها پیش آمده که پیشنهادی داده ام که رد کرده و با تغییراتی به من برگردانده که خیلی بهتر از پیشنهاد اولیه بوده و من پذیرفته ام.

نصرتی: کارکردن با آقایان تنابنده و مقدم شرایطی را فراهم می کند که تو فقط بازی ات را بکنی، باید از این فرصت استفاده و بهترین کار را ارائه کرد.

ما در قاب دوربین بازی های زیادی می بینیم و در بک گراند کسی که دیالوگ می گوید هم باقی بازیگران کارشان را انجام می دهند. چطور در این فرصت کم به این هماهنگی رسیدید؟

نصرتی: ریتم پایتخت خیلی تند است و همه چیز خیلی سریع اتفاق می افتد که کار هرکسی نیست. پایتخت موجودات پایتختی می خواهد. نمی خواهم از خودم تعریف کنم، ولی من بازیگر یکبار دیگر در این کار بار آمدم و عوض شدم.

حاجی عبداللهی: یک گروه کاری دوست و رفیق هستیم که سال هاست یکدیگر را می شناسیم و وقتی دور هم جمع می شویم حرف هم را می فهمیم.

نصرتی:
یک اتفاق جالب این است که آقای الوند دیالوگ ها را مازنی می نویسد.

مخاطب سریال را عام در نظر گرفته اید؟


حاجی عبداللهی:
اصلا یک قراری داشتیم که ما لزوما برای مناطق یک تا پنج تهران سریال نمی سازیم. برای ما عامه مردم که خسته از سر کار می آیند و می خواهند کنار زن و بچه کیف کنند، مهم هستند. رسالت ما این است دل اینها را خوش کنیم.

تصویر بازیگران «پایتخت» در استیکرهای تلگرام

 
خبرآنلاین: تصاویری از شخصیت‌های سریال «پایتخت4» به کارگردانی سیروس مقدم به صورت استیکر در فضای تلگرام با استقبال روبرو شده‌اند.

نقی معمولی، ارسطو و باباپنجعلی چند سالی است که به شخصیت‌های محبوبی در تلویزیون بدل شده‌اند. این میزان محبوبیت آنان موجب شده تا تکه کلام‌هایشان زمان پخش سریال و مدت‌ها بعد از آن در میان مخاطبان رد و بدل شود.

تازه‌ترین وجه محبوبیت این شخصیت‌ها در میان مخاطبان راه یافتن تصاویر و تکه‌کلام‌های آنان به عنوان استیکر در فضای تلگرام است.


سریال «پایتخت4» همزمان با ماه مبارک رمضان هر شب روی آنتن شبکه اول سیما می‌رود. محسن تنابنده، احمد مهران‌فر، علیرضا خمسه و ریما رامین‌فر از بازیگران این مجموعه هستند.

تصویر بازیگران «پایتخت» در استیکرهای تلگرام
 ---------------------------------------------------------------------------

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»



هفته نامه چلچراغ: اگر چند سال گذشته را فاکتور بگیریم، پخش سریال «امام علی (ع)» در شب های قدر، جزو کنداکتور ثابت شب های قدر بود. سریالی که در تمام این سال ها به عنوان یک سریال ماندگار از آن یاد می شود و همین طور هم هست. سریال «امام علی (ع)» ویژگی و فاکتورهای زیادی دارد که آن را تبدیل به پای ثابت شب های قدر کرده است.

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

اما شاید بد نباشد اهالی تلویزیون سراغ ساخت یک سریال جدید بروند. اتفاقی که در مورد عاشورا و امام حسین (ع) ساخته شده است و عید فطر هم قرار است آخرین ساخته احمد درویش «رستاخیز» هم به اکران عمومی دربیاید. حالا شب های قدر در راه است و احتمالا یکی مینی سریال سه یا چهارقسمتی در همین شب ها روی آنتن می رود. اما بهانه اصلی ما، سریالی بود که هیچ وقت تکرار نشد.

شب های قدر بهانه ای شد تا حرف های بازیگران را در مورد سریال یک بار دیگر مرور کنیم. بازیگرانی که تعدادی از آن ها امروز از دنیا رفته اند، اما نقشی که جلوی دوربین ایفا کرده اند، یکی از ماندگارترین نقش های تلویزیونی سال های اخیر است.

وقتی یک بازیگر از شوق جان می بازد

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

مرحوم مهدی فتحی، بازیگر «عمروعاص» از رفتارهای این کاراکتر اذیت می شد، اما باید گفت که شاید هیچ کسی به غیر از او نمی توانست این نقش را به این ماندگاری خلق کند. «(بازیگر شخصیت عمروعاص) دلم نمی خواست این شخصیت منفی تاریخی تاحدی منفور باشد که در تمام لحظات تخت دیده شود. من در نمایش وجوه مختلف این شخصیت با داود میرباقری مشورت داشتم و او نیز فیلمنامه را آن قدر خوب و منسجم نوشته بود که هرکدام از دیالوگ های این شخصیت برای خودش جای بازی داشت. لبخند خاص فتحی برای شخصیت عمروعاص که پر از مکر و حیله و نیرنگ بود، هنوز در ذهن مخاطب مانده و نمایش او از آرامش و خون سردی یک مغز متفکر (عمروعاص) در کنار معاویه به حدی بود که مخاطب را هرلحظه از این شخصیت تاریخی متنفرتر می ساخت.»

یک دنیا هم دلی

مرحوم انوشیروان ارجمند، بازیگر شخصیت اشعث کندی عقیده داشت زمانی کاری در سینما، تئاتر یا تلویزیون ماندگار می شود که تمام تیم با هم دلی، صمیمیت و یکدلی و یکپارچگی کنار هم کار می کنند. «خیلی ها هستند که دنبال مسائل مادی هستند و هرکاری را به خاطر مسائل اقتصادی انجام می دهند، اما تمام عوامل این پروژه را کارگردانان گرفته تا بازیگران، تصویر، طراحان صحنه و لباس و گریم و... همه به دنبال یک اتفاق بودند تا یک حرکت ماندگار در سریال سازی تاریخ این مملکت بر جا بماند.

ارادت تمام عوامل این پروژه به مولا علی (ع) باعث شد که یکدل و صمیمی تنها به موفقیت کار فکر کنند و دوست داشتند که در این اتفاق سهیم باشند. من نقش اشعث کندی را بازی کردم و فکر می کنم این سریال از آن دست آثاری بود که کارگردانش با هوش و ذکاوت خاص بازیگران را به درستی برای نقش های اصلی کار انتخاب کرد. اگر دقت کرده باشید، تمام بازی ها در این سریال خوب و قابل باور بود و هرگز تماشاگر از کار فاصله نمی گرفت.»

خلاف جهت رودخانه


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

لحظه به لحظه کار در سریال «امام علی (ع)» برای عنای بخشی، بازیگر نقش ابن ذهب خاطره بوده است. «دلیل ماندگاری این مجموعه قبل از هرچیز قلم توانای آقای داود میرباقری بود که همه به آن اذعان دارند و پس از آن ها حس همکاری و همیاری عوامل بود که با خلوص نیت در شرایط سخت آن مجموعه فعالیت می کردند. سریال «امام علی (ع)» از آن جا که با نام مولا علی (ع) مانوس بود و مردم کشور ما با یک علاقه خاص و ارادت به ایشان سریال را دنبال می کردند، همیشه در اذهان باقی می ماند. اصلا نام مولا حال و هوای خاصی را به مردم ایران می بخشد.

یادم می آید در سریال من دیالوگی علیه مولا داشتم که هرگز نمی توانستم آن را ادا کنم. یک جورهایی هرطور با خودم کلنجار رفتم، نمی توانستم آن جمله را بگویم. جمله این بود «ما به روی علی شمشیر خواهیم کشید.» این مسئله را با داود میرباقری در میان گذاشتم. او مرا در آغوش کشید، دلداری ام داد و گفت چاره ای نیست تو بازیگری و باید این جمله را به نحوه احسن ادا کنی.»

کاراکترهای ماندگار سریال امام علی (ع)

•    مالک اشتر

ذوالفقار علی(ع) هنوز در نیام است

راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

در تقدیر سرداران مرگ حرف اول زندگی است. می خواهم با یک اسب و شمشیر به مصاف دنیایی بروم که به وسوسه هزار شیطان تقدیر خود را عوض کرده است.

داریوش ارجمند احتمالا از آخرین ستاره های سینما و تلویزیون ایران با شمایل کلاسیک مردانه است. با زخمی پای چشم که برخلاف روایت تاریخ که ظاهرا دستاویزی برای تمسخر او بود، این جا به شکوه و زیبایی بیشتر چهره او کمک می کند و صدای کشیده و تمام قد استاد منوچهر اسماعیلی که مناسب نقش است. وقتی در مسجد کوفه در جدال تعیین خلیفه می گوید تکلیف کنید، یا آن جور که هاجرش را ضجه می زند در آستانه شهادت، یا آن طور که با خشم و حسرت از سرنوشت صفین می نالد که ما جنگ برده را باختیم.

من به تیرک خیمه معاویه می کوفتم که خنجر این جماعت از پشت خوردم. اولین حضور مالک در سریال به خاطره تصویر اولین نمایش حمزه در فیلم «محمد رسول الله» پهلو می زند. با آن ردای سیاه و سوار بر اسب که از دوردست می تازد و آخرینش که تمثیلی از جاودانگی است، وقتی خود بر خاک افتاده و نامه علی (ع) را چون بیرقی بالا نگه می دارد. ردای سیاهش اما در جنگ صفین- نبرد کلیدی و پر از کنایه داستان- به پیراهن رزم سفیدی تبدیل می شود. انگار که این نبرد رستاخیر مالک است.

معاویه وقتی دعای عمروعاص برای نابودی مالک را می شنود، به او می گوید گردن یل نخعی کلفت تر از ریسمان ارتباط تو با خداست. یل نخعی اما پیش همسرش اعتراف می کند که فقط یک قطره از اشک های علی (ع) بوده و همه آرزویش این بود که ای کاش قادر بودم علی (ع) را به روزگاری ببرم که مردمش قدر هم چون او را می دانستند. به شوخی می گویند داریوش ارجمند سال هاست که دچار خودمالک پنداری شده و حاضر نیست از آن نقش بیرون بیاید. راستش همین یک نقش می توانست برای کارنامه ارجمند کافی باشد. چه اشکالی دارد اگر سال ها در قامت مردِ مردان باقی بماند؟

سکانس انتخابی: در آستانه جنگ جمل. در آستانه برادرکشی و فامیل کشی. مالک می گوید سری به خیمه علی (ع) بزنید تا صورتش را سیلی خورده ببینید. علی (ع) امشب خون گریه می کند و بعد بر صورت خودش سیلی می زند و فریاد می زند که ای نفرین بر من. احساس در تمام اجزای صحنه موج می زند.

•    جندب آزادی

درهم شکسته باد مکر ملحدان معاند


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

تصویری که از او به یادمان مانده، بعد از گردن زدن ساحر یهودی است. چشمان از کاسه درآمده عنایت شفیعی در نقش جندب که شمشیر خونینش را در دست دارد و رو به پیکر بی جان ساحر فریاد می زند کجاست مسیحا دمت. کو اژدها عصایت؟ برخیز. شروع تکان دهنده سریال تا حد زیادی مدیون نقش آفرینی شفیعی و کاراکتر جندب است که موقعیت و گره ابتدایی داستان را شکل می دهد که، اسارت او و شورش قوم ازدیان و قتل دینار است که به برکناری ولید و در ادامه شورش علیه عثمان می انجامد. بار مرگ زندانباش- دینار- با او می ماند که خودش می گوید من بعد مجبورم جای دو تن زندگی کنم. داغت آتشی، بارت کوهی. آه دینار برادرم.

سکانس انتخابی: در جنگ جمل. او در مقابل هم قوم ازدی خویش در جبهه مقابل قرار می گیرد. استوار و مصمم در نبرد تن به تن او را که در قسمت های آغازین برای نجاتش همت کرده بود، از پای در می آورد. برخلاف صحنه مشابهی در فیلم «محمد رسول الله» در جنگ بدر که حمزه از نبرد پدر و پسر در دو سو ممانعت می کند. این جا اما میرباقری گستاخانه و با شجاعت مفهوم پیمان و دین را اولی بر همه چیز می داند. جندب خودش گفته بود سرافرازی ازدیان یا سربلندی مسلمین؟

•    عبدالله بن مسعود

بر قبایل وحشی باطتنتان امامت کنید


او پیوند آخرین نشانه های دوران پرشکوه پیامبر با دوران ماقبل علی (ع) است. ولید درباره او می گوید کسی که کفش پیش پای محمد جفت کند و پرده دار حمامش باشد، مرد کمی نیست. اگر من هم مقام او را داشتم، آدم ترسناکی می شدم. جمشید مشایخی، اما روحانیت والامقام شیخ کوفه را به شکل یکه ای درآورده. مردی که اهمیت بیعت را به عنوان وفاداری به دیگری و تقوا را به عنوان وفاداری به خود می داند.

سکانس انتخابی: هنگامی که قصد عزیمت از کوفه به مدینه را می کند. کوفه آخرین مرد بزرگش را از دست می دهد. شهر از مرد خالی می شود.


•    عمار

با این همه بیداد، ذوالفقار علی (ع) هنوز در نیام است


راز ماندگاری سریال «امام علی (ع)»

وقتی ذوالفقار علی (ع) در تمام طول سریال در نیام است و از مهم ترین نشانه های او که همان شمشیر معروفش است، به عمد تصویری نشان داده نمی شود، ذوالفقار علی علی (ع) در قالب عمار از غلاف بیرون می آید. از میان چشم های غم زده و صورت رنج کشیده سعید نیکپور و صدای این جا محزونِ بهرام زند. وقتی قرار است علی (ع) از زبان عمار سخن بگوید و در تمام تنهایی های او گوشه ای از تصویر، عمار شیفته وار به امامی که بیرون قاب نشسته خیره شده، پس وجهی از چهره اسطوره از قامت او بیرون می زند. در سریالی که فیلمنامه اش به نام خاری در گلو نوشته شده بود نه مثلا فاتح خیبر و بالاخره شکل اجرای شهادت عمار در صفین با لبی تشنه که خود تعزیه دیگری است.

سکانس انتخابی: هنگام پذیرش خلافت از سوی علی (ع). وقتی عمار اشک شوق می ریزد و به مالک می گوید یاد فتح مکه افتادم. وقتی بلال بر بام کعبه اذان زد.

•    ابوذر غفاری

امروز ابراهیمم در بتکده


ابوذر تنها در یک اپیزود از سیال حضور داشت. و یک اپیزود به تمام در اختیار او بود. در حالی که در مسیر داستان ظاهرا نقشی نداشت، اما مالک اشتر جایی به امیر اعزامی از سوی عثمان برای کوفه و در پاسخ به بهانه برادرکشی و آغاز جنگ از سوی آنان گفت: فراموش کرده اید که در صحرای ربذه مردی در خاک خفته که تا دنیا دنیاست، فریادش فراموش نخواهدشد؟ صحابه صفه و بادیه نشین تندمزاج و بی پروا از شام تا مدینه را روی پالان چوبی شتری هجرت می کند و تاج و تخت معاویه و مروانیان را با سخنان رادیکال خود به لرزه در می آورد.

او به همه مظاهر دوران بعد از پیامبر اعتراض دارد. درباره مسجدالنبی می گوید: آن مسجد دل را صفا می داد و این مسجد گور صفاست. میرباقری اما برای این پیرمرد چرک و اخمو تنها صحنه رمانس واقعی سریال را طراحی می کند. ماجرای عاشقانه بین او با بازی جواد خدادای و ام ذر با بازی فریده سپاه منصور در صحرای آخرالزمانی ربذه و فلاش بک شروع این رابطه عاشقانه در صحرا و ماجرای عقدی که با پیشنهاد زن آغاز می شود و قَبِلتُ را از دهان مرد می شنویم. در ربذه همسرش به او می گوید که معاویه مرا فرستاده تا انیس هم بمانیم و ابوذر در پاسخ می گوید پس معاویه هم اهل ثواب شده.

سکانس انتخابی: لحظه تبعید ابوذر به ربذه توسط مروان و بدرقه او توسط علی (ع) و عمار و مشتی که علی (ع) بر سینه مروان می زند و او را از اسب می اندازد. تنها جایی که ابوذر از ته دل می خندد و می گوید بدرقه علی (ع) مرا بس.

•    محمد بن ابابکر

من پیامبر دل چاک چاکِ علی ام


شاید اگر سریال «امام علی (ع)» 10 سال دیرتر ساخته می شد، باید بازیگری غیر از پرویز پرستویی را که هنوز سوپراستار سینمای ایران نشده بود، در نقش پسر خلیفه اول مسلمین می دیدیم. نقشی که احتمالا برای پرستویی اوایل دهه 70 چندان کوچک نبوده. هرچند که همان زمان هم شمایل بازیگری خویش، مردی با بغضی فروخورده را در ملاقات با خواهرانش عایشه و اسماء پیش از جنگ جمل به رخ می کشد و جوان رعنایی که قطام درباره اش می گوید دختران کوفه سر از پنجره بیرون انداخته اند تا افسانه او را به چشم ببینند. و مروان درباره اش می گوید پینه های دستش نقش شمشیر را دارند. او زبان تند علی (ع) است وقتی فریاد می زند: آنان که روی شن های روان طرح کاخ هزار در ریخته اند و در همسایگی نان و پیاز و تب و اسهال، در مطبخ خانه شان بره کباب شده بریان می کنند، دشمن علی اند.

سکانس انتخابی:
در میان شورشیان علیه عثمان، وقتی فرمان علی (ع) را می شنود که ضمانت عثمان کرده و شمشیر بر زمین فرو می کند و سیل شمشیرهایی که به پیروی از او از غلاف بیرون می آیند و تیغ بر زمین می کشند.
 
--------------------------------------------------------------------------

قهرمانان بیادماندنی رمضان

 
وب سایت جام جم سیما - محمد جلیلوند: هر ساله پیش از آغاز ماه مبارک رمضان تکاپوی زیادی در شبکه‌های مختلف تلویزیونی برای تولید برنامه‌های جذاب به چشم می‌خورد که همگی آنها در موضوعی به نام جلب رضایت مخاطبان اشتراک دارند.

قهرمانان بیادماندنی رمضان

در این میان مجموعه‌های تلویزیونی سهم عمده‌ای در جذب مخاطبان داشته و قابلیت تاثیرگذاری عمیق دارند. شخصیت های تاثیرگذار در سریال های ماه رمضان معمولا از جنس دیگری هستند و ترکیبی از معنویت و سیر و سلوک روحانی را با هم در خود دارند یا کاراکترهایی طنزگونه اند که خمیرمایه معنوی آنها در پایان مجموعه و با نتیجه گیری قصه عیان می شود. به همین مناسبت به چند شخصیت مرد جذاب و تاثیرگذار از میان مجموعه‌های ماه رمضان تلویزیون در یک دهه اخیر نگاهی می‌اندازیم.

صاحبدلان و سیدخلیل صحاف (1385)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

محمد حسین لطیفی در یکی از موفق‌ترین ساخته‌های تلویزیونی اش از قصه‌ای جذاب مبتنی بر روایات قرآنی بهره گرفته و دو برادر از دو طبقه مختلف را روبه‌روی یکدیگر قرار داده است. یک سو خلیل که زندگی ساده و آرامی دارد و در سوی دیگر برادری که مال حرام وارد زندگی‌اش شده و به‌هیچ وجه به هشدارهای خلیل هم گوش نمی‌دهد. خلیل از آن دسته شخصیت‌هایی است که براحتی می‌تواند به کلیشه همیشگی و آشنای مردان مسن مومن بدل شود اما لطیفی جلوی این کلیشه شدن را با یک سری ریزه‌کاری‌ها گرفته و آن را تبدیل به یک پیرمرد مومن جذاب و همدلی برانگیز کرده است.

شکل رابطه او با اهل خانه اش هم تابع دیانت و ایمان اوست که در بسیاری مواقع صبر پیشه کرده و خشمش را فرو می‌خورد. برای نمونه می‌توان به رابطه اش با نوه اش(دینا) در برابر ارتباط وی با پسر ناخلفش اشاره کرد. حضور حسین محجوب در نقش خلیل هم به کیفیت نقش کمک شایانی کرده و برجستگی‌های موجود در آن را پررنگ‌تر کرده است. وی برای نمایش آرامش درونی خلیل به چشمان خود متوسل شده و در حرکاتش بخصوص هنگام راه رفتن نیز آن را لحاظ کرده است. به همین دلیل هم صاحبدلان و قهرمانش همچنان در ذهن مخاطبان پس از نزدیک به یک دهه باقی مانده و جذابیت‌هایش را از دست نداده است.


اغما و دکتر طه پژوهان (1387)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

سیروس مقدم که گونه‌های مختلف را تجربه کرده این بار در اغما سراغ کارهای ماورایی رفته و داستانی جذاب را دستمایه کار خود قرار داده است. دکتر پژوهان که بتازگی همسرش را از دست داده و در زمره بهترین جراحان مغز و اعصاب به حساب می‌آید با ورود جوانی به نام الیاس که سال‌ها پیش بیمار دکتر بوده، متحول شده و تحت تاثیر القائات او در مسیر غلط حرکت می‌کند. شخصیت دکتر به ما نشان می‌دهد که هر آدمی هر لحظه در معرض لغزش بوده و می‌تواند تحت تاثیر شیطان قرار گیرد. مقدم بخوبی این موضوع را در اغما به روش خویش به تصویر کشیده و دست روی غروری می‌گذارد که در نهایت به پاشنه آشیل وی تبدیل می‌شود. امین تارخ نیز در نقش دکتر پژوهان بازی درخشانی از خود به نمایش گذاشته و بخوبی وجوه مختلف این شخصیت را به تصویر کشیده است بی آنکه در این مسیر به کلیشه‌ها پناه ببرد. البته در این بین نباید از بازی درخشان حامد کمیلی هم در نقش شیطان که در قالب جسم الیاس رفته بسادگی عبور کرد که تاثیر خوبی روی کار تارخ داشته است.


در مسیر زاینده رود و پهلوان بهزاد مصیب (1389)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

این مجموعه جذاب که هنگام پخش حاشیه هم کم نداشت مانند بسیاری از ساخته‌های تلویزیونی حسن فتحی پر است از شخصیت‌های جذاب و فکر شده که به خوبی مخاطب را با خود درگیر می‌سازد. یکی از آنها بهزاد مصیب کشتی‌گیر قدیمی است که برادرش به دست یک فوتبالیست مشهور در یک دعوا کشته شده و حال میان داغ دل خود و راضی کردن پدرش به انصراف از قصاص در نوسان است.

یک پهلوان واقعی که از دل تاریخ کشتی این مملکت برخاسته و در عین حال خود زخم خورده برخی دلالان حاضر در ورزش است. این شخصیت به گونه‌ای طراحی شده که کنشمندی‌اش روی سایر شخصیت‌ها سایه افکنده و داستان را به جلو حرکت می‌دهد. اوست که مشت گرکانی دلال را باز کرده و پرده از رازی برمی دارد که به قتل برادرش انجامیده است. مهدی سلطانی که از بازیگران و مدرسان برجسته تئاتر به حساب می‌آید در این نقش چنان ظاهر شده که تفکیک خود او از این شخصیت را دشوار کرده است. وی نیز مانند بسیاری از بازیگران بزرگ تاریخ کشورمان از چشمان نافذ خود بیشترین بهره را در انتقال حس گرفته و از حرکات اضافی در این باب جدا خودداری کرده است.


دودکش و فیروز (1392)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

مجموعه‌های کمدی هم سهم نسبتا زیادی در مجموعه‌های ماه مبارک رمضان دارند که مخاطبان بالقوه بسیاری نیز دارند. دودکش، ساخته محمدحسین لطیفی یکی از نمونه‌های موفق در این باب است که مخاطبان بالقوه این آثار را به فعل رسانده و یکی از پربیننده‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی سال‌های اخیر را رقم زده است. نصرت که کارگاه کوچک قالیشویی موروثی را می‌گرداند، شخصیت‌محوری دودکش است که در کار و زندگی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند و رفتارهایی کاملا برون‌گرایانه‌ای دارد.

استفاده از کلماتی همچون: «به ضرس قاطع، آمپاس و ...» به فیروز که مشخصا سواد زیادی هم ندارد، فرم جالبی بخشیده و تضادی را که لازمه کمدی است به وجود آورد.

بخش مهمی از موفقیت شخصیت فیروز به بازی فوق‌العاده متفاوت هومن برق نورد در این نقش بازمی‌گردد که در اجرای شوخی‌ها زمان‌بندی مناسب را کاملا رعایت کرده است.

برای مثال کافیست به مشاجره نه چندان جدی او با نصرت بر سر وام صندوق مسجد در حیاط آن اشاره کرد که فوق‌العاده از کار درآمده است.


میوه ممنوعه و یونس فتوحی(1386)

قهرمانان بیادماندنی رمضان

حسن فتحی در این مجموعه که آن را با نگاهی به داستان مشهور شیخ صنعان ساخته، شخصیتی به نام حاج یونس فتوحی دارد در طول 28 قسمت کار دچار تغییرات زیادی شده و میزان ایمانش سنجیده می‌شود.

مرد مومن تاجری که در صنف خود خوشنام بوده و اطلاع زیادی هم از نوع فعالیت‌های اقتصادی پسر بزرگش (جلال) ندارد تا این‌که با دختر کارخانه‌داری ورشکسته (هستی شایان) آشنا شده و به او علاقه‌مند می‌شود. حاج‌یونس هم مانند بسیاری از انسان‌ها هنگامی دچار تزلزل می‌شود که غرور سراپایش را گرفته و بی‌جهت مانع ازدواج دخترش با خواستگار هنرمندش می‌شود.

انتخاب علی نصیریان برای ایفای این نقش بهترین تصمیم ممکن بوده که وی نیز در اجرای آن سنگ تمام گذاشته است. او بخوبی فراز و فرودهای این شخصیت را به تصویر کشیده و در این راه از تمامی تجربیات چند ساله‌اش بهره گرفته تا مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.


سی‌امین روز و سیاوش (1390)

در بسیاری از مجموعه‌هایی که به مناسبت این ماه ساخته و روانه آنتن می‌شوند عمدتا به مضامین اخلاقی برمی خوریم که علاوه بر سرگرم کردن مخاطبان پیامی هم برای آنها دارد. سی‌امین روز ساخته جواد افشار از نمونه‌های قابل اعتنا در این رابطه است که از شخصیت محوری خوبی به نام سیاوش سود می‌برد.

پسر جوانی که در یک نزاع جمعی به اتهام قتل دستگیر و محاکمه شده و به اعدام محکوم می‌شود هنگام اجرای حکم، طناب دار پاره شده و زندگی دوباره‌ای به او داده می‌شود. سیاوش که استعاره‌ای از سیاوش اسطوره‌ای شاهنامه به حساب می‌آید در 30 روزه ماه رمضان در راه کشف حقیقت گام برداشته و در این مسیر به حقایقی دست می‌یابد که مخاطب را بیش از پیش به وی نزدیک می‌کند. هومن سیدی انتخاب هوشمندانه‌ای برای ایفای نقش فوق بوده که بخوبی از عهده ایفای آن برآمده و بازی‌اش به اصطلاح از نقش بیرون نمی‌زند.


متهم گریخت و هاشم آقا (1384)

رضا عطاران در مجموعه‌های تلویزیونی خود همواره روی یک نکته مانور داده و آن هم چیزی جز خلق شخصیت‌های ملموس و آشنا برای مردم نبوده است. او که نگاه دقیق و ریزبینانه‌ای به جامعه خود دارد، شخصیت‌هایش را از دل همین جامعه گرفته و آن را با علایق خودش تلفیق می‌کند. به همین دلیل هم شخصیت‌های خلق شده در آثارش به ماندگاری در ذهن مخاطب رسیده و اغراق شده جلوه نمی‌کنند.

هاشم آقای متهم گریخت یکی از نمونه‌های درخشان در این رابطه است که فوق‌العاده از کار درآمده و مخاطب را تا آخر با بدشانسی‌های وی همراه می‌سازد. اگزوزساز بی‌پولی که در شهری کوچک نزدیک تهران زندگی و با اصرار خانواده‌اش به تهران کوچ می‌کند.

هاشم آقا هم مانند ویرجیل در فیلم پول رو بردار و فرار کن ساخته وودی آلن یک بدبیار تمام عیار است که به محض پا گذاشتن به تهران انواع بلاها بر سرش نازل شده و با سادگی تمام گرفتار آنها می‌شود.

سیروس گرجستانی انتخاب حیرت‌انگیزی برای ایفای این نقش بوده که در نگاه اول بسیار دور از آن به نظر می‌رسد اما با هنرمندی تمام و بهره‌گیری از راهنمایی‌های رضا عطاران در مقام کارگردان موفق به اجرای آن به بهترین شکل ممکن شده است. البته در این بین نباید طراحی گریم و لباس ساده اما کاملا تاثیرگذار کار را فراموش کرد که مکمل‌های خوبی برای بازی درخشان سیروس گرجستانی بوده‌اند.

یاد این سریال های ماه رمضان بخیر!

 
  در روند تبدیل ماه رمضان از یک ماه سنگین و غم انگیز به یک ماه شاد و مفرح، بی گمان تلویزیون نقش پر رنگی داشته است، از همان سالی که تلویزیون تصمیم گرفت مجموعه های نمایشی را جایگزین برنامه های مذهبی و رسمی نظیر؛ سخنرانی و وعظ و دعا و... کند، شکل این ماه در باور جمعی مردم دچار تغییر شد، بعد از این تحول در سیما ، سینما هم تکانی به خود داد از فصل قبلا مرده ی اکران فرصتی برای تنوع در گیشه ساخت و به تاثیر از رسانه های فرهنگ ساز ماه روزه داری به جایگاه بهتری در میان مردم رسید در این یادداشت چند مجموعه ی نمایشی خاطره انگیز سالهای گذشته را مرور می کنیم و بعد از آن در مروری کوتاه آثار نمایشی رمضان امسال را بررسی می کنیم.

گمگشته – رامبد جوان

سریال های ماه رمضان

«گمگشته» از لحاظ کیفی اتفاق خاصی نبود، اما به نوعی شروع نهضت سریال های بعد افطار بود، سریال هایی که در بهترین زمان ممکن نمایش داده می شوند و اگر اندکی واجد کیفیت باشند، مخاطب تلویزیون را که بعد از افطار نای تکان خوردن ندارد، میخکوب می کنند، سریال نه داستان تازه ای داشت (جا به جایی دو نفر در دو موقعیت متفاوت با ظاهری مشابه) نه اجرای خیلی قدرتمندی ، با توجه به روح معنوی جاری در ماه رمضان این مجموعه سرشار از آموزه های اخلاقی بود که بعضی اوقات گل درشت میشد ، گمگشته در کارنامه ی رامبد جوان جایگاه خاصی ندارد، اما در سیمای جمهوری اسلامی شروع یک دوران است.


او یک فرشته بود – علیرضا افخمی

سریال های ماه رمضان

«او یک فرشته بود» هم شروع کننده یک جریان بود ، شروع سریال های "ماورایی" را می توان مربوط به کار علیرضا افخمی دانست، مجموعه ای که در زمان خود خیلی پربیننده شد؛ سوژه تازه بود و با باورهای ذهنی مردم همخوانی داشت، روند تحول شخصیت ها هم قابل باور بود. هر چند پاشنه ی آشیل کار را می توان نداشتن "منطق روایی" دانست ، قطب های مثبت و منفی سریال به خوبی پرداخت شده بودند ،کارگردان در بازی گرفتن از بازیگرانی چون: حسن جوهرچی شجاعت به خرج داده بود و او را در غالب جدیدی گذاشته بود، در ضمن مضمون سریال به شدت با فضای ماه رمضان همخوانی داشت، گرچه که او یک فرشته بود مخاطبش را بیشتر در سکانس های شبه ماهواره ای اش جذب می کرد، اما به هر حال شروع یک جریان بود که بعدتر اغما و ملکوت و..را در همان فضا مشاهده کردیم.


خانه به دوش ، متهم گریخت – رضا عطاران

سریال های ماه رمضان

طنزهای ماه رمضان را می توان به نام عطاران سند زد ، او در «خانه به دوش» با بهره گیری از بازیگرانی مثل : حمید لولایی و علی صادقی موفق شد، لحظات مفرحی را خلق کند که در پشت ظاهر کمیک خود نگاهی انتقادی به مضامینی همچون؛ اختلاف طبقاتی ، فقر ،اشتغال ، مفاسد اقتصادی و...داشت ، عطاران همین لحن را در «متهم گریخت» ادامه داد، این بار با تغییر نسبی تیم بازیگران و پرداخت به مهاجران شهرستانی پایتخت، باز هم موفق شد مخاطبش را جذب کند. ارائه ی چهره هایی جدید همچون احمد پور مخبر باعث شد تازگی کار حفظ شود، اما ساختار سریال همان ساختار خانه به دوش بود، با همان المان ها،موسیقی تیتراژ متناسب با فضای کار یک بار با صدای امیر حسین مدرس بار دیگر صدای محسن نامجو رنگ دیگری به تیتراژها ی خلاقانه ی سریال های عطاران می زد ، طنز این دو سریال به ذات خود نزدیک بود، لبخند به لب می آورد اما نه یله و رها بلکه خنده ای تلخ و از سر درد.


میوه ممنوعه – حسن فتحی

سریال های ماه رمضان

داستان «میوه ممنوعه » تازگی نداشت، اما قدرت بالای اجرا چه در کارگردانی و چه در بازیگری، موفق ترین ملودرام ماه رمضان های تمام سالهای گذشته را رقم زد ، علی نصیریان ،امیر جعفری ،هانیه توسلی ،گوهر خیر اندیش، در پرداخت کاراکترهای خود خیلی خوب بودند، موسیقی سریال با صدای خواجه امیری برای خودش هویتی مستقل پیدا کرد ،دیالوگ ها با وجود ممتنع بودن به سبب آنکه آهنگین بودند در زبان مردم جاری شد، همچنین سریالی که پر از مولفه های اخلاقی بود، هرگز مخاطب را پس نزد و موفق شد پیامش را به خوبی مستتر کند ، پیرنگ کار حول موضوعی بود که بارها پرداخت مبتذلی از آن شده اما هوشیاری حسن فتحی باعث شد سریال وزین بماند هر چند که پایان بندی کار بیشتر در جهت شاد بودن مخاطب طراحی شده بود و کمی از فضای رئال کار فاصله داشت.


بزنگاه – رضا عطاران

سریال های ماه رمضان

«بزنگاه» رئال ترین کار عطاران بود و البته تلخ ترین طنز او ،معتاد داستان او آنقدر خوب پرداخت شده بود که سریال در اواسط کار دچار تلاطم شد تا مرز توقیف پیش رفت، بعد از آن هم عطاران در تلویزیون آفتابی نشد، گویی سریال سازی او برای مدیران سیما هزینه داشت! اما دلیل اصلی ذکر کردن نام این سریال در فهرست، مروری بر جنجالی ها بود ، بزنگاه آغاز جنجال های مجموعه های تلویزیونی در این ماه بوده است ، «خداحافظ بچه» به دلیل آنچه که بد آموزی تلقی میشد، دیگر جنجالی این ماه بود؛ سریالی که خیلی مخاطب را دست کم گرفته بود و هیچ منطقی در فیلمنامه نداشت، با سکانس های جنجالی و پر افت و خیز، داد خیلی ها را در آورد ،پارسال هم «هفت سنگ» به شکل دیگری جنجالی شد ، پس از پخش چند قسمت از سریال و در حالی که شاید سازندگان گمان نمی کردند در عصر ارتباطات! آنقدر راحت و سریع دستشان روشود ، نسخه ی آمریکایی سریال دست به دست شد و کپی برداری  این مجموعه را با چالش مواجه کرد.


دیگر آثار

سریال های ماه رمضان

بودند آثاری مثل «پنجمین خورشید» که بیشتر از آنچه که تحول ایجاد کند مایه ی خنده بود سریال در طرح داستان الکن بود و از پایه واساس دچار ضعف های مفرط بود از بازیگری تا فیلمنامه ، اغما و ملکوت که گرته برداری ضعیفی از (او یک فرشته بود) بودند ،«دود کش» که در جذب مخاطب خوب بود و با استفاده از تضاد مابین برق نورد و تشکر جزو خوب ها بوده است ،«صاحبدلان-محمد حسین لطیفی» که از بهترین های ماه رمضان بوده چه در طرح داستان چه در اجرا و...نام هایی که در ذهن من نمانده است.


و اما امسال ... (ماه رمضان 94)

سریال های ماه رمضان

مدیران تلویزیونی امسال مطمئن ترین و کم ریسک ترین راه را انتخاب کرده اند ، پخش سری جدید سریال هایی که در گذشته پر مخاطب بوده اند حداقل در دو شبکه ی یک و سه ، نشان می دهد که مدیران سیما به هیچ وجه نمی خواهند باکس بعد از افطار را از دست بدهند، شبکه ی یک با انتقال سریال نوروزی محبوب سه سال گذشته اش ؛ «پایتخت 4» به نظر از همین حالا برنده ی رمضان امسال خواهد بود، به شرط آنکه گره افکنی های داستان به قوت خودش باقی باشد و سریال به تکرار نیفتد، شبکه ی 3 هم با پخش سری دوم سریال پر مخاطب «دردسرهای عظیم» در پی جذب مخاطب است، در مورد این مجموعه هم شرط موفقیت ایجاد "کشش " در داستان است؛ بازی دوسویه ای است از طرفی مخاطب به سبب آشنایی با فضا و کاراکترها به سرعت ارتباط برقرار می کند، از طرفی احتمال تکراری شدن ودلزدگی بیننده وجود دارد ، در مورد شبکه ی دو هم مجموعه ی «گاهی به پشت سر نگاه کن » به کارگردانی مازیار میری آماده ی پخش شده است، این سریال با حمایت از تولید داخلی و نخبگان ساخته شده است. با بازی بازیگرانی همچون : امین تارخ ، هدایت هاشمی ،الیکا عبدالرزاقی و ... امیدواریم که جذاب شده باشد.
 
 -----------------------------------------------------------------------------------
 

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!



مجله همشهری جوان: انگار از همان زمانی که تولید یک سریال رمضانی استارت می خورد، دستورالعملی به نویسندگان داده می شود که یادشان باشد در کنار همه کاراکترهای ریز و درشتی که خلق می کنند، یک کاراکتر کاملا مثبت هم بگذارند.

انگار اگر چنین کاراکتری در سریال های رمضانی نباشد، کار جلو نخواهد رفت. حالا مشکل با این مثبت بودن این کاراکتر نیست، مشکل اینجاست که این قبیل کاراکترها با خوب بودن بیش از حدشان و پیام ها و پند و اندرزهایشان آدم را به مرز جنون می رسانند. تعداد این کاراکترها کم نیست، اما چندتایشان خیلی تابلو بودند، یادتان هست؟ اصلا از آخر شروع می کنیم.

پریوش نظریه

مدینه/ مدینه


فقط دو تا بال کم داشت که رو کتف هایش چسبانده شود تا جنسش جور باشد. آخر یک آدم این قدر خوب می شود و این قدر همه چیزش درست و حسابی است، دریغ از یک مشکل کوچک. بابا تو چرا این قدر خوب بودی.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


مهرداد ضیایی

آقا محمدجواد/ مادرانه


وقتی لباس سفیدش را می پوشید، دیگر خود خود فرشته بود. او هم از همان رومخ ها بود که همه چیز را تمام و کمال داشت.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


فریبا کوثری

ریحانه/ سقوط یک فرشته


در سقوط یک فرشته همه شخصیت های اصلی ماموریتشان این بود که بروند روی مغز مخاطب، اما فریبا کوثری در این کار کت همه را از پشت بسته بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


پروانه معصومی

آفاق/ ملکوت


پروانه معصومی تاالان چندین و چند بار نقش مادر و همسر مهربان را بازی کرده اما در ملکوت درصد این مهربانی با دیالوگ های گل درشتی که می گوید، بالاست.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


افسانه بایگان

نرجس/ روز حسرت


همسر فرامرز قریبیان و مادر پوریا پورسرخ بود. هم در خارج از خانه آدم موفقی بود، هم در منزل یک همسر فداکار. وقتی درباره عشق و خانواده حرف می زد، انگار در حال کنفرانس دادن در دانشگاه بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!


پوریا پورسرخ

حامد/ شکرانه


جوان اول رومخ هم داشتیم در این سال ها. پسر جوانی که بابای ثروتمندش مامورش می کند برود تاجیکستان دنبال پیداکردن فک و فامیلش؛ پسری که اصلا چشم به مال و ثروت پدر پولدارش نداشت و کلا آدم مطیع و سر به راهی بود.

کاراکترهای روی مغز سریال های ماه رمضانی!
----------------------------------------------------------------------------

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

 


هفته نامه همشهری جوان: زمانی که قرار شد ساعت پخش خندوانه از 23 به 19:30 منتقل شود، انتقادهای زیادی به آن صورت گرفت. خیلی ها معتقد بودند برنامه ای شاد به سبک و سیاق خندوانه مناسب این ساعت از روز نیست و مردم یک ساعت مانده به افطار، دلشان نمی خواهد برنامه ای تا این حد شاد تماشا کنند. دو روز بعد از شروع طرح شاد بودن قبل از افطار به جای القای غم و اندوه، بدجوری جواب می دهد. نظرات ریز و درشتی منتشر شد از اینکه مردم دیگر دلشان نمی خواهد و خوشحالند که دم افطار می توانند بخندند. حالا خندوانه به یک جور ساختارشکن برنامه های رمضانی بدل شده و طبیعتا از سال های بعد، خیلی ها سعی می کنند به سبک و سیاق، رامبد جوان، برنامه های شاد برای آن مناسبت تولید کنند. درباره این ساختار شکنی با رامبد جوان گفت و گو کرده ایم.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

تا قبل از امسال، باور خیلی از برنامه سازان ماه رمضان این بود که برنامه های قبل از افطار باید جدی، سنگین و با رگه هایی از اندوه همراه باشد. بعد از اینکه ماه عسل به میدان آمد و به موفقیتی هم دست پیدا کرد، برنامه سازها خیال کردند الگوی اصلی همین است و باید سعی کنند برنامه هایی را شبیه به آن بسازند. به همین دلیل هم هرسال انواع و اقسام برنامه رمضانی تولید شد که تفاوت چندانی با هم نداشتند. امسال با آمدن ساعت خندوانه به قبل از افطار، یک جورهایی این ساختار شکسته شد و مردم فهمیدند می شود موقع افطار هم برنامه شاد دید و نیازی نیست که حتما با غم و غصه سر سفره بنشینند.


به نظرم این مساله هیچ وقت به شکل قانون وجود نداشته، شاید یک عادت بوده یا یک جور قرار ناگفته و نانوشته که مثلا قبل از افطار باید ذهن تماشاچی به سمت فضای بیشتر درونی و توام با غم هدایت شود، ولی واقعیت این است که شادی مترادف با فضای بیرونی و غیروحانی نیست. ما بهرحال در خندوانه از زبان کارشناس های مذهبی، استادهای رشته های مختلف، پزشکان و... این را شنیده ایم که شادمانی، واجب ترین رفتار و مطابق با حال و هوای بشری است. وقتی که ماه رمضان، ماه شادی و جشن است و سرور درونش وجود دارد، خب این بدیهی است که غیر از شب های قدر، مابقی شب ها، شب های جشن هستند. پس باید در این شب ها شادی کرد.

موقعی که تصمیم گرفتید خندوانه را از ساعت 22 به قبل از افطار بیاورید، اصلا فکر می کردید چنین اتفاقی با موفقیت رو به رو شود؟

تصمیم اینکه زمان پخش خندوانه به قبل از اذان مغرب منتقل شود، تصمیم مدیریتی بود؛ یعنی آقای پورمحمدی معاون سما و دکتر کرمی مدیر شبکه نمایش، با هم تصمیم گرفتند که به آن ساعت منتقل شود و ما هم خیلی موافق بودیم، چون به هرحال نظرمان این بود که مردم روزه دار، مخصوصا در شرایط کنونی که زمان روزه داری بسیار طولانی است و روزهای گرمی را در پیش داریم، با تماشای این برنامه دم افطار شاد و سرحال و قبراق شوند و با خوشحالی افطار کنند. به نظرمان تصمیم بسیار درستی بود و ما هم از آن حمایت کردیم. فکر می کنم اتفاق خوبی هم افتاده. می بینیم که بیننده های خندوانه، شادمان به استقبال اذان مغرب و افطار می روند و خب این خیلی هم خوب است.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

فکر نمی کردید شاید ذات چنین برنامه ای با حال و هوای روزه داران در ساعات پایانی روز همخوانی نداشته باشد؟ یا اینکه مردم به فضای آرام قبل از افطار که طی سال ها به آن عادت کرده اند و شاید برنامه ای تا این حد شاد و پرخنده را در آن ساعات پس بزنند؟ به هر حال شاید خیلی ها بعد از 16 ساعت روزه داری، دیگر حال اینکه بنشینند و چیگو چیگو گوش بدهند نداشته باشند.


شبکه های تلویزیونی تنوع دارند. مردم این امکان را دارند که شبکه ای را با یک برنامه به خصوص انتخاب کنند. کسانی که دلشان می خواهد برنامه ای با حال و و هوای محزونتر تماشا کنند می توانند شبکه دیگری را تماشا کنند. کسانی که تصمیم می گیرند حال و هوای شادتری داشته باشند برنامه ما را انتخاب می کنند. به نظرم این تصمیم بسیار درست مدیریتی است که کاری کنند تا در یک مناسبت به خصوص در تلویزیون تنوع برنامه وجود داشته باشد. اجازه بدهید تماشاچی ها هرکدام بنا بر تمایلشان برنامه های مورد علاقه شان را تماشاکنند؛ یعنی تماشاچی را وادار نکنند به اینکه از میان چند برنامه مشابه، دست به انتخاب بزند.

از طرف مدیریت تلویزیون یا شبکه نسیم محدودیتی برایتان وجود نداشت که با توجه قرار گرفتن برنامه در این ساعت به خصوص باید یک مقدار تغییر در کار به وجود آورید؟ مثلا دوز شادی را  کمتر کنید یا مثلا المان خاصی به دکور اضافه کنید؟


نه، اصلا چنین چیزی وجود نداشت.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

یکی از ویژگی های برنامه های ماه رمضان که معمولا هرسال تکرار می شود، ایجاد طرح های تکریم نیازمندان، سرزدن به مراکز خیریه، جمع آوری کمک و... است. تمام این برنامه ها با حالتی حزن انگیز، آهنگ هایی غمگین و در یک کلام «سیاه» با این مسائل رو به رو می شوند. در صورتی که خندوانه از ابتدای ماه رمضان، به این مراکز سر زده، در طرح جمع آوری کمک شرکت کرده و... اما در هیچ کدام اثری از ناراحتی و اندوه دیده نمی شود. درواقع خندوانه با یک نگاه جدید و شاد با تمام این عناصر غمبار رو به رو شده.


رسالت برنامه ما ایجاد و یادآوری شادی برای مردم است. پس طبیعی است که خندوانه هرجا برود باید این رسالت را رعایت کند. اگر می رود پیش بچه های بدسرپرست و بی سرپرست باید طبق همین اصل پیش برود و... خلاصه در شرایطی باید رسالتش را حفظ کند.

خندوانه حتی در مواجهه با مسئله شهادت یا رویارویی جانبازان هم به شیوه دیگری عمل می کند. طوری که از مرور این اتفاق ها، یک جور حس خوشایند به مخاطبان دست می دهد.

زمانی که شهدای غواص ما داشتند وارد وطن می شدند دوربین خندوانه تنها دوربین از میان برنامه های تلویزیونی بود که که در نقطه صفر مرزی این ورود را ثبت کرد. هیچ برنامه دیگری دوربینش آنجا نبود. ما این حال و هوا را نشان دادیم که آنها چطور به وطنشان برگشتند. روزی هم که تشییع می شدند، باز یک گزارش گرفتیم و نشان دادیم. خندوانه می خواهد بگوید حالتان خوب باشد. ما حتی به غم انگیزترین چیزها از جنبه افتخار و شوری که آفریده اند، نگاه می کنیم. این یک اتفاق بزرگ ملی است و ما با رعایت احترام سراغ آن می رویم، چیزی که به تماشاچی منتقل می شود یک افتخار با عرق ملی است، چون تمام این حرف ها را از ته دلمان می زنیم، کاملا براساس اعتقاد تیم شکل می گیرد و به هیچ عنوان جنبه سفارشی درونش وجود ندارد، آن لحظه حزن انگیز هم با یک حال و هوای توام با افتخار به تماشاچی منتقل می شو. تا جایی که آدم احساس می کند دلش می خواهد به پای این شهدای بلندمرتبه بلند شود. این را یادآوری می  کنیم که حضور آنها، جنگ، دفاع، حضور لحظه به لحظه شان در میدان نبرد و شهید شدنشان باعث شده که ما الان بتوانیم شادی کنیم.

ما می گوییم باید شاد باشیم و حال و هوای افتخارآمیز و غرورآمیز به واسطه حضور آنها داشته باشیم. ممکن است بغض کنیم و حتی اشکمان هم در بیاید، اما همین اشک هم به شادمانی منتج می شود. همین طور وقتی پیش بچه های معلول یا دارالتادیبی می رویم، خب آنها که خودشان یک غم بزرگ دارند، اگر قرار باشد ما هم آن غم را برای آنها تشدید کنیم که دیگر واویلا می شود؛ این شیوه یک اشتباه مطلق است. این خیلی بد است که ما برویم پیش آنها و بگوییم مردم ببینید اینها چقدر گناه دارند؛ چقدر نیازمندند! حالا بیایید به آنها کمک کنید. این رویکرد یعنی دست گذاشتن روی احساسات مردم.

رامبد جوان: ماه رمضان، ماه شادی است نه غم!

بله شیوه ای قدیمی که هنوز هم برنامه های مختلف تلویزیون اصرار دارند از آن استفاده کنند.


جالب است برایتان بگویم بعد از اینکه آن آسایشگاه را در مشهد نشان دادیم، یک خانم آمریکایی به ایران آمده، رفته مشهد و به آنها کمک مالی بسیار زیادی کرده. وقتی از او پرسیده اند از کجا با این مرکز آشنا شده اید؟ گفته من خندوانه را در آمریکا دیده بودم و آدم. در صورتی که ما در هیچ بخشی از این گزارش، ناله نکرده بودیم.

اما به قول شما آن قدر نمایش این مراکز همیشه همراه با آه و ناله و فضای غمبار همراه بوده که شاید خیلی ها انتظار نداشته باشند خندوانه هم سراغ این سوژه ها برود؛ مثلا شاید احساس کنند خندوانه فقط مسوول ایجاد شادی است و باید این جور مسائل را به همان برنامه ها بسپارد.

ما می گوییم شادمانی مال همه است: نه به جنسیت ربط دارد نه به قد نه صنف و نه هیچ چیز دیگر. شادمانی مال بشریت است. وقتی می گوییم همه مردم ایران باید شاد باشند، حالا بیماران، سربازها، سالمندان، معلولان، فقرا، بی سرپرست ها، ثروتمندان، دکترها و... همه درونش هستند. ما اگر آنها را ندید بگیریم به نظرم خندوانه تا حدودی از ابعادش را گم می کند.

درواقع می شود گفت خندوانه از رمضان امسال، ساختار جدیدی را برای برنامه های قبل از افطار پایه گذاری کرد و جنبه دیگری از معنویت را به مردم نشان می دهد. اینکه می شود همه این حرف ها را در قالب خنده و فضایی شاد، طوری بیان کرد که اثرگذاری بیشتری هم داشته باشد. یک جور ساختار شکنی که می تواند از این به بعد تعریف برنامه هایی از این دست را عوض کند.

کاملا؛ به نظرم پیشرو بودن در برنامه سازی همین است. خندوانه دارد تلاش می کند پیشرو عمل کند،  چه از نظر زاویه نگاه و چه به لحاظ ساختار، موسیقی، رنگ و... کلا سعی می کند ایده هایی داشته باشد که آن ایده ها جای تازه ای را در ذهن تماشاچی باز کنند.
---------------------------------------------------------------------



اظهارنظر هنرمندان درباره شبکه‌های اجتماعی

 
روزنامه آرمان: متاسفانه این روزها شاهد اتفاقات ناخوشایندی در فضای مجازی هستیم. در این هفته قصد داریم بخشی از مطالب صفحه آخر روزنامه را به این موضوع اختصاص دهیم تا همه در کنار هم، شاهد فضایی امن‌تر و اخلاقی‌تر باشیم، به همین دلیل این موضوع را با برخی از بازیگران سینما و تلویزیون مطرح کردیم و نظر آنها را در این‌باره جویا شدیم.

بهاره رهنما:
به نظرم هیچکس دوست ندارد رفتاری کند که دیگران به او توهین کنند، اما اغلب مواقع این توهین بدون اینکه خطایی از سوی ما صورت گرفته باشد رخ می‌دهد که این موضوع جای نگرانی دارد و امیدواریم که این مشکل هرچه زودتر حل شود.

کوروش تهامی: من تازه وارد اینستاگرام شده‌ام، آن‌هم به اصرار و سفارش دوستان، که راه ارتباطی با مخاطبان است و خوشبختانه هنوز این اتفاق شامل حال بنده نشده اما متاسفانه گاهی وقت‌ها برخی به خودشان اجازه می‌دهند که قضاوت‌هایی کنند که از سر انصاف نیست و ما همیشه بزرگ‌ترین لطمه‌ها را از همین مسائل خورده‌ایم؛ چون همیشه فراموشکار بوده‌ایم و عادت داریم تا بلایی سر خودمان نیاید از عمق آن فاجعه بی‌خبر باشیم، متاسفانه اغلب برخورد نادرستی می‌کنیم یا با اظهارنظر اشتباه، به افراد توهین می‌کنیم، شاید بعدا پشیمان شویم چون در لحظه و  بر اثر یک اتفاق واکنشی لحظه‌ای نشان داده‌ایم.

فریدون آسرایی:
در مدتی که در فضای مجازی حضور دارم حتی یک نفر هم در صفحه من بی‌احترامی یا از لغت و واژه زشتی استفاده نکرده است؛ ظاهرا چنین به نظر می‌رسد که من خیلی خوش شانس هستم، اما اگر این اتفاق برای ما رخ نمی‌دهد، به این معنا نیست که وجود ندارد و به نظرم رسانه‌ها باید در این زمینه پررنگ‌تر و فعال‌تر عمل کنند.

رویا میرعلمی: پدیده‌ای که این روزها در فضای مجازی رخ می‌دهد به هیچ عنوان ارتباطی با هنرمندان ندارد و برای حل آن معتقدم تنها می‌توانیم فرهنگ‌سازی کنیم و مشترک شدن در شبکه‌های اجتماعی، حضور در دنیای مجازی، فرهنگ احترام به هم نوع و احترام به افکار و عقاید دیگران را آموزش دهیم.

شهره سلطانی: به نظر من رخ دادن چنین اتفاقی به‌خاطر حضور بازیگران و هنرمندان نیست. انتقاد کردن و منتقد بودن در ذات انسان‌ها نهفته است و همه دوست دارند اتفاقات پیرامون خود را نقد کنند اما بدبختانه این نقد گاهی به شکل توهین صورت می‌گیرد که به فرهنگ و ادبیات افراد بستگی دارد و یافتن راه‌حل برای آن ساده نخواهد بود.

 


هنرمندان در دست‌ انداز شبکه‌ های اجتماعی

 
روزنامه شهروند: شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی این روزها بیش از پیش وارد تار و پود زندگی مردم شده‌اند و چهره‌های سرشناس هم از این قاعده خارج نیستند.

اگر تا چند‌ سال قبل مخاطبان تنها از مجرای رسانه‌های رسمی و به شکلی یک طرفه در جریان وقایع و اتفاقات زندگی شخصی و کاری هنرمندان قرار می‌گرفتند، این روزها هنرمندان در عرصه‌های مختلف با عضویت در شبکه‌های اجتماعی مختلف و متنوع به شکل مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنند.

نظرات و علایق خود را با هوادارانشان در میان می‌گذارند و از آنها به شکل مستقیم بازخورد می‌گیرند. از آن طرف هواداران همیشه باید منتظر گفت‌وگوی چهره‌های محبوبشان در روزنامه‌ها، مجلات یا سایت‌ها و تلویزیون می‌ماندند تا شاید سوالاتی که در ذهنشان دارند پرسیده شود اما الان می‌توانند مستقیما از هنرمند مطبوع خود سوال کنند و احتمالا جواب بگیرند.

در این بین رسانه‌ها هم که تا پیش از این تنها منبع مخاطب برای آگاهی از وضع هنرمندان بودند این روزها خودشان هم بسیاری از اخبار و واکنش‌ها را بی‌واسطه و از طریق همین شبکه‌های اجتماعی به دست می‌آورند.

در چند روز گذشته و پس از به دنیا آمدن فرزند مهناز افشار و یاسین رامین در رسانه‌های مختلف هجمه‌های گسترده‌ای علیه این زوج به وجود آمد.

پس از گذشت چند روز ابتدا یاسین رامین در صفحه اینستاگرامش جوابیه بلند بالایی به حاشیه‌سازان اطرافش داد و روز گذشته هم مهناز افشار در شبکه اجتماعی «توییتر» طوفانی از توییت‌های صریح و بی‌پرده درباره حاشیه‌های اخیر منتشر کرد.

سام درخشانی هم در چند روز گذشته در صفحه اینستاگرام خود از رفتن به جام‌جهانی به همراه تیم سیدجواد‌ هاشمی ابراز پشیمانی کرد،

شهاب حسینی هم چند هفته پیش به گفته خودش با اصرار دوستان و اطرافیان و به علت زیاد شدن صفحات جعلی با نام او صفحه اینستاگرام باز کرده است.

مهراب قاسمخانی هم جوابیه تند و تیزی در اینستاگرام خود به صحبت‌های جهانگیر الماسی داد.

ساعد سهیلی عکس قبر سگی را در صفحه اینستاگرام خود می‌گذارد اما آن‌قدر واکنش منفی می‌گیرد که بلافاصله عکس را حذف می‌کند، اتفاقی که برای عکس شکار گنجشک سحر قریشی و نیما شاهرخ‌شاهی و سیاوش خیرابی هم رخ می‌دهد و مردم به قول معروف کامنتدونی را می‌ترکانند، ‌هانیه توسلی یک پست درخصوص مرگ مرتضی پاشایی در صفحه شخصی‌اش منتشر می‌کند و مورد هجوم بی‌سابقه‌ای قرار می‌گیرد. بهنوش بختیاری اعلام می‌کند به دلیل درخواست طرفدارانش در جشن حافظ با حجاب کامل ظاهر شده است، رامبد جوان، ترانه علیدوستی، مانی حقیقی، هنگامه قاضیانی، صابر ابر و بسیاری از هنرمندان جوان و میانسال‌تر هم عضوی از یک یا چند شبکه اجتماعی هستند که در آن به فراخور اتفاقات اظهارنظر می‌کنند و این اظهار نظرها با واکنش‌های متعددی هم همراه می‌شود.

به این ترتیب به راحتی این نکته را می‌توان دریافت که دیگر همه ترجیح می‌دهند خودشان مهم‌ترین منبع خبری درباره خودشان باشند. اما این اتفاق که با توجه به روند رو به رشد نفوذ اینترنت در بین جوامع دنیا اجتناب‌ناپذیر است هم روی مثبت دارد و هم روی منفی. برای بررسی هر دو طرف ماجرا به سراغ دکتر محمد سلطانی‌فر و اسماعیل قدیمی رفتیم تا بهتر با نقاط روشن و تاریک این موضوع آشنا شویم.

مسیری که ورود به آن اجتناب‌ناپذیر است

دکتر سلطانی‌فر این اتفاق را کاملا مثبت می‌داند و معتقد است روندی که درحال طی شدن است کاملا درست و همگام با اتفاقی است که در سراسر جهان می‌افتد.

به گفته او چنین اتفاقی باعث شده دیگر ممیزی‌های سلیقه‌ای در انتشار اخبار هیچ جایگاهی نداشته باشد: «شبکه‌های اجتماعی فضایی است که اجازه مداخله دروازه‌بانان خبری در رسانه‌ها را می‌گیرد و فعالیت صاحبان رسانه، مدیران رسانه و آنها که منافع خودشان را در چگونگی انتشار اخبار لحاظ می‌کردند متوقف و خنثی می‌کند. این یعنی هیچ‌کس در ایده‌ها و نظرات دخل و تصرف نمی‌کند و مردم به صورت مستقیم اخبار را از هنرمندان دریافت می‌کنند.»

به گفته سلطانی‌فر در چنین فضایی رسانه‌های سنتی بیشترین آسیب را می‌بینند و سرآمد همه این رسانه‌های سنتی که روزنامه‌ها هستند دیگر ارج و قرب سابق را بین مخاطبان نخواهند داشت.

البته این کارشناس رسانه معتقد است هر پدیده نویی یک سری عوارض ابتدایی دارد و یکی از مهم‌ترین عوارض ناشی از حضور هنرمندان در رسانه‌‌های مجازی را رشدنیافتگی سواد رسانه‌ای این افراد می‌داند که گاهی باعث می‌شود در اظهار نظرها و برخوردهایشان در این رسانه به گونه‌ای عمل کنند که دردسرهای فراوانی برایشان ایجاد شود با این حال این استاد دانشگاه معتقد است: «در کل ورود به این مسیر اجتناب‌ناپذیر است. همه مجبور هستند وارد این جریان شوند و بهتر است همه با این موضوع کنار بیایند که حضور در این فضا روزبه‌روز گریزناپذیرتر می‌شود.»

فرار از فیلترینگ

اما دکتر اسماعیل قدیمی به سراغ آسیب‌هایی می‌رود که بر اثر این شبکه‌ها به وجود می‌آید. اما قبل از آن به این نکته می‌پردازد که چرا حجم گسترده‌ای از هنرمندان به سمت استفاده از شبکه‌های اجتماعی رفته‌اند و استفاده خبری و رسانه‌ای از آن می‌کنند. او معتقد است که این اتفاق را باید از دو منظر نگاه کنیم.

یکی اصل ماجرا که در کشورهای پیشرفته و صنعتی اتفاق افتاده و یکی آن بخش ماجرا که در ایران رخ می‌دهد: «در کشورهای صنعتی این مسأله نمی‌تواند خیلی آسیب‌رسان باشد چرا که سیر تحول رسانه‌ها طبیعی است. ارتباطات شفاهی، مکتوب و بعد الکترونیک. هر رسانه جدیدی در آن‌جا نافی سیستم‌های گذشته خودش نبوده بلکه در راستای تکامل یکدیگر بوده‌اند. درواقع این رسانه‌ها برای افزایش امکانات و قابلیت‌ها به وجود آمدند.

 بنیان این رسانه‌ها در کشورهای پیشرفته صنعتی به صورت سیستماتیک گذاشته شده‌ و اصلا براساس نیاز و نفوذ اجتماعی توانسته‌اند فرصت عرض‌اندام پیدا کنند. در این شرایط همه چیز به رسمیت شناخته می‌شود و برایش جنبه‌های حقوقی در نظر می‌گیرند. در این کشورها مطبوعات و تلویزیون مورد قبول جامعه هستند و هنرمندان در این کشورها برای دور زدن وسایل ارتباطات جمعی رسمی به سراغ شبکه‌های اجتماعی نمی‌روند.»

به این‌جا که می‌رسد این استاد دانشگاه وارد تشریح انگیزه هنرمندان ایرانی از حضور در این شبکه‌ها می‌شود: «آیا این کار به دلیل آمدن ابزار جدیدی که در اختیارشان قرار گرفته صورت می‌گیرد یا این‌که رادیو، تلویزیون و مطبوعات وظایف نهادی یا کار سیستمی‌شان را انجام نمی‌دهند؟ در ایران وسایل ارتباط جمعی نوین و قدیمی هیچ‌کدام به شکل بنیادی، با یک روند طبیعی و از دل نیازهای اجتماعی به وجود نیامده‌اند. مطبوعات و کتاب وقتی وارد ایران شدند با مخالفت شدید گروه‌های فشار روبه‌رو می‌شوند. سال‌ها طول می‌کشد تا کتاب‌نویسی مورد توجه قرار بگیرد.

خود حکومت‌ها ازجمله پهلوی، قاجاریه هر دو در مورد کارکردهای اصلی مطبوعات مقاومت می‌کنند و مطبوعات به ابزار تبلیغاتی تبدیل می‌شوند. کارکرد اطلاع‌رسانی، ‌آموزشی، تفریحی و کارکردهای تفسیری‌شان تحت‌تأثیر نظام تبلیغاتی قرار می‌گیرد. بنابراین شاید هنرمندان احساس می‌کنند که جایی در رادیو و تلویزیون ندارند. در کشور ما وسایل ارتباط جمعی هم با فیلترینگ و سانسور روبه‌رو شده‌اند و نسل قبل وسایل ارتباط جمعی هم در انحصار نهادهای خاص است. یعنی همه  اقشار از آن بهره نمی‌برند.»

این استاد دانشگاه پس از تشریح موقعیت به سراغ آسیب‌ها می‌رود: «مثلا این‌که در این شبکه‌های اجتماعی مدیریت رسانه، مدیریت جریان اطلاعات، همبستگی اجتماعی و منافع عمومی وجود ندارد. یعنی بیشتر روحیات فردی پرورش پیدا می‌کند. وحدت در این‌جا مورد غفلت قرار می‌گیرد و آشفتگی هویتی به وجود می‌آید.»

به گفته دکتر قدیمی هنرمندان تحت نظارت یک صنف یا سازمان غیردولتی یا تحت یک تشکیلات منسجمی که صاحب افکار منسجمی باشد فعالیت نمی‌کنند درحالی‌که یک جامعه موفق در هر عرصه‌ای در کنار فردیت نیازمند یک روحیه جمعی یا هویت جمعی هم هست: «خب در شبکه‌های اجتماعی هویت جمعی آسیب می‌بیند. اگر مخاطب صفحات بسیاری از این هنرمندان را رصد کند می‌بیند حرف‌هایی که به یکدیگر می‌زنند بیشتر مبتنی بر شایعه است. صحه‌گذاری‌ها فردی، صنفی و شخصی است و بیشتر مطالب عنوان شده حرف‌های بی‌مایه و مسائل خصوصی است.»

اما این کارشناس رسانه یکی از بدترین معضلات و مضرات این شبکه‌ها را ورود افراد به حریم‌های خصوصی و بسته می‌داند آن هم زمانی که هنوز فرهنگ‌سازی لازم در این زمینه صورت نگرفته است. نتیجه این اتفاق هم رواج ناهنجاری‌ها، ادبیات گستاخانه و افزایش استفاده از کلمات رکیکی است که می‌تواند وارد زبان جامعه شود و کیفیت آن را به هم بریزد.


دستور ممنوع‌التصویری برخی بازیگران تلویزیون

 
 
شورای نظارت بر صداوسیما بر اساس مصوبه‌ای، رسانه ملی را موظف کرد تا با هنرمندانی که شئونات اخلاقی و رسانه‌ای را در شبکه‌های اجتماعی رعایت نمی‌کنند قطع همکاری کند.

سایت شورای نظارت بر صداوسیما در ادامه این مطلب نوشته است:

بر اساس مصوبه اخیر شورای نظارت بر سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران با عنایت به حضور کارمندان و هنرمندان متعهد و پاک سیرت در رسانه ملی، متاسفانه تعداد قلیلی از هنرمندان با حضور هنجارشکنانه خود در این شبکه‌ها و با انتشار تصاویر نامناسبی از خود، شئونات اخلاقی و ضوابط سازمانی را رعایت نکرده‌اند و موجبات دلخوری خیل عظیم هنرمندان متعهد و اهالی فرهنگ و هنر را فراهم آورده‌اند.

از این رو و بر اساس این مصوبه سازمان صدا و سیما موظف شد تا با هنرمندانی که در این شبکه ها خلاف شئونات حاضر شده اند قطع همکاری کند.

شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما استفاده و حضور در شبکه های اجتماعی را فرصت تعامل هرچه بهتر هنرمندان با مردم و مخاطبان دانسته و صرفاً حضور نامناسب و انتشار تصاویری که باعث نادیده انگاشته شدن ارزش ها می شود را خلاف ضوابط و مقررات می داند.

روابط عمومی صدا و سیما حضور هنرمندان و مجریان در شبکه‌های اجتماعی را ممنوع ندانسته و عنوان کرده است، رسانه ملی هیچ تصمیمی مبنی بر اعمال محدودیت بر حضور هنرمندان و مجریان صدا و سیما در شبکه های اجتماعی نگرفته است.

کارتون: بازیگران ممنوع التصویر!

 
خبرآنلاین: در حالی که سازمان صداوسیما ممنوع التصویری و محدودیت مجریان و بازیگران به خاطر حضور در شبکه‌های اجتماعی را رد می‌کند، شورای نظارت بر صداوسیما، رسانه ملی را موظف کرد تا با هنرمندانی که شئونات اخلاقی و رسانه ای را در شبکه های اجتماعی رعایت نمی کنند قطع همکاری کند.

کارتون: بازیگران ممنوع التصویر!

خواستگاری از بهنوش بختیاری در اینستاگرام!

 
باشگاه خبرنگاران جوان: بهنوش بختیاری عکسی از خواستگاری سیفعلی با شصت راس گوسفند در اینستاگرام خود منتشر کرد.

بهنوش بختیاری در آخرین پست اینستاگرام خود با منتشر کردن تصویری تعداد زیادی از مخاطبان و کاربران را حیرت زده کرد.

یکی از کاربران در پستی عجیب خود را سیفعلی معرفی می کند و در کمال بی شرمی از این هنرمند کشورمان که خود نیز متاهل می باشد خواستگاری می کند.

 این عمل کاربر به حدی ناراحت کننده می باشد که این هنرمند مجبور به انتشار این این پست شده است و همچنین در پست خود نوشت:

کامنتایی که میخونم نشان کامل از این داره که در چه وانفسایی داریم زندگی میکنیم...

خواستگاری سیفعلی از بهنوش بختیاری! +عکس



مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com